رحا مدیا | مهدی جمشیدی، پژوهشگر فرهنگی و نویسنده
۱. شیخفضلالله نوری و سیّدمحمّدکاظم یزدی، تمام آنچه را که در جریان مشروطه واقع شد، «پیشگویی» کردهبودند؛ زیرا میدانستند اگر جریان مشروطه از طرف «سفارت انگلیس» تأیید شود، این مشروطه، «مشروعه» نخواهد بود (در محضر بهجت، ج٣، ص ۴ ٠).
۲. سیّدمحمّدکاظم یزدی و شیخفضلالله نوری، «دوربین» و «آیندهنگر» بودند و میگفتند مشروطه، «کلِمَةُ حَق یرادُ بِهَا باطِلٌ»؛ سخن حقّی است، ولی باطل از آن اراده شدهاست. ولی دیگران، «آخر مطلب» را از «اوّل کار» نمیدیدند. بساط زر و زور مشروطه، فقط برای این بود که ایران از «حلقوم روسیه» به «حلقوم انگلیس» سرازیر شود، که شد، به همان ملاک هم «آمریکا» از دست «انگلیس» گرفت (در محضر بهجت، ج٣، ص٣٧).
۳. شیخفضلالله نوری در اوّل با مشروطه موافق بود، ولی بعد دید مشروطه از «سفارتخانه انگلیس» تأیید میشود؛ لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت مشروطه باید «مشروعه» باشد (در محضر بهجت، ج ۲، ص١٩۶).
۴. شیخفضلالله نوری میفرمود مشروطه، «مقدّمه کشف حجاب» است و کشف حجاب از «لوازم مشروطیّت» است. همچنین مشروطه، «مقدّمه مبارزه با روحانیون» است. ولی طرفداران مشروطه میگفتند آیا میشود مجلس شورا و مشروطه را که خود آخوندها تأسیس کردهاند، آخوندها را از بین ببرد؟! ولی چنان شد که شیخفضلالله نوری میفرمود؛ یعنی بعد از مدّتی دستور دادند که نمایندگان مجلس، حتّی بهبهانی باید عمامهها را از سر بردارند (در محضر بهجت، ج ۲، ص ۲۶۱).
۵. شیخفضلالله نوری که از مخالفین مشروطه بود، از پیش خبر میداد که «کشف حجاب» از «لوازم مشروطه» است. آن مرحوم میدید که مقرّرات مشروطه، «به ظاهر اسلامی» است، ولی از مصادر «لاابالی» و بلکه «بیدین» (سفارت انگلیس) سرچشمه میگیرد و تأیید میشود. لذا به مشروطهخواهان گفتهبود مرا میکشند و شما را هم میکشند. در نهایت نیز چنین شد، سید عبدالله بهبهانی را که طرفدار مشروطه بود، بدتر از شیخفضلالله نوری از بین بردند و تیرباران کردند (در محضر بهجت، ج ۲، ص ۱۸۹).
۶. وقتی شیخ فضلالله نوری فهمید که تأیید مشروطه، صحیح نیست چون دید از طرف «سفارت انگلیس»، تأیید و پشتیبانی میشود و «کسان دیگری غیر از علما و متدیّنین» و به تعبیر ایشان «پاچهورمالیدهها»، از مشروطه حمایت میکنند از مشروطهخواهی دست کشید و فرمود مشروطه، باید مشروعه باشد. مشروطهخواهان با «شایعهپراکنی» وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادیها با «رشوه» او را خریدهاند. چگونه ممکن و متصوّر است که انسان بهخاطر «رشوه»، حاضر شود بهدار آویخته شود؟! سرانجام، شیخفضلالله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، بهدار آویختند و کشتند؛ زیرا میترسیدند قیام مشروطهخواهی را عقب بیندازد و یا حداقل در دیگران، شک و تردید ایجاد کند. آری، آنها «نوکرهای مطیع» میخواستند، نه آقا بالاسر و مُطاع (در محضر بهجت، ج ۲، ص٣۷۲).
۷. اینهمه «بلاها» که بر سر ما میآید، با دست «خودمان» به وجود آمده است و علّت و سببش، خود ما هستیم. اینهمه بلاها که از زمان مشروطه تا به حال بر ما و ملّت ما وارد شده و میشود، همه بهدست «امثال خود ما» است، و «مولود مشروطه» است، و به «امضاء و تأیید خود ما» بهوجود آمده است. در مشروطه، به «دروغ» و «فریب» چنین وانمود کردند که میخواهند «احکام اسلام» اجرا شود، و در رأس مجلس شورا، شش نفر از فقهای طراز اوّل خواهند بود. از سوی دیگر، از زمان مشروطه تاکنون تبلیغ کردند که اسلام «قابلاجرا» نیست. کفّار و استعمارگران در «دروغگفتن» و «فریبدادن» ماهرند و ما در «فریبخوردن». در نامهای که شیخفضلالله نوری برای شهرستانها نوشتهبود، آمده است: ای مردم مسلمان، خود انصاف دهید آیا اخلاق ایرانیها در دوران مشروطه عوض شده یا نه، و فلان کار، تشبّه به اروپاییها شده یا نه؟! حتّی این مطلب را هم به صراحت گفتند که اسلام برای حکومت، ناقص است. «بدتر از استبداد» را در مشروطه انجام دادند. بعد معلوم شد که اینها «مُحلّل» هستند و مطلب، چیز دیگر بوده است. عجیبتر اینکه مقدّمات این مطالب و امضا و تأسیس مشروطه بهدست «علما» فراهم شد، ولی سرانجام کار بهجایی رسید که به وکلای مجلس گفتند یا باید عمامهها را از سر بردارید، یا از مجلس بیرون بروید (در محضر بهجت، ج ۱، ص ۱۱۷).
۸. شیخ محمّدحسین اصفهانی میگفت: از زمانی که شیخفضلالله نوری را بهدار آویختند، دیگر این ملّت روز خوش نخواهند دید (در محضر بهجت، ج ۲، ص ۳۸۴).
۹. ما تحقیقاً فهمیدیم که شیخ فضلالله نوری را «استعمار» کشت برای اینکه چرا مشروطه نمیشوی؟ مشروطهشدن، «مقدّمیّت» دارد برای اینکه مسلّط شود بر تمام این کشور (درس خارج اصول، ١٣٨٨ / ٠٢ / ١۶)
۱۰. از آقای اشعری که عالم راستگویی است نقل شده که میگفت: دایی من که سیّد، و از شاگردان شیخفضلاللّه نوری بود، در شبی که جنازه ایشان را به قم آوردهبودند تا فردا در حجره دفن کنند، در همان حجره، صدای قرآن از جنازه آن مرحوم شنیدهبود. آقای دیگری نقل کرده است: لب ایوان مقبره، در صحن مطهر حضرت معصومه(علیهاالسلام) نشستهبودم، شنیدم از مقبره شیخ فضلاللّه نوری، صدای قرآن میآید. بهطرف مقبره رفتم، دیدم کسی نیست، بازگشتم تکرار شد، خلاصه یقین کردم که صدای قرآن از خودِ صاحب قبر است (در محضر بهجت، ج ۱، ص ۲۳۷).
۱۱. خیلی مشکل است که انسان «از اوّل»، آینده حوادث را ببیند؛ زیرا «باطلِ محض» را بهصورت «حقّ محض» به انسان نشان میدهند. سیّد محمّدکاظم یزدی، از اوّل درباره مشروطه میفرمود: به اجدادم قسم، «دروغ» میگویند؛ «کلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِهَا باطِلٌ»؛ سخن حقّی است که مقصودشان از آن، باطل است. خدا میداند یک «فریبخوردن» چه عواقبی در پی دارد (در محضر بهجت، ج ۲، ص ۹۷).
۱۲. امضاگیرندگان مشروطه، «ظاهرالصلاح» بودند و وجوهات خود را میپرداختند که آخوند خراسانی را در گرفتن مشروعیّت مشروطه، «فریب» دادند(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۲۲).
13. امضای تأیید مشروطیّت را زمانی از آخوند گرفتند که ایشان مشغول فکر و در حال آمادهسازی و ترتیب مطالب درس بود. هنگامیکه آخوند از پلههای اطاق مطالعه شخصی به پایین میآمد تا به مجلس درس برود که تمام فکرش در جمعآوری درس بود و برای فکر کردن در امر دیگر وقت نداشت، اساسنامه و مرامنامه مشروطیّت را به ایشان نشان دادند تا امضا کند. ایشان هم دید قانون اساسی و مجلس قانونگذاری و وکلا و نمایندگان مورد وثوق و منتخب مردم و … همه، موافق اسلام و دین است و همه احکام و قوانین جاری مملکت بر طبق قرآن و اسلام و زیر نظر شش نفر از فقهای طراز اوّل است، بیدرنگ در همانجا امضا کرد. یک امضا از روی «غفلت» و «اشتباه» و یا در اثر «فریبخوردن» که از انسان صادر میشود، خدا میداند که چقدر «آثار زیانبار» بر او مترتّب میشود. «اسم خالی» و «شعار تنها» به درد نمیخورد و کافی نیست؛ اگر شما مشروطهایها راست میگویید که میخواهید بر طبق اسلام و قرآن عمل کنید، بیایید حکم علمای هر شهر را تنفیذ و پیاده کنید(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۷۳).
14. انسان باید کارهایش را مطابق «دفتر شرع» انجام دهد؛ چه موافق تقیّه باشد و چه مخالف آن. اگر انسان، کارش بر طبق «حجّت شرعی» باشد، اگرچه مخالف با واقع شود، در نزد پروردگار، معذور بلکه مأجور است. ولی چنین نباشد که کارهایمان با دفتر شرع، موافقت نداشته باشد و هرچه «خواستیم» یا «از ما خواستند»، انجام دهیم؛ هرچند برخلاف «شرع» باشد. اگر بخواهند یک امضا به نفع خود از انسان بگیرند، «گروهی» هجوم میآورند و «شرایط» را طوری فراهم میآورند تا به مقصد خود برسند؛ همچنان که در امضا به نفع مشروطه، از آخوند خراسانی پیش آمد و چه «سوءاستفادهها» که نکردند(در محضر بهجت، ج۱، ص۱۰۰).
15. کشتهشدن شیخفضلالله نوری، مثل توپ در نجف صدا کرد، و علیه آخوند خراسانی تمام شد. اگر این قضیه نبود، ریاست مطلقه و مرجعیّت عامه، مانند میرزای شیرازی بزرگ به ایشان میرسید. لذا وقتی بعد از قتل نوری، نزد آخوند آمدند، فرمود: دنیای مرا از بین بردید، آیا میخواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۶۰).
16. مردمِ این زمانه، مرجعی را میخواهند که به او وجوهات بدهند و دست او را ببوسند، به شرط اینکه «تابع» و «مطیع» آنها باشد، نه «متبوع» و «مطاع». کفّار، علمای شیعه را بهعنوان «مُحلّل» میخواهند تا از طریق نفوذ و قدرت آنها به «قدرت» برسند؛ لذا همین که قدرت به آنها منتقل شد، دیگر با مراجع کاری ندارند. حاضرند به آنها «احترام» بگذارند، امّا حاضر نیستند زیر بار «دستورات»شان بروند. وقتی مشروطهخواهان به قدرت رسیدند، برای آخوند خراسانی، رهبر انقلاب مشروطه در نجف، نوشتند اینگونه نیست که ما همه فرمایشات شما را بپذیریم(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۴۴).
17. آخوند «ملا قربانعلی زنجانی» میگفت به نجف میروم تا دو نفر را تعزیر کنم: یکی آخوند خراسانی و دیگری شیخالشریعة اصفهانی(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۳۷).
18. کلامی که از غیرمعصوم باشد، از هر بزرگی باشد، نباید به آن صددرصد اعتماد کرد، بلکه باید احتمال خلاف و خطا در آن داد. کلام معصوم هم هفتاد مَحمِل دارد که بدون فحص از معارض و صوارف آن، نمیشود به آن اعتماد، و به ظاهر آن عمل نمود. بنابراین، اوّلین تنبیه برای کسیکه میخواهد چیزی بفهمد آن است که هرکلامی که دید یا شنید، از هر بزرگی که بود، باید احتمال بدهد که کلام او خطا باشد. صرف اینکه صاحب کلام و گوینده سخن، بزرگ و بزرگوار است، نباید و نمیشود به آن اعتماد کرد. با اعتماد به غیر، کار را مگذرانید؛ زیرا آنان که معصوم نیستند. آقایی میگفت: به آخوند خراسانی خیلی اعتماد داشتم، ولی چون دیدم میتوانم بر برخی نظریههای او اشکال وارد کنم، اکنون اگر بگوید ماست سفید است، خوب چشمم را باز میکنم که ببینم مقداری زرد است، یا خیر(در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۷۷).
19. در زمان آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی یکی از علما و بزرگان اسلامبول، به نجف آمد و با سیّد و آخوند خراسانی در یکجا اجتماع نمودند و آن عالم بر له مشروطه، بیاناتی ایراد کرد که برای «آزادی مسلمانان» باید کوشش نمود. مرحوم آخوند رو کردند به مرحوم سیّد و فرمودند: آقا، شنیدید؟ سیّد در جواب آنها فرمود: وقتی سنّیها به شهرهای شیعهنشین میآیند، دستبسته نماز میخوانند و کسی به آنها اعتراض نمیکند، و هنگامیکه شیعهها به شهرهای سنّینشین میروند با دست باز نماز میخوانند؛ میبینید که بحمداللّه مسلمانان در همهجا آزادند. شما «آزادی مسلمانان» را نمیخواهید، لابد «آزادی کفر و بیبندوباری» را میخواهید(در محضر بهجت، ج۱، ص۲۳۰).
20. روزی در جریان مشروطیّت، آخوند خراسانی خواست درس را شروع کند، ناگهان طلبهای بلند شد و گفت: الآن تلگراف آمده است که در تبریز، زدوخورد است و اگر آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی اختلاف نکند، غائله میخوابد. درس تعطیل شد و طلاب از مسجد به سوی منزل سیّد حرکت کردند. عدّهای از طلاب که میخواستند از میان جمعیّت بیرون بروند، از هر کوچه که میرفتند، سر کوچه چماقبهدستی ایستاده بود. بله، تمام راهها را به جز راه خانه سیّد بسته بودند تا همه مجبور بشوند به منزل سیّد بروند. جمعیّت وارد خانه سیّد شدند و گفتند: اگر با مشروطه موافقت نکنید، ظلم و خونریزی میشود، چون قریب به اتّفاق است که در مشروطه، خونریزی واقع نمیشود ـ البتّه دیدیم که شد ـ سیّد فرمود: میدانم «کاسه زهر» است نمیخورم، شما که نمیدانید اگر بخورید معذورید. یکی از میان جمعیّت جواب داد: اگر نزد یهودی میرفتیم، چنین جوابی نمیداد. آری، در گرفتاریها باید «قدمبهقدم» به دفتر شرع نگاه کنیم؛ هرکجا که دیدیم «واضح» و «آشکار» است پیش برویم، و در موارد «شبههناک» و «تاریک»، خودداری و توقف کنیم. «عمل به احتیاط»، پشیمانی ندارد(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۲۷؛ در محضر بهجت، ج۳، ص۲۱۸).
21. عدّهای از علمای مشروطهخواه و طلاب طرفدار مشروطیّت در محفل آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی جمع شدند و با شعر و نثر، از مشروطه تعریف و تمجید کردند و از استبداد و ظلم قاجار، بدگویی نمودند. منتظر بودند سیّد هم مطلبی بفرمایند. ایشان درحالیکه دستهای خود را روی «عمامه» گذاشته بود، با همان لحن و لهجه یزدی فرموده بودند: میگویم مواظب «عمامه»هاتان باشید. کسیکه متصدی مدیریّت و رهبری میشود، باید بهرهای از «مقام نبوّت» داشته باشد، تا اینکه وقتی قیام و مطالبه حقّ میکند، «لوازم عادی و عقلی» و «آثار مترتّبه و مترقبه» آن را ملاحظه کند؛ زیرا گاهی یک مطلب مینویسند و به دست انسان میدهند تا امضا کند، مطلبی که «بهظاهر» خیلیخوب و موافق با عقل و شرع است، درحالیکه انسان «پشت کاغذ» و «کاسه زیر نیمکاسه» را نمیبیند. «محرّک» و «مرام» و «منشأ» و «هدف» را باید دید، نه «نوشته» را. وقتی کسی درباره مطلبی به میرزای شیرازی مراجعه میکرد، ایشان سعی میکردند هر طور شده «ریشه» آن مطلب را به دست آورند و «ریشهیابی» میکردند که مطلب از کجا آب میخورد و «سرچشمه» آن کجاست. همانها که از آخوند بر له مشروطه امضا گرفتند، ابتدا نزد میرزای شیرازی بزرگ رفتند، ولی ایشان با آن «دقت» و «فطانت» و «زیرکی» که داشت، اساسنامه آنها را امضا ننمود و به آنها پیام داد تا از سامرا بیرون روند(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۸۵).
22. بعضی از علما، وقایع آتیه را «پیشبینی» میکردند و پیشامدهای آینده را میدیدند. علمایی نیز بودند که هر کس در نزد آنها مطلبی نقل میکرد، میفهمیدند که راست است و یا دروغ، و از خود اوست و یا اینکه واسطه است. بهاصطلاح «ردیابی» میکردند و میفهمیدند از کجا «سرچشمه» میگیرد. مشروطهخواهان پیش از اینکه نزد آخوند خراسانی بیایند، ابتدا نزد میرزای شیرازی بزرگ رفتند و از ظلم قاجاریه ـ نه ظلم انگلیس یا شوروی ـ برای مرحوم میرزا نقل کردند. ایشان «اعتنایی» نکرد. آنها دو سه روز در سامرا ماندند، تا بلکه بتوانند علیه قاجار و له مشروطه از ایشان امضا بگیرند؛ ولی میرزا، شخصی را نزد آنها فرستاد و پیغام داد که ماندن شما در اینجا به صلاح شما نیست، بروید. مقصود اینکه، آیا میشود کسی با خدا و اولیای خدا، ارتباط دینی و معنوی داشته باشد، ولی در مواقف مهمّه، دستگیری نشود و مخذول گردد و راهنمایی نشود؟!(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۶۱).
تکمله تحلیلی:
آیتالله بهجت، طلبه نجف بودند و با بزرگان آن حوزه، ارتباط داشتند و بدین سبب، با یک واسطه معتبر که همان اساتیدشان باشند متن مشروطه را روایت میکنند. پس طبیعی است که آیتالله بهجت بهسبب نزدیکی و تعامل مستقیم و غیرمستقیم، لطایف فراوانی از جزئیات مشروطه بدانند که در کتابها نیست.
تطورات مشروطه اینگونه بود:
الف. تولّد مسأله: ظلم عُمال دولت قاجار به مردم
ب. پاسخ اوّلیّه: تشکیل مجلسِ عدالتخانه
ج. پاسخ ثانویّه: تشکیل مجلس مشروطه
د. اصلاح پاسخ ثانویّه: مشروطه مشروعه
ه. مواجهه حذفیِ نیروی روشنفکری با قید مشروعه
و. غلبه مشروطه سکولار
ز. شکلگیریِ دولتِ سکولارِ رضاخانی.
در دوره مشروطه، پای ساختار تجدّدی به جامعه ایران باز میشود و در مقابل دوقطبیِ قبلی، قطب سوّمی شکل میگیرد که هنوز برای کنشگران بومی ما در آن دوره تاریخی، شناختهشده نیست. برخی قائل به همسانی این ساختار با شریعت هستند، از قبیل آخوند خراسانی و نائینی و در پی مصالحه و اجتماع هستند. اما در مقابل، شیخ فضلالله، جوهر تجدّد را میفهمد و برنمیتابد اما با توجه به اضطرار تاریخی، به طرح حداقلیِ مشروطه مشروعه بسنده میکند. در این طرح، مشروطه از عالَم تجدّد جدا میشود، اما در عین حال، نهایت غایاتِ ساختاریِ ما نیست. چرا علما در نقطه آغاز، در پی مجلسِ عدالتخانه بودند نه مجلس تقنین؟! مگر قضاوت بدون قانون، میسّر است؟! در ذهن آنها، قانون هم قانونِ شرع است و از این جهت، حاجت به تشریع نیست. شاید جامعه نیز هنوز آنچنان پیچیده نشده بود که نیازمند تقنین در صغرویات باشد. این جابجاییِ ساختاری را نباید از نظر دور داشت؛ یعنی فرزند طبیعیِ جامعه ما مجلسِ عدالتخانه بود نه مجلس تقنین. در اینجا نوعی سزارین تاریخی رخ داد. برخی اعتنایی به این تحمیل ساختاری نکرده و بر اساس نظریه انتخاب عاقلانه، آن را توضیح دادهاند. مطهری میگوید مطالعه تاریخ نشانمیدهد که روحانیّت شیعه، کنشگریِ اصلاحیِ بیشتری داشته و روحانیّت سنی، نظریهپردازی بیشتری. فقر فکرِ بدیل، ما را در گرداب انداخت.
اگر مجلسِ عدالتخانه تشکیل میشد و علمای تهران مسلّط میشدند، چهبسا بهتدریج، قدرت بهدست میآوردند و علما، حکومت دینی تشکیل میدادند، نه اینکه در اثر استقرار پهلوی، وضع از زمان قاجار هم بدتر بشود. عدالتخانه، فرزند روند تاریخیِ بومی ما بود، نه مشروطه. از متن کلّیّت تاریخی ما، عدالتخانه و حکومت دینی برمیآید نه مشروطه.