رحا مدیا | خدیجه محمدجانی
«ن و القلمِ و ما یَسطُرون؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند»
قلم از بیان جملات بر ظرف ناقص کاغذ عاجز است. چرا که آوردن شخصیتی چون شهید حاج قاسم سلیمانی بر روی چیز ناقصی دور از ذهن است. اما باید نوشت که کاغذ بهواسطه حضورت بر روی خویش احترام یابد که، چند خطی از سردار دلها در قلبش نگاشته شده است و تمام کاغذهای تاریخ بدانند و به آن مباهات و افتخار نمایند.
ای سردار ای بزرگترین قهرمان تاریخ کنونی بشر. ای بزرگترین قهرمان قلبهای بیدار. چگونه میتوانم از تو بنویسم؟ عقل و فکر ناقصم گنجایش و توانایی ارائه شخصیت شما را ندارد. اما آب دریا را گر نتوان کشید بهقدر تشنگی باید چشید.
ای سردار آواره صحرای عشق و بلا! تو خود میدانستی که هدف از خلقتت در این دیار عدم و نیستی چه بود!؟ چه زیبا آمدی و چه زیبا راهت را انتخاب نمودی که پابهپای آفتاب ولایت بسوزی و در بیابان، شهر و روستا بدوی. چون شیر یورش ببری و چون پولاد بر سر نادانان و گرگصفتان زمانه فرود آیی. همان گرگصفتانی که با قلبهای بیمار خویش، انسانیت و آزادگی را در پشت پرده نیرنگ و چاپلوسی پنهان مینمایند. زنجیر ذلت را بر گردن آنها میاندازند تا، برخواستههای نامشروع نفسانی و غیر انسانی خویش دست یابند. تو آمدی تا بتازی به آنانی که میخ کوب شدن در مقابل چکمه استعمار زمانه را نوعی شرف و ارزش قلمداد مینمودند. تو آمدی که سردار دلهای آزاده باشی نه هرکسی دیگر و نه افسران تا دندان مصلح غرب و آمریکا که لحظهای آرام نمیگیرند.
ای سردار همیشه بیدار! تو تا زمانی که بودی، کسی جرأت نگاه حریصانه به حریم سرزمین تو را نداشت، اما اکنون که از این دیار هجرت کردی، هر لحظه بزاق طمع و نفرت میریزند و شکمهای پر از خشمشان را صابون بیرحمی میزنند تا بار دیگر بر ما حمله کنند، اما زهی خیال باطل و فکر اشتباه.
سردار بزرگ! اگر چه تو رفتهای و همنوا با ملکوتیان و عرشیان در منزلی دیگر مأوا گزیدهای، اما روحت هنوز چون شیر نگهبان این سرزمین است و نقشههای آنان را نقش بر آب خواهد نمود.
سردار بزرگ! تو متخلق به کدامین اخلاق بودی؟ چگونه بر قلبها حکم میراندی؟ چگونه در قلبها مسخّر شدی؟ که هنوز قلبهای مردم به یاد تو میتپد. چگونه زیستی!؟ که زیستن از وجود تو معنا گرفت. چه شمعی بودی!؟ که همه در غم هجرت میسوزند و اشک ماتم میریزند.
ای سردار ای دریای بی کران اخلاص و گمنامی! ای که آمدی تا به ما درس غیرت و مردانگی بدهی. چهره نورانی و پر صلابتت را چگونه خاک در درون خویش مدفون کرد؟
ای سردار بزرگ! بین تو و آرامش این جهان چه راز و رابطهای خفته بود که بعد از عروجت، جهان بیدار شد تا خشم و انتقام تو را از همه بگیرد. بعد از رفتن تو دیگر طبیعت اجازه حضورمان را نداد. همه عالم متحد شدند که انتقام تو را بگیرند. از اشخاصی که، دست در دست استعمار نقشههای شوم و پلید خویش را امضا مینمایند، بوسه بر جبین خیانت میزنند و نیش زهرآلود خود را در همهجا بپراکنند تا روح و جسم انسانها را مسموم نمایند.
ای سردار بزرگ آزادگی و انسانیت! اگر چه تو رفتی و زمینیان را غمدار عروجت نمودی! اما عرشیان و ملکوتیان از حضور چون تویی خوشحالند. سردار کاش! زمان به عقب برگردد و ما دوباره تو را در صف و در رکاب عاشقان سید علی خامنهایمیدیدیم. کاش! برگردی دندانهای خشم گرگصفتان را از ریشه جدا نمایی و به زبالهدان تاریخ بیندازی. کاش! دوباره برگردی تا ما شبزدگان را بیدار نمایی. کاش! دوباره برگردی تا آرامش مهمانخانهها شود.
اما اکنون که سفر کردهای! سفرت بهخیر. آرام به خواب و بدان ما همچنان به راه تو ادامه خواهیم داد. راهی را که تو آغاز نمودی پایان ندارد. ما چون تو در رکاب سید علی خواهیم بود. اما تو حواست به ما باشد. اگر چه میدانم همیشه حواست بوده و خواهد بود چرا که، رایحه حضورت روزبهروز بیشتر استشمام میشود و خونت هنوز در رگهای این کشور جریان دارد. و روزی خون تو و خونهای دیگر عزیزان اقیانوسی خواهد شد تا هستی آنها را غرق نماید.
پس بهامید روزی که فردی با سلاح عدالتگستر خویش از پشت انوار متراکم امید و آرزو ظهور نماید و همراه با تو همه آنان را نیست و نابود کند.