رحا مدیا | مرضیه پورمسعود، پژوهشگر علوم دینی
در کتاب فارسی اول دبستان، وقتی میخواهند اولین حرف از حروف الفبا را آموزش دهند، با آسانترین کلمهاش همانند «آب» درست گفتن و درست نوشتن را یاد میدهند. مثل، بابا آب داد. اما هیچگاه فرصت نشد که به کودکان بگویند، گاهی برای نان آوردن و یا آب دادن، باید جان داد! شاید درست هم نبود که در سنین پایین به کودکانِ رؤیاپرداز و بازیگوش سخن از جان دادن و جان برکف شدن گفته شود؛ البته که همین نگفتنها خیلی چیزها را عوض کرد.
شاید کسی با خودش گمان نمیکرد که روزی نان آوردن، بسته به جان دادن و یا به خطر انداختن عزیزترین چیز نزد انسان باشد؛ ولی تشکیل دولت نامشروع اسرائیل و بهتبع آن گروهکهای تروریستی در منطقه، آرام آرام این گزاره را منطقی جلوه داد که «طبیعتاً باید برای نان، جان نیز داد!»
قصه داعش و سر بریدنهایش، خبر از یک فتنه محلی و یا شورش کوچک سیاسی بر اساس اختلافات خرد و کم اهمیت نمیداد. آن چیزی که متخصصین امر همچون شهید امیر عبداللهیان در کتاب «صبح شام» تعریف میکنند، گواهی است بر ریشهای بودن تشکیل تریلیون دلاری داعش، تا از بیخ و بن اساس هویت اسلامی انسانها را از جای برکنند!
این یعنی، مسأله دیگر در به خطر افتادن آب و نان خلاصه نمیشد. بهقول مشتیها و لوتیهای با مرام کوچه و خیابان، قضیه ناموسی شده بود. حرف، حرف غیرت بود و دعوا بر سر اهانت به مقدسات و خط قرمزهایی که یک به یک میرفتند تا زیر پا گذاشته شوند.
اما غبار دعوا هنوز به محلات تهران و بالاشهریها نرسیده بود. خیلیها هنوز درگیر نان بودند و برای در آوردن چندرغاز پول، بادی به غبغب میانداختند تا حقبهجانب، مدافعان حرم را مدافعان اسد جا بزنند. البته شاید راست میگفتند، چرا که اسد، مدافع بیچون و چرای خط مقاومتی بود که تاب و تحمل دیدن زورگوییهای دیو هفتسر را نداشت. همان دیوی که قرار بود با او مذاکره کنند تا همه مشکلات کشور حتی آب خوردن مردم را حل کند.
سؤال اینجا بود که حالا چه کسی قرار است با این دیو هفتسر بجنگد؟ نگاهها بهسمت فرماندهای رفت که انگشتر عقیقش بعدها خبر ساز شد. حاج قاسم!
نیروی قدس که سالها کربلا را مأمنی برای وصول به مأوای عشق ترسیم کرده بود، دل به دریای خون زد تا دیو هفتسر، مردمش را خانه خراب نکند. نان جایش را به ناموس دادهبود و باری دیگر عشق بازی جایی برای شاگردان امامصادق(ع) و سربازان امامزمان(عج) باز کرده بود.
طلبههایی که یادواره شهدای دفاع مقدس را در مدارس علمیه برگزار میکردند و شبهای عاشورا ندای «یالیتنا کنا معکم» سر میدادند، اینبار بهجای آنکه در شلمچه، حسرت روزهای کربلای 5 را بخورند، حسرتی از جنس پرواز را برای نسل بعدی خود در خانطومان، حلب و سامرا رقم زدند. حسرتی که چون ققنوس فانی نمیشود و از دل آتش انتقام علیه ظلم، حیاتی دوباره بهدست میآورد تا عاشقان مسیر کربلا را در مسجدالاقصی گرد هم آورده تا پایگاه تمدنی نظام مهدوی را مستقر سازند.