به گزارش رحا مدیا، حجتالاسلام و المسلمین دکتر محمد سربخشی، استاد فلسفه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی(ره)، معتقد است یکی از ویژگیهای شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباحیزدی در نظر گرفت مسأله استقلال رأی و عدم تقلید است. ایشان صرفاً شارح و تعلیقهنویس فلسفههای گذشته نبودند. وی با اشاره به ویژگیهای فلسفهورزی و نوآوریهای علامه مصباحیزدی در فلسفه اسلامی بیان داشت که انصافاً ویژگیهای فلسفهورزی ایشان منحصربهفرد و اختصاصی است و در دوران معاصر کمتر شخصیتی از چنین اندیشهای برخوردار است.
* بهعنوان اولین پرسش، ویژگیهای فلسفهورزی و شخصیت فلسفی علامه مصباحیزدی را بیان فرمائید:
پرسش از ویژگیهای فلسفهورزی حضرت استاد مصباح، بسیار قابل توجه است. انصافاً میتوان گفت که این ویژگیها منحصر در ایشان است و حداقل در دوران معاصر در کمتر کسی سراغ داریم. البته ناگفته نماند که شخصیت اخلاقی، علمی، اجتماعی و سیاسی علامه مصباحیزدی هم قابل توجه است و در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد.
ویژگیهای فلسفهورزی علامه مصباحیزدی عبارتند از:
1-مبناگروی و جزمانگاری
به نظر من نخستین نکتهای که در شخصیت فلسفی حضرت استاد قابل توجه است رویکرد مبنا گرایانه و جزمگرایانه(1) ایشان در ورود به مباحث است. این رویکرد به ما کمک میکند که در هر حوزهای وارد میشویم بتوانیم حرف قطعی بزنیم و از سخنان احتمالی و دوپهلو و مواضع نسبیگرایانه اجتناب کنیم.
برخی از این ویژگی حضرت استاد مصباحیزدی که بسیار قاطع حرف میزدند و از اندیشهای که به آن اعتقاد داشتند بهشدت دفاع میکردند بهعنوان یک ویژگی منفی تلقی میکنند. ولی درواقع این نقطه قوت ایشان است و به مبانی ایشان بازمیگردد؛ زیرا در حوزه معرفتشناسی به مبنای معرفت یقینی دست یافتهبودند و برای آن تبیین داشتند. وقتی امکان معرفت یقینی را قبول داشتند طبعاً وارد بحثهای فلسفی که میشدند هر جا امکان اقامه برهان فراهم میشد با جزم مطلق سخن خود را بیان میکردند. البته در مواردی هم که امکان اقامه برهان وجود نداشت سخن قطعی و یقینی نمیگفتند. در این زمینه موارد متعددی را در ذهن دارد که بهعنوان شاهد عرض خواهم کرد:
یک نمونه آن بحث حدوث و قدم زمانی عالم است که یک دعوای قدیمی بین فلاسفه و متکلمان بود. مشهور فلاسفه عالم را قدیم زمانی میدانستند ولی متکلمان بر اساس روایات موجود و بحثهای کلامی ادعا میکردند و اصرار داشتند که عالم حادث زمانی است. حضرت استاد مصباحیزدی وقتی به این بحث میرسند با صراحت تمام میفرمایند بررسی ادله طرفین نشانمیدهد که ما نه بر نفی حدوث زمانی عالم برهان داریم و نه بر اثبات آن؛ زیرا برهانهایی که هر یک از طرفین اقامه میکنند تام نیست. بنابراین در اینجا باید توقف کنیم و اجازه بدهیم که اگر در آینده برهانی تام ارائه شد یک طرف قضیه را بپذیریم. این فقط یک نمونه از آن مواردی است که حضرت استاد مصباحیزدی هرگاه با موردی مواجه میشد که برهانی تام وجود نداشت توقف میکرد و ادعای یقینی نمیکرد. از آنطرف، هر جا برهان قطعی و یقینی برای یک مسأله داشتند حرفشان را با قاطعیت میزدند و از نسبیگرایی، بیان سخنان دوپهلو و اینکه در موضعگیریشان اهل ملاحظه باشند پرهیز میکردند. بنده از این ویژگی حضرت استاد مصباحیزدی با عنوان مبناگرایی تعبیر میکنم؛ به این معنا که ایشان یک مبنای محکم و قویِ فلسفی فراهم کرده و اندیشههای فلسفی خودشان را بر اساس آن سامان دادهبودند.
2-انسجام فکری و قلمی
ویژگی دیگری که به نظر حقیر در شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباحیزدی وجود دارد و واقعاً بسیار بارز است؛ انسجام فکری و قلمی ایشان است. سالیانی است که با استادان بزرگ فلسفه و قلههای اندیشه در حوزههای مختلف حداقل ارتباط نوشتاری داریم؛ نوشتههای این بزرگان را مطالعه میکنیم، سخنان و بحثهای آنها را گوش میدهیم و در درسهایشان شرکت میکنیم. وقتی حضرت استاد مصباحیزدی را با سایر عزیزان مقایسه میکنیم میبینیم انسجام اندیشه و قلم ایشان واقعاً کمنظیر است.
ایشان در هر حوزه و بحثی که وارد میشوند مقدمات آن را به شیوهای بسیار منطقی میآورند؛ برای اجتناب از مغالطهها مفاهیم را معناشناسی میکنند؛ مبانی تصوری و تصدیقی بحث را بهخوبی استخراج میکنند؛ ادعای بحث را بهصورت شفاف توضیح میدهند؛ تقریرهای مختلف از آن موضوع و مسأله را بههمراه دیدگاههای موافق و مخالف و استدلالهای له یا علیه آن مطرح، و دیدگاههای اشتباه را نقد میکنند؛ هنگام بیان دیدگاه مختار دلایلشان را هم ذکر میکنند؛ لوازم بحث را بهخوبی تبیین میکنند؛ همچنین آثاری که این مطلب یا دیدگاه میتواند در حوزههای مختلف اندیشه بگذارد را یا در ضمن همین بحث ذکر میکنند و یا وقتی وارد حوزههایی میشوند که آن دیدگاه در آن حوزهها مؤثر بوده است این تأثیر را مراعات میکنند.
بنده حدود بیست سال است که با نوشتهها و فرمایشهای حضرت استاد مصباحیزدی سروکار دارم، این نظم دقیقی که بیان شد از مجموع کلمات ایشان بهخوبی قابل ملاحظه و استنتاج است و یکی از ویژگیهای شخصیت فلسفی حضرت استاد محسوبمیشود: بیان تاریخچه بحث، معناشناسی مفاهیم، تبیین دیدگاههای مختلف موجود درمورد یک موضوع و ادلهای که له یا علیه آن ذکر شده، و ذکر لوازمی که از یک بحث پدید میآید و آثاری که در سایر حوزههای اندیشه خواهد گذاشت.
3-اجتناب از مباحث ذوقی در فلسفه و تکیهبر اقامه برهان
یکی دیگر از ویژگیهای شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباحیزدی که به نظرم بسیار قابل توجه است تکیهبر مسأله اقامه برهان در بحثهای فلسفی و اجتناب از مباحث ذوقی است. از قدیم در حوزه اندیشه فلسفی رویکردهای مختلفی را شاهد بودهایم: رویکرد مشایی که سعی میکرد صرفاً برهانی بحث کند، رویکرد اشراقی که امور ذوقی، عرفانی و شهودی را هم وارد فلسفه کرد، و رویکردهای ترکیبی نظیر حکمت اشراق و متعالیه که سعی کردند همه اینها (برهان و عرفان) را با هم داشتهباشند.
وقتی به فرمایشهای حضرت استاد مصباحیزدی و آثار و نوشتههای ایشان مراجعه میکنیم میبینیم که این رویکرد ذوقی و اشراقی در حلّ مسائل فلسفی یا اصلاً وجود ندارد یا بسیار کمرنگ است. ممکن است مواضع مختلفی در این خصوص وجود داشتهباشد و برخی آن را نقطه ضعف و برخی دیگر نقطه قوت بدانند. بنده شخصاً معتقدم که در حل مسائل فلسفی میتوان از اشراق، ذوق، علم حضوری و شهود استفادهکرد. اما صرفنظر از این اعتقاد شخصی، واقعیت این است که در جهان معاصر وقتی میخواهیم اندیشههای فلسفیمان را بهخصوص در سطح جهانی ارائه دهیم نمیتوانیم از ذوق و اشراق و شهود استفاده کنیم. ما در مواجهه با فیلسوفان غرب و حتی در گفتوگو با اندیشهورزانی که در حوزههای اندیشهای دانشگاهی مشغول بحث و گفتوگو و بررسی مسائل فلسفی هستند، ناگزیریم با زبانی سخن بگوییم که برای آنها قابل قبول است و یک زبان مشترک محسوبمیشود. روشن است که زبان مشترک در فلسفه گفتوگوی عقلانی است.
بهاعتقاد بنده حضرت استاد با توجه به رویکردی که در ارتباطگیری با فیلسوفان و حوزه اندیشهای غرب داشتند هوشمندانه به این نکته رسیدهبودند که برای ارائه مطالب فلسفی خودشان باید صرفاً از توصیفها و تبیینهای عقلی و اقامه برهان عقلی استفادهکنند. به همین دلیل وقتی به مطالب فلسفی ایشان مراجعه میکنیم میبینیم که تقریباً در هیچجا از ذوق، شهود، الهام و مواردی از این دست استفاده نکردهاند و این حاکی از رویکرد و تفکر جهانی است. حداقل بنده مطمئن هستم که انتخاب این شیوه آگاهانه بوده است؛ اما حتی اگر ناخودآگاه هم بوده باشد با توجه به شرایطی که فعلاً با آن مواجه هستیم و عصری که در آن زندگی میکنیم شیوه کاملاً درستی است.
البته باید توجه داشتهباشیم که انسان میتواند در گفتوگو و ارائه مطلب کاملاً عقلی و برهانی سخن بگوید اما در حلّ مسائل برای خودش از شیوه شهودی استفاده کند. بنده هرگز نمیخواهم اراده کنم که ایشان در حلّ مسائل بهنحو شخصی شیوه شهودی و اشراقی نداشته، عرضام این است که وقتی میخواهند چیزی را ارائه دهند مطلقاً چنین رویکردی ندارند و این نکته بسیار قابل توجه است.
4-استقلال رأی و عدم تقلید
نکته دیگری که بهاعتقاد بنده میتوان بهعنوان یکی از ویژگیهای شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباح یزدی در نظر گرفت مسأله استقلال رأی و عدم تقلید است و اینکه ایشان صرفاً شارح و تعلیقهنویس فلسفههای گذشته نبودند. بنده قصد جسارت به ساحت بزرگان را ندارم و نمیخواهم بگویم سایر بزرگان مقلّد یا شارح صرف بودند. ولی به هر حال بعد از ملاصدرا و حکیم سبزواری کسی اینچنین وارد حوزه فلسفی نشده که نظریهپرداز و منتقد این حوزه باشد، انتقادات متعددی را بهصورت یک بسته منسجم سازمانیافته مطرح کند که صدر و ذیل آنها با هم بخواند، از دل آنها نظریات جدید بیرون بیاید و مسائل جدیدی که با آنها مواجه هستیم را بتواند حلّ کند؛ یا حداقل نمیتوان گفت تمام کسانی که بعد از اینها بهعنوان فیلسوف شناخته شدند چنین وضعیتی داشتند.
اما بلاشک حضرت استاد صرفاً یک شارح نبودند که مثلاً حکمت متعالیه و آنچه که ملاصدرا گفته است را شرح دهند. ممکن است یک فیلسوف به حکمت متعالیه ملاصدرا کاملاً مسلط باشد اما خودش فقط شارح یا تعلیقهنویس آن فلسفه باشد. وقتی دیدگاههای حضرت استاد را نگاه میکنیم میبینیم علاوه بر فهم عمیق از حکمت متعالیه نقدهای متعددی نیز بر مباحث مختلف دارند که بسیار قابل توجه است. ممکن است برخی از این نقدها را دیگران هم مطرح کرده باشند ولی برخی از آنها واقعاً اختصاصی است و حداقل بنده از کسی غیر از حضرت استاد مصباحیزدی و قبل از ایشان سراغ ندارم.
شما فرمودید که علامه مصباحیزدی دارای استقلال رأی و عدم تقلید بوده است. با این وجود مگر ایشان شارح حکمت متعالیه نبودند؟ حال به نظر شما ایشان در این کتاب فقط در مقام شارح حضور داشته است یا اینکه ابتکارات خود را نیز در لابهلای مباحث مطرح کرده است؟
شواهد متعددی وجود دارد که نشانمیدهد حضرت استاد مصباحیزدی صرفاً شارح حکمت متعالیه نبودهاند. بنده چند نمونه را بهصورت فهرستوار ذکر میکنم:
قرائت خاص ایشان از اصالت وجود
عدمتأیید وحدت شخصی وجود: ملاصدرا در انتهای فلسفهاش به وحدت شخصی وجود میرسد و بسیاری از پیروان حکمت متعالیه نیز سخن او را تأیید میکنند. ولی حضرت استاد مصباحیزدی با اینکه مبانی ملاصدرا را میپذیرند وقتی به بحث وحدت شخصی وجود میرسند زیر بار آن نمیروند و همچنان بر مسأله کثرت وجود اصرار دارند.
نفی تشکیک عرضی: برهان ملاصدرا برای اثبات تشکیک یک برهان عام است که سعی میکند با آن هم تشکیک طولی را اثبات کند و هم تشکیک عرضی را. حضرت استاد در اینجا همنظر اختصاصی دارند؛ تشکیک طولی را میپذیرند و تشکیک عرضی را با صراحت تمام انکار میکنند و این انکار را بر اساس برهانی که ملاصدرا اقامه کرده است انجام میدهند. حضرت علامه نیز برهانی شبیه برهان ملاصدرا اقامه کردهاند و به این ترتیب نقد حضرت استاد مصباحیزدی بر نظر ایشان هم وارد میشود.
نفی اتحاد عاقل و معقول شاهدی است روشن بر اینکه حضرت استاد مصباحیزدی ناقد نظریات پیشین خودشان هستند؛ چرا که یکی از اساسیترین آموزههای حکمت متعالیه ادعای اتحاد عاقل و معقول و اثبات آن است.(2)
بحث مقولات از شاهدهای بسیار روشن و آشکار بر رویکرد انتقادی حضرت استاد مصباحیزدی در فلسفه است. این بحث در طول تاریخ فلسفه و تا زمان حضرت علامه تقریباً مورد اتفاق بوده است. جوهر همواره معقول اولی لحاظ میشد و حتی خود حضرت علامه هم با صراحت تمام جوهر را معقول اولی و عرض را معقول ثانی در نظر میگرفتند. حضرت استاد مصباحیزدی این دیدگاه را نقد میکنند و جوهر را معقول ثانی در نظر میگیرند.
البته قبل از ایشان دیگران هم نقدهایی داشتهاند؛ مثلاً شیخ اشراق تقسیمبندی مقولات نسبی را تغییر داد. در عین حال او هم پذیرفت که اینها جزء مقولات هستند. حضرت استاد مصباحیزدی اصلاً مسأله را تغییر میدهند و اغلب مقولات نسبی را از قبیل معقولات ثانی میدانند نه معقولات اولی. بعضی از کیفها را انکار میکنند و کیف استعدادی را مفهومی انتزاعی در نظر میگیرند. بعضی از مقولات مثل کمّ متصل را بهعنوان عرض تحلیلی میپذیرند و برای آن جعل بسیط قائل میشوند. اما کمّ منفصل را یک مفهوم اعتباری در نظر میگیرند و ابعاد وجودی خارجی و حتی جعل بسیط را هم درمورد آن انکار میکنند. با صراحت تمام میفرمایند که به عدد حتی جعل بسیط هم تعلق نمیگیرد.
دیدگاه ایشان درباره اراده: مشهور فلاسفه اراده را جزء کیفیات نفسانی میدانستند. حتی حضرت علامهطباطبایی هم در آثارشان اراده را بهعنوان کیف نفسانی توصیف کرده است. ولی حضرت استاد مصباحیزدی نظر متفاوتی دارند و میفرمایند اراده را باید بهعنوان فعل نفس در نظر گرفت و نفس را نسبت به اراده فاعل بالتجلی دانست. این دیدگاه آثار بسیار قابل توجهی دارد که بهعنوان یکی از دیدگاههای ابتکاری ایشان تلقی میشود که امیدوارم بتوانم در پاسخ به سؤالهای بعدی به آن بپردازم.
دیدگاه متفاوت ایشان در بحث تراکب صور که یک بحث بسیار مهم است و بهاعتقاد بنده تأثیر زیادی در بخش علوم انسانی میگذارد. مشهور فلاسفه تراکب صور را منکر بودند ولی حضرت استاد مصباحیزدی ادله اقامهشده بر نفی تراکب صور و تعدد صورت در یک شیء را نفی میکنند و معتقد میشوند که تراکب صور ممکن است و در شیء به ظاهر واحد میتوانیم صورتهای متراکب داشتهباشیم.
پذیرش امکان حدوث زمانی عالم: طبق یک قاعده فلسفی هر موجود مادی مسبوق به ماده و مدت (حادث زمانی) است. لازمه این حرف این است که عالم ماده هم قدیم زمانی باشد؛ چون هیولا قوه محض است و بینهایت قوه دارد میتواند ازلی باشد و صورتهای مختلف از ازل پشتسر هم به وجود آمده باشند. این مسأله به یک امر مسلم و مشهور و یک قاعده پذیرفتهشده در فلسفه تبدیل شد. اما متکلمان نسبت به این قاعده نقد دارند و عالم را حادث زمانی میدانند.
حضرت استاد مصباحیزدی این قاعده و دلیلی که بر آن اقامه شدهاست را نقد میکنند و آن را تام نمیدانند. انصافاً هم به نظر میرسد که همینطور باشد. به این ترتیب این ادعا که «بالضروره عالم باید قدیم زمانی باشد» زیر سؤال میرود و راه برای پذیرش حدوث زمانی عالم باز میشود. گرچه حضرت استاد مصباحیزدی در آموزش فلسفه تأکید کردهاند که ما دلیل قطعی برای طرح این قضیه نداریم؛ به هر حال وقتی برهان اقامه شده برای یک طرف زیر سؤال رفت و قطعیت آن انکار شد راه برای طرح طرف مقابل باز میشود.
این هشت مورد نقد اختصاصی حضرت استاد نسبت به حکمت متعالیه و دیدگاه مشهور در فلسفه اسلامی نشانمیدهد که ایشان واقعاً در حوزه فلسفه شارح صرف نبودند بلکه نظریهپردازی بودند که دیدگاههای فیلسوفانه داشتند.
* بسیار خوب و واضح بیان فرمودید. به ادامه بحث بپردازیم؛ آیا ویژگیهای دیگری در فلسفهورزی علامه مصباحیزدی سراغ دارید؟
بله ویژگیهای دیگری در شخصیت ایشان وجود دارد که بحث را ادامه خواهیم داد:
4-پرداختن به فلسفه غرب و فلسفههای دیگر
ویژگی دیگری که به نظر حقیر درمورد شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباحیزدی میتوان ذکر کرد این است که ایشان در عین حال که نسبت به فلسفههای دیگر بهخصوص فلسفه غرب بیتوجه نبودند در برابر آنها موضع انفعالی هم نداشتند. برخی از بزرگان فلسفی ما، بهدلایل تاریخی یا بهدلیل عدم دسترسی و عدم امکان تعامل یا بهدلایل دیگر، یا اساساً وارد اندیشهها و فلسفههای مقابل نشدهاند و تمام تمرکزشان در حوزه اندیشهورزی فلسفه اسلامی بوده یا اگر وارد شدهاند موضع انفعالی داشتهاند و نتوانستهاند از عهده مواجهه با اندیشههای مقابل بر بیایند و چهبسا شبهات آن را پذیرفتهاند. از میان فیلسوفان اسلامی افرادی که در گروه دوم شاخص باشند سراغ ندارم ولی هستند کسانی که با آشنایی خوبی که با فلسفه اسلامی داشتند اما در مواجهه با فلسفه غرب و حجم عظیم پرسشها و شبهات آن منفعل شدند و اندیشههای آنها را پذیرفتند.
در برنامههای مختلف نیز گاهی با این نوع رویکرد مواجه میشویم. همین اخیر در یک جلسه داوری عرض کردم که در ارائه مطالب فلسفی و دفاع از دیدگاههای فلسفی باید رویکرد مبنا گرایانه و جزمگرایانه خودمان را حفظ کنیم. نباید روش و رویکردمان را تغییر دهیم و مثل فیلسوفان غرب باشیم که برهان را کنار گذاشتهاند و سعی میکنند مسأله را صرفاً با تحلیل زبان و توضیح و تبیین حل کنند. یکی از داوران که مدت زیادی است با فلسفه غرب انس دارند و البته با فلسفه اسلامی هم آشنا هستند گفتند این حرفها سادهلوحانه است؛ درمورد بسیاری از آنچه که در فلسفه اسلامی مطرح شده دقت کافی صورت نگرفته و تعابیری که به کار رفته به نظر من نادرست است. به نظر بنده به کار بردن تعبیر سادهلوحانه درمورد اندیشههای فلسفی خودمان، نوعی انفعال در برابر اندیشههای غربی را نشانمیدهد.
به مطالب و نوشتههای حضرت استاد مصباحیزدی که نگاه میکنیم میبینیم که مطلقاً چنین انفعالی ندارند؛ از یک طرف مطلقاً منفعل نیستند و از طرف دیگر اینطور نیست که بیتوجه باشند. اتفاقاً شاید بتوان گفت که در طول تاریخ فلسفه اسلامی و یا حداقل در دوران معاصر و تا مدتهای زیادی از گذشته، شخصی بهاندازه حضرت استاد مصباحیزدی خودش را اینطور با فلسفه غرب درگیر نکردهاست. ایشان وقت گذاشتند، با فلسفه غرب عمیقاً آشنا شدند، پرسشها و شبهات آنها را پیگیری کردند، برای حل آنها وقت گذاشتند، در حوزههای مختلف وارد شدند تا بتوانند مباحث غربی را بومیسازی کنند، مسائلشان را بهنحو جدی مطرح کنند تا افراد مختلف با آنها درگیر شوند و این مسائل را بفهمند و پاسخ دهند. وقتی اینگونه نگاه میکنیم میبینیم که حضرت استاد مصباحیزدی در حدّ بسیار شاخصی است یا حداقل بنده کسی را سراغ ندارم که بیش از حضرت استاد مصباحیزدی این کار را کرده باشد.
حضرت استاد مصباحیزدی در تمامی آثارشان در هر حوزهای؛ اعم از متافیزیک، معرفتشناسی و فلسفههای مضاف که وارد شدهاند اگر نظر فلاسفه اسلامی را گفتهاند نظر فلاسفه غرب را هم طرح و نقد کردهاند. اصلاً ورود ایشان به فلسفههای مضاف یکی از نشانهای این است که به این بحث چقدر بها دادهاند.
5-امتداد فلسفه در فلسفههای مضاف
همانطورکه میدانید در حوزه اندیشه اسلامی تا دورههای معاصر فلسفههای مضافمان چندان بهصورت گسترده مطرح نشده بودند. در دورههای اخیر با ورود حضرت علامه طباطبایی و برخی دیگر از بزرگان فلسفه به بحثهای فلسفههای مضاف این گفتوگوها جدی گرفته شد. ولی باز هم این حضرت استاد مصباحیزدی بود که به حوزه فلسفههای مضاف بهصورت بسیار جدی وارد شد و در حوزههای مختلف آن مطلب ارائه داد. به نظر من این یکی از ویژگیهای اختصاصی شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباحیزدی بود که فلسفه را به حوزه متافیزیک محدود نکردند بلکه در فلسفههای مضاف امتداد دادند و بهصورت جداگانه و اختصاصی برای آن کتاب نوشتند و درس گذاشتند.
قبل از حضرت استاد مصباحیزدی فیلسوفی نداریم که معرفتشناسی را بهصورت اختصاصی بحث کرده باشد. بله، فلاسفه ما در ضمن بحثهای منطقی و متافیزیکیشان معرفتشناسی هم بحث کردهاند و شاید شاخصترین فرد در این زمینه علامه طباطبایی باشد. ولی همان حضرت علامه طباطبایی وقتی در اصول فلسفه و روش رئالیسم وارد معرفتشناسی میشود صرفاً بحثهای معرفتشناختی را مطرح نمیکند و به مباحث هستیشناختی هم میپردازد. اما حضرت استاد مصباحیزدی کاملاً بهصورت اختصاصی وارد مباحث معرفتشناختی شدند، شبهات غربیها را مطرح کردند و به آنها پاسخ دادند. وارد حوزه فلسفه اخلاق شدند، نظریهپردازی کردند و دیدگاههای کاملاً اختصاصی در این حوزه دارند. در فلسفه حقوق و فلسفه سیاست هم همینطور. حداقل بنده قبل از ایشان کسی را سراغ ندارم که اینقدر گسترده وارد حوزهی فلسفههای مضاف شده باشد.
بنابراین میتوان این ویژگی را اینگونه عنوان کرد که حضرت استاد مصباحیزدی متافیزیک و فلسفه را امتداد دادند و وارد حوزه فلسفههای مضاف کردند. ویژگی دیگری هم به این امتداد اضافه کردند و آن اینکه سعی کردند به آن عمومیت ببخشند و این عمومیتبخشی آثار بسیار زیادی دارد از جمله اینکه میتواند فلسفه را به یک دانش کاربردی تبدیل کند.
وقتی فلسفه صرفاً بهصورت یک دانش محض مطرح شود عموم مردم را نمیتوان با آن درگیر کرد. اما وقتی آن را به فلسفههای مضاف تبدیل و در حوزههای مختلف اشراب کنیم میتوانیم برای اقشار مختلف مطرح کنیم؛ مثلاً میتوانیم فلسفه حقوق را برای حقوقدانها، فلسفه اخلاق را برای کسانی که در حوزه تعلیم و تربیت و اخلاق کار میکنند، فلسفه علم را برای کسانی که در حوزه علم کار میکنند مطرح کنیم. وقتی فلسفه وارد این حوزهها شود اندیشمندان هر حوزه میتوانند به فلسفههای مضاف رنگ و بوی کاربردی بدهند.
برخی که در حوزه فلسفه و فلسفه اخلاق از شاگردان حضرت استاد مصباحیزدی بودند در زمینه اخلاق کاربردی کار کردند و کتابهایی در این حوزه نوشتند. این نوعی امتدادیافتگی بسیار خوب و عالی است که بنده در کارهای سایر اندیشمندان و فیلسوفانمان سراغ ندارم یا حداقل به این شکل گسترده و واضح نیست که ثمره پیدا کرده باشد و ما بتوانیم نوشته یا کتابی بهعنوان نمونه ارائه دهیم و بگوییم فلسفه این فیلسوف تا اینجا امتداد پیدا کرده و در قالب یک علم کاربردی ارائه شدهاست. یک نکته بسیار قابل توجه که آنچه عرض کردم را تشدید میکند این است که حضرت استاد مصباحیزدی این فلسفههای مضاف را به یک بحث عمومی تبدیل کردند و آن طراحی دورههایی با عنوان طرح ولایت بود که طی آن دهها هزار نفر با این اندیشهها آشنا شدند.
6-شاگردپروری و گسترش اندیشههای فلسفی
یکی دیگر از ویژگیهای اختصاصی شخصیت فلسفی حضرت استاد مصباحیزدی این بود که ایشان در حوزه شاگردپروری و گسترش اندیشههای فلسفی بسیار موفق بودند و حداقل بنده کمتر فیلسوفی را میشناسم که این اندازه توانسته باشد شاگرد تربیت کند و افراد متعددی را پرورش دهد و اندیشههای فلسفی را به ذهن آنها وارد کند. راهاندازی مؤسسه امامخمینی و دورههای طرح ولایت، تأسیس مؤسسات پژوهشی بسیار قابل توجه و راهاندازی یک مجموعه پژوهشی بسیار قابل توجه برای تدوین دایره المعارف علوم عقلی که بخش بسیار زیادی از آن آماده شدهاست.
7-تدوین کتب آموزشی در حوزه فلسفه
این ویژگی هم بسیار قابل توجه است و بعد از ایشان است که میبینیم بسیاری از افراد دیگر به نگارش کتابهای مناسب برای شروع آموزش فلسفه روی آوردند. البته قبل از حضرت استاد مصباحیزدی هم بدایه و نهایه وجود داشت اما اینها کتابهایی نیستند که بتوان بسم الله گفت و فلسفه را با آنها آغاز کرد. بعضی از کتابهای فلسفی مثل کتاب شهید مطهری در آشنایی با منطق و فلسفه بسیار ساده هستند، بعضی هم مثل بدایه با اینکه عنوان بدایه الحکمه دارد برای شروع فلسفه انصافاً یک مقدار دشوار و پیچیدهاست. حضرت استاد مصباحیزدی با نگارش آموزش فلسفه گامی بسیار مهم در تدوین کتب آموزشی در حوزه فلسفه برداشتند. تدوین کتابهای طرح ولایت، معارف قرآن و… در حوزه علوم انسانی را میتوان از برکات شخصیت فلسفی ایشان دانست.
* استاد مصباحیزدی دیدگاههای اختصاصی بسیار زیادی در حوزه فلسفه هستند. حضرتعالی بهعنوان محققی که سالها در این زمینه پژوهش کردید؛ نوآوریهای فلسفی ایشان را بیان فرمائید:
حضرت استاد مصباحیزدی دیدگاههای اختصاصی و نقادانه بسیار زیادی در حوزه فلسفه دارند ولی برخی از آنها حداقل به نظر بنده کاملاً نو هستند و قبل از ایشان دستِکم به این شکل سابقه نداشته یا بنده سراغ ندارم. البته اطلاعات بنده کامل نیست ولی تا جایی که اطلاع دارم و در این مدت با بحثهای فلسفی مأنوس بودهام به نظرم این دیدگاهها به ایشان اختصاص دارد.
نکته مهم اینکه این دیدگاههای اختصاصی و نوآورانه مسائل بسیار قابل توجهی را حل کردهاند. بهاعتقاد بنده اگر این دیدگاهها وجود نداشت واقعاً در حل برخی از مسائل مشکل داشتیم؛ زیرا در گذشته این مسائل به این شکل طرح نشده بود. بهعبارت دیگر، بهاعتقاد بنده ما نمیتوانیم صرفاً با تکیهبر آنچه که در گذشته گفته شده برخی از مسائلی که امروز با آنها مواجه هستیم را حل کنیم. ولی حضرت استاد مصباحیزدی با نوآوری، نظریهپردازی و آموزههایی که مطرح کردند برخی از این مسائل را حل کردند که من به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.
1-تبیین مبنای معرفتشناختی
این نخستین و شاید از یک نظر بتوان گفت که مهمترین نوآوری حضرت استاد مصباحیزدی در اندیشههای فلسفی است. آقای دکتر مسعودی در بحث از نوآوریهای معرفتشناختی حضرت استاد مصباحیزدی بهطور مفصل به این موضوع پرداختهاند و به همین دلیل من این بحث را تفصیل نمیدهم و فقط میخواهم اهمیت قضیه را روشن کنم.
ما در دورانی با اندیشههای فلسفی مواجه هستیم که تقریباً همه فیلسوفان غرب و بسیاری از روشنفکران ایرانی مسأله معرفت یقینی را زیر سؤال میبرند و معتقدند که واقعاً هیچ راهی برای تبیین معرفت یقینی وجود ندارد. فیلسوفان گذشته ما یک راه حل مبنا گرایانه داشتند. معارف را به دو قسم نظری و بدیهی تقسیم میکردند، معارف نظری را به بدیهیات ارجاع میدادند و معتقد بودند که در قضایای بدیهی صرف تصور موضوع و محمول و نسبت برای تصدیق کفایت میکند. آنها معتقد بودند که با همین بیان مشکل حل میشود.
شبهاتی که در طول تاریخ بحثهای معرفتشناختی بهویژه در غرب مطرح شد و سپس به حوزه اندیشه اسلامی آمد این تبیین را واقعاً به چالش کشاند. گرچه هنوز هم بنده عزیزانی را میشناسم که در حوزه معرفتشناسی تخصص دارند و معتقدند که رویکرد قدما همچنان کارآمد است و با تکیهبر بدیهیات و اینکه صرف تصور موضوع و محمول برای تصدیق آنها کفایت میکند میتوان مشکل معرفت یقینی را حل کرد. ولی بهاعتقاد بنده این دیدگاه نمیتواند از عهده شبهات غربیها برآید.
شبههای که در اینجا مطرح میشود این است که شما میخواهید مشکل معرفت نظری را با قضایای بدیهی (کفایت تصور در تصدیق) حل کنید. این تصور حاکی است و هر حاکی مطابَق میخواهد، وقتی محکی و حاکی دو تا شدند تطابق را چطور میخواهید احراز کنید؟ احراز تطابق از طریق علم حصولی به تسلسل میانجامد. در نتیجه این مسأله راه حلی غیر از علم حصولی را میطلبد. اینجاست که حضرت استاد با زیرکی و هوشمندی تمام پای علم حضوری را وسط میکشند.
هر چند که بحث تقسیم علم به حضوری و حصولی سابقه زیادی در حوزه اندیشه اسلامی دارد اما اینکه بخواهیم مشکل معرفتشناسی را با تکیهبر علم حضوری حل کنیم انصافاً بیسابقه است. به نظر بنده این یکی از شاهکارهای دیدگاه حضرت استاد مصباحیزدی است. بهخصوص پاسخهای ایشان به شبهات روشنفکران و فیلسوفان غرب در هیچیک از کتب فلسفی گذشتهمان سابقه ندارد. حتی حضرت علامه طباطبایی هم که در اصول فلسفه و روش رئالیسم این بحث را مطرح کرده و وارد بحث علم حضوری شده، تمام جوانب و شبهات را مطرح نکرده و پاسخ ندادهاست. این حضرت استاد مصباحیزدی است که مسأله را به این شکل مطرح کرده و بهاعتقاد بنده با موفقیت توانسته است آن را حل کند.
2-حل مشکل واقعگرایی در حوزه ارزشهای اخلاقی
یکی دیگر از نوآوریها و نظریهپردازیهایی که به نظر حقیر بسیار قابل توجه است و باز هم میتوانم بگویم که قبل از حضرت استاد مصباحیزدی به این شکل سابقه ندارد حل مشکل واقعگرایی در حوزه ارزشهای اخلاقی است. ایشان در حوزه فلسفههای مضاف مشکلات قابل توجهی را حل کردهاند که بهاعتقاد بنده یکی از این حوزهها حوزه فلسفه اخلاق است.
در جهان معاصر در حوزه فلسفه اخلاق دیدگاههای بسیار متعددی وجود دارد و بحث واقعگرایی در ارزشها و الزامات اخلاقی یکی از مشکلات این حوزه است. در غرب در حلّ این مسأله چالشهای بسیاری وجود دارد و رویکردهای غیرواقعگرایانه بسیار پررنگ است؛ حتی در میان روشنفکران خودمان نیز همینطور است. نکته قابل توجه و از جهت تأسفبرانگیز این است که وقتی به کلمات متفکران گذشته خودمان در حوزه کلام، منطق و اصول فقه مراجعه میکنیم میبینیم که بسیاری از اینها ارزشهای اخلاقی را بهگونهای تبیین کردهاند که به نسبیتگرایی میانجامد و نتوانستهاند واقعگرایی را در حوزه ارزشهای اخلاقی تبیین کنند. این جمله مشهور که قضایای اخلاقی از جمله قضایای مشهورهاند و بر اساس اتفاق آرا عقلا درستشدهاند اگر به همین شکل باقی بماند سر از نسبیتگرایی درمیآورد و به غیرواقعگرایی میانجامد.
بنابراین ما در حوزه ارزشهای اخلاقی با یک مشکل اساسی مواجهیم که کلمات حضرت علامه طباطبایی در بخش اعتباریات اصول فلسفه و روش رئالیسم و رساله اعتباریات، و یا مباحث استاد شهید مرتضی مطهری در شرح دیدگاههای علامه و کتاب فلسفه اخلاق نتوانسته آن را حل کند. گرچه این تلقی که حضرت علامه طباطبایی غیرواقعگرا است و در ارزشهای اخلاقی نسبیتگرا است یک تلقی نادرست است، به هر حال تبیین ایشان نتوانست این مشکل را حل کند. اینجاست که حضرت استاد مصباحیزدی بهنحو بسیار عالی وارد شدهاند و مشکل واقعگرایی را حل کردهاند. اطلاع دارم که این موضوع هم توسط سرور عزیزم جناب آقای مجتبی مصباحیزدی ارائه شدهاست و به همین دلیل وارد تفصیل بحث نمیشوم.
بهاعتقاد بنده فلسفه اخلاق حضرت استاد مصباحیزدی یکی از شاهکارهای فکری ایشان است و توانسته مبنایی شود برای ورود به بحث فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، مسأله واقعگرایی در احکام حقوق و واقعگرایی در احکام سیاسی؛ و این بسیار تأثیرگذار است. اگر بتوانیم مبنا را درست کنیم طبیعتاً در تبیین احکامی که در حوزه اخلاق، سیاست و حقوق صادر میشوند میتوانیم واقعگرایانه حرف بزنیم و از نسبیگرایی اجتناب کنیم، و این بسیار باارزش است. اولاً واقعگرایی و جزمگرایی حفظ شود و نسبیتگرایی نفی شود، و ثانیاً مبنای کاملاً عقلانی برای آن ارائه شود. انصافاً کار بسیار دشواری بوده است.
بهاعتقاد بنده البته شاید اطلاعات بنده ناقص باشد اما بهاعتقاد بنده پیش از اینکه حضرت استاد نظریه اخلاقی خودشان را ارائه بدهند نظریه کاملاً منسجمی که بتواند این مشکل را حل کند وجود نداشته و سایر نظرات دچار چالش هستند. البته ممکن است خود من یا دیگران نسبت به برخی از اجزا این نظریه انتقاداتی داشتهباشیم ولی شاکله کلی آن کاملاً منطقی و بسیار مبنایی و برهانی چیده شده و بهخوبی توانسته است از عهده حل مسأله واقعگرایی برآید.
3-فاعل بالتجلی بودن نفس نسبت به اراده
در فلسفه اسلامی وقتی به اندیشههای فیلسوفان مختلف مراجعه میکنیم میبینیم که این بزرگواران اراده را بهعنوان یک کیف نفسانی مطرح کردهاند. این امر یک چالش مهم ایجاد میکند. گرچه در طول تاریخ فلسفه این چالش بارها مطرح شدهاست فلاسفه سعی کردهاند به آن پاسخ داده دهند، گویا پاسخی قانعکننده به آن داده نشده است.
چالشی که در بحث اراده وجود دارد این است که بهاعتقاد فلاسفه فرآیند شکلگیری اراده در انسان به این صورت است که وقتی او با یک موضوع یا حقیقتی مواجه میشود ابتدا تصوری از آن در ذهناش شکل میگیرد که شکلگیری آن بهصورت انفعالی است. بعد درمورد آن تصور تصدیقی شکل میگیرد نظیر اینکه خوب است یا خوب نیست، فایده دارد یا فایده ندارد. اگر فایده آن موضوع تصدیق شد نفس انسان نسبت به آن شوق پیدا میکند.
پس ابتدا تصور حاصل میشود، بعد احیاناً تصدیق فایده رخ میدهد، وقتی تصدیق فایده رخ داد شوق حاصل میشود. این شوق میتواند با تصدیقهای دیگری که به تصدیق اول ضمیمه میشوند یا از طریق رفع موانع تشدید شود. نفس هم نسبت به تصور و تصدیقی که برایاش حاصل میشود منفعل است، هم نسبت به شوقی که برایاش ایجاد میشود و هم نسبت به شوق مؤکد.
زمانی که شوق مؤکد بهحالت صددرصد برسد به اراده تبدیل میشود که به آن عزم و اجماع و اراده میگویند. نفس نسبت به این اراده هم حالت انفعالی دارد. بنابراین اراده در اینجا همان شوقی است که بهحالت صددرصد رسیده؛ یعنی همان امر انفعالی که در وجود نفس پدید آمده. انسان نسبت به پیدایش این اراده منفعل است. وقتی اراده که نتیجه انفعالهای قبلی است بهعنوان یک کیف یا حالت نفسانی در انسان ایجاد شد انسان بر اساس آن رفتارهایی را انجام میدهد. مثلاً شوق صددرصد پیدا میکند که حرف بزند و حرف میزند، شوق صددرصد پیدا میکند که راه برود و راه میرود. این راه رفتن و حرف زدن چون ارادی است و اراده باعث ایجاد آنها شده اختیاری است و به این ترتیب اختیار انسان تبیین میشود.
فلاسفه اختیار انسان را به این شکل تبیین کردهاند. اینجا این اشکال و شبهه بروز میکند که هر چند حرف زدن و راه رفتن ارادی است، خود اراده ارادی نیست؛ زیرا اراده اگر بخواهد ارادی باشد به تسلسل میانجامد. بدتر از آن این است که اراده اختیاری هم نیست؛ زیرا اراده را معلول شوقی میبینید که انفعالی است. درواقع شوقی که بر اساس تصور و تصدیق پدید آمده صددرصد شده و صددرصد شدن آن همان اراده است.
بنابراین خود اراده یک امر انفعالی است که ما در آن نقش فاعلی و مختارانه نداریم. نتیجه این حرف این است اراده یک امر غیراختیاری است. وقتی چنین شد فعلی که از روی اراده انجام بگیرد ولو اینکه ارادی باشد نمیتوان آن را اختیاری دانست. این شبهه واقعاً قابل توجه است و به نظر میرسد که نمیتوان از آن فرار کرد. فلاسفه میگویند همین که افعال ما نظیر حرف زدن و راه رفتن ارادی است کافی است که بگوییم اختیاری است. ولی به نظر میرسد اگر نتوانیم خود اراده را اختیاری کنیم نمیتوانیم افعال حاصل از آن را اختیاری بدانیم.
اینجاست که حضرت استاد مصباحیزدی معتقد شدند که اراده نتیجه آن شوق نیست. درست است که آن تصور، تصدیق و شوقی که از آن تصدیق حاصل میشود حالت انفعالی دارد و در پیدایش اراده مؤثر است ولی تأثیر آنها فقط جنبه اعدادی دارد؛ زیرا اراده شوق صددرصدشده و کیف نفسانی نیست بلکه فعل نفس است و انسان نسبت به اراده فاعل بالتجلی است.
این سخن بسیار عالمانه و فیلسوفانه است و دلیل روشن آن این است که انسان میتواند بهصورت شهودی در درون خود بیابد که اراده تابع من است و من آن را به وجود میآورم. وقتی اینطور بگوییم اختیار را بهراحتی میتوان تبیین کرد. افعال ما نظیر حرف زدن و راه رفتن ارادی است، اراده فعل نفس است و نفس در ذات خودش وصفی دارد به نام اختیار؛ اختیار فعل نیست بلکه وصف ذاتی نفس است. فعلی که از این نفس با این وصف ذاتی صادر میشود اختیاری میشود. بنابراین اراده بهعنوان فعلی که از طرف نفس صادر شده و نفس نسبت به آن فاعل بالتجلی است، اختیاری میشود و وقتی اراده اختیاری شد سایر افعال نظیر راه رفتن، حرف زدن و… هم اختیاری میشوند. به این ترتیب مشکل اراده حل میشود.
به این ترتیب حضرت استاد مصباحیزدی با یک نوآوری کاملاً فیلسوفانه مشکل اراده و اختیار را حل میکنند. من جای دیگری ندیدهام که این مسأله را اینگونه حل کرده باشند.
4-تراکب صور
در فلسفه اسلامی گفته میشد که دو صورت نمیتوانند در شیء واحد جمع شوند. دلیل آن این است که صورت بهمعنای فعلیت شیء است و فعلیت با وجود، و وجود با شیئیت مساوق است. بنابراین هر جا پای یک صورت در میان باشد پای یک موجودیت در میان است، و اگر دو صورت داشتهباشیم میتوانیم بگوییم دو موجود داریم.
از سوی دیگر همانطورکه عرض کردم در فلسفه اسلامی شیئیت مساوق با وجود و شیء بهمعنای موجود است. بنابراین وقتی میگوییم یک شیء یعنی از یک موجود حرف میزنیم. یک موجود نمیتواند دو صورت داشتهباشد؛ چون اگر بخواهد دو صورت داشتهباشد هر صورتی خودش یک وجود است. این بهمعنای آن است که یک موجود دارای دو وجود است و این تناقض آشکار است.
به این ترتیب فلاسفه تراکب صور و بهعبارتی جمع شدن دو صورت بهنحو طولی را نمیپذیرفتند. با این بیان هر جا میبینیم تغییر و تحولی رخ میدهد حتماً صورتی رفته و صورتی دیگر جایگزین شدهاست. مثلاً وقتی چوب میسوزد و خاکستر میشود درواقع صورت چوب بودن رفته و صورت خاکستر بودن جایگزین شدهاست. حتی در جایی که خاک به گیاه تبدیل شده همین اتفاق افتاده که صورت خاک بودن رفته و صورت گیاه بودن آمده است.
حضرت استاد مصباحیزدی ضمن ردّ دیدگاه مشهور میفرمایند جایی که چوب به خاکستر تبدیل میشود یک صورت میرود و صورتی دیگر میآید؛ چون اینها صورتهای همعرض هستند و نمیتوانند با هم جمع شوند. ولی در مثل تبدیل خاک به گیاه اینطور نیست که یک صورت برود و صورت دیگر بیاید. بلکه صورتی داشتیم به نام خاک که محفوظ مانده و یک صورت دیگر اضافه شدهاست. این دو صورت بهنحو طولی سوار بر هم شدهاند که به آن تراکب صور میگوییم.
نقدی که حضرت استاد مصباحیزدی به دیدگاه مشهور وارد میکنند و آن را ردّ میکنند یک بخش قضیه است که من اشاره سریع به آن میکنم. مهمتر از آن آثاری است که به نظر میرسد این دیدگاه بر سایر بحثها بهخصوص در حوزه علوم انسانی داشتهباشد.
دلیلی که مشهور فلاسفه بر نفی تراکب صور داشتند این بود که در احراز وحدت موجودیت متکی بر مشاهده بودند؛ یعنی وقتی با یک گیاه مواجه میشویم آن را یک موجود تلقی میکنیم و میگوییم یک موجود است. مسألهای که اینجا وجود دارد این است که ما از کجا میدانیم این یک موجود است و چطور میتوانیم بگوییم چند موجود نیست؟
تا جایی که بنده درک کردم مشهور فلاسفه با تکیهبر مشاهده این حرف را زدهاند. همانطورکه میدانید مشهور فلاسفه مشاهده حسی را جزء بدیهیات میدانستند. در مشاهده حسی وقتی با یک گیاه مواجه میشویم آن را یک موجود تلقی میکنیم. در گذشته ابزارهای دقیقی وجود نداشت که گیاه را رصد کنند و ببینند آنچه در ظاهر یک موجود فرض میشود در همان لحظه اجزا و سلولهای متعددی دارد. هر سلول آن ملکولهای متعدد، هر ملکول اتمهای متعدد و هر اتم ذرات متعددی دارد و اینها کاملاً منفک از هم هستند و هر کدام کار خودشان را میکنند.
مثلاً اگر اتم اکسیژن در طبیعت بهصورت آزاد وجود داشتهباشد و اثر اکسیژن را از خودش نشان دهد وارد گیاه هم که بشویم میبینیم دقیقاً همان اتم اکسیژن به همان شکلی در طبیعت وجود دارد اینجا هم وجود دارد. منتها در اینجا در تعامل با سایر اتمها پیکرهای را تشکیل دادهاند که نفس نباتی بر آن حاکم شدهاست و عمل میکند.
شبیه این حرف را درمورد وجود انسان هم میتوان گفت. در گذشته بر اساس مشاهدهای که صورت میگرفت انسان را وجود واحد میدانستند. اما اکنون با ابزارهایی که در اختیار داریم وارد بدن انسان میشویم و میبینیم که در بدن انسان وجودهای متعدد وجود دارد که برای خودشان حیات و استقلال دارند. مثلاً گلبولهای سفید ویژگیهای خاص خودشان را دارند، کار خودشان را انجام میدهند، میتوان آنها را حتی از محیطشان خارج کرد و در محیطی دیگر قرار داد. اگر اکسیژن و غذا به آنها برسد میتوانند به حیات خودشان ادامه دهند بدون اینکه به بدن انسان نیاز داشتهباشند. این نشانمیدهد که همین الان در درون انسان موجودات متعددی وجود دارند.
در عین حال همه این موجودات اعم از گلبولهای سفید و قرمز و سلولهای متعدد که هر کدام برای خودشان هویت و شخصیتی دارند فعلشان را تحت حاکمیت نفس انجام میدهند و این همان تراکب صوری است که حضرت استاد میفرمایند. اینجا درواقع حضرت استاد شیوه استنباطی فیلسوفان مشهور در بحث نفی تراکب صور را به چالش میکشند. بهکمک ابزارهایی که امروز بهدست آمده میتوانیم مشاهده کنیم که وحدتی که به اشیا نسبت میدادیم بهخاطر ضعف ابزارها و غلط بودن مشاهداتمان بوده و بر این اساس میتوان ادعا کرد موجوداتی که ظاهراً واحد تلقی میشوند درواقع متعدد هستند و البته صورتی واحد به این موجودات متعدد یک نحوه اتحاد بخشیدهاست. به این ترتیب تراکب صور تبیین و اثبات میشود.
منتها همانطورکه عرض کردم مهمتر از تبیین و اثبات این مسأله توجه به آثاری است که بحث تراکب صور میتواند در علوم انسانی بگذارد. وقتی بپذیریم انسان موجود واحدی نیست دستِکم یک روح دارد و یک بدن، و بدن او هم موجود واحدی نیست بلکه از میلیاردها موجود تشکیل شدهاست، در این صورت میتوانیم نسبت بدن و روح را با این نوع نگاه بررسی کنیم. بحثهای ما در حوزههای مختلف روانشناسی، جامعهشناسی، حقوق و… چه تأثری از این نوع نگاه خواهند گرفت. واقعاش این است که من خودم بررسی نکردهام و نمیتوانم بگویم که این نوع نگاه چه تأثیری در بحثهای روانشناسی میتواند داشتهباشد. اما به نظر میرسد وقتی اینطور به مسأله نگاه کنیم تبیینی که از مباحث روانشناسی و سایر حوزههای علوم انسانی خواهیم داشت قدری متفاوت خواهد بود. این نشانمیدهد که این بحث چقدر قابل توجه است و میتوانیم بگوییم نوآوری استاد مصباحیزدی نقش بسیار مهمی دارد و باید روی آن تأمل شود.
* بسیار استفاده کردیم جناب استاد؛ در پایان اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید.
در پایان لازم به ذکر است که بیان نمایم موارد متعدد دیگری هم وجود دارد که حضرت استاد مصباحیزدی دیدگاههای نوآورانهای ارائه دادند؛ لکن توضیح هر یک از اینها بحث را به درازا میکشاند و انشاءالله در فرصتهای دیگر به آنها خواهیم پرداخت. امیدوارم وقت عزیزان را هدر نداده باشم و نکاتی که عرض کردم قابل استفاده مخاطبین محترم واقع شود.
مطالب بیشتر درباره علامه مصباح یزدی
منابع
1.تعبیر جزمگرایی در دوره روشنفکری ظاهراً نوعی بار منفی داشت اما بنده معتقدم اینچنین نیست؛ زیرا این رویکرد درواقع در مقابل دو رویکرد نسبیگرایی و شکگرایی قرار دارد. بر اساس آنچه که در حوزه اندیشههای فلسفی و مباحث روشنفکرانه غرب مطرح شده این دو رویکرد بهویژه نسبیگرایی بسیار پررنگ است و این امر به مبانی معرفتشناختی آنها برمیگردد که امکان معرفت را انکار میکنند و به همین دلیل در ورود به مباحث هم جزمگرایی را کنار میگذارند. ولی الحمدلله حضرت استاد مصباحیزدی در معرفتشناسی مشکل معرفت یقینی را بهخوبی حل کردهاند. من حلّ مسأله یقین در معرفت را یکی از نوآوریهای حضرت استاد مصباحیزدی میدانم. حل مسأله معرفت یقینی در حوزه معرفتشناسی باعث شده که ایشان بتواند با جزمگرایی وارد حوزههای مختلف معرفتی شود.
2.من ادعا نمیکنم که همه این نقدها درست هستند. عرض من این است که حضرت استاد مصباحیزدی صرفاً ناقل و شارح سخنان حکمت متعالیه نیستند، بلکه هر جا بهاعتقاد خودشان برهان اقامهشده برای یک ادعا تام نیست آن را کنار میگذارند و اگر دلیلی بر ردّ آن دارند ارائه میدهند و نظریه دیگری را اتخاذ میکنند.