نقدی بر سخنان عباس عبدی؛

آینده روحانیت یا فرجام تقی‌زاده‌ها؟!

مردم به بلندای تاریخ اسلام، روحانیت را به استقلال رأی، عدالت‌خواهی، حق‌گویی، ساده‌زیستی و آمادگی برای شهادت شناخته‌اند. همان‌ها که هم در مبارزه با طاغوت و شکنجه‌های رژیم و ساواک، پیشگام بودند هم همان صنفی که جمعیت چندانی نداشتند اما در مقایسه با سایر صنوف، شهدای بیشتری را تقدیم انقلاب کردند.

رحا مدیا | حامد عبداللهی

عباس عبدی را عاقل‌ترین جزءِ جریانِ کذاییِ اصلاحات می‌دانستم و هنوز می‌دانم! جریانی که به هیچ اصولی پایبند نیست و دائم‌الژله‌ بودنش اجازه توجه جدی به آن را نمی‌دهد.‌ جریانی که کم‌تر خردورزی می‌کند و روده راست در آن پیدا نمی‌شود! اینجا است که عضویت یک ریش سفید سیاسی _ مطبوعاتی در آن غنیمت است؛ چون گاهی هم خطاهای مفتضحانه جناح متبوعش را می‌نوازد و همین می‌ارزد به این که اگر سخن نامیزانی را به زبان و قلم آورد، نقد کرد وگرنه سرتاپای اصلاحاتچی‌ها از رئیس جبهه سگ‌نمازشان گرفته تا رئیس دفتر حجتیه‌مئاب آن، کارکردی به جز الاکلنگ و تولید بادکنک‌های ضدانقلابی و ضدولایت فقیهی ندارد و از یک قماش کرباسچی است!

همین عباس آقای عبدی داستانِ ما، اخیراً مطلبی نوشته با عنوان «آینده روحانیت»! خب تا همین جا لازم است به اندازه کافی نگران بشویم که چرا چنان شخصی نگران چنین مقامی شده است! وی حدود 20 نکته را در یک یادداشت گرد آورده که بگوید: «[روحانیان] اگر نتوانند خود را بازسازی کنند آینده‌ روشنی در برابرشان نیست!»

نقطه ثقل این نتیجه هم آن‌جا است که ادعا می‌کند:‌ «استقبال جوانان از نام‌نویسی در حوزه‌های علمیه بسیار کم شده است»! یعنی ادعایی که اگر هم درست باشد می‌تواند موشکافی بشود و عوامل واقعی آن احصا گردد، ولی قرار نیست یک اصلاحطلب، با خردورزی و از سر صدق و دلسوزی، راهکاری برای قشر روحانیت یا حتی مذهبی‌ها بدهد! قرار است یک ادعای کذایی مطرح بشود و بعد داروی مسموم روی زخمی مالیده شود که جراحت را عمیق‌تر کند! اگر گمان می‌کنید غیر از این است، یا اصل یادداشت وی را بخوانید یا با ادامه این متن همراه شوید.

وی ابتدا به ظاهر در تمجید از روحانیت می‌نویسد: «روحانیت مهم‌ترین نهاد مدنی دو قرن اخیر است و نقش جدی از مشروطه تا کنون داشته است» اما بلافاصله کسب قدرت و نهادینه کردن آن در سال 1357 را به روحانیت نسبت می‌دهد! به همین راحتی! گویی مبارزه با طاغوت و برپایی جمهوری اسلامی برای به قدرت رسیدن آخوندها بوده است! انگار نه انگار که قشرهای گوناگون با عقاید مختلف به مبارزه برخاستند و انگار نه انگار که جمهوری اسلامی تقریبا هیچ دستاورد خاصی برای قشر روحانیت نداشته و ندارد و هیچ امتیازی را در مقایسه با دیگر اقشار، نصیب روحانیت نکرده بلکه رنج و فشار اقتصادی و از سوی دیگر پاسخگویی به مردم رنجیده از نابرابری‌ها را بر عهده آنان گذاشته است.

ادعای بعدی که قرار است به مثابه یک زخم تلقی شود و درمانی هم برای آن تجویز گردد آن است که «نفوذ و مرجعیت روحانیت … طی دو دهه اخیر به عللی کاهش یافته است.» همچنین: «افراد نامناسب نباید درون روحانیت باشند … پس باید نظارت درون نهادی بر آنها بیش‌تر باشد.» و «آنان گروهی هستند که با دین، معنویت و اخلاق گره خورده‌اند، و هر گونه اعمالی خارج از این چارچوب، تصور و انتظارات مردم را نسبت به آنان تغییر می‌دهد». نیز «نباید منافع صنفی داشته باشند، و الا می‌شوند مثل سایر صنوف». حالا با کنار هم گذاشتن این جملات به ظاهر مثبت قرار است چه نتیجه‌ای گرفته شود؟

این طبیب دلسوز در ادامه معالجه این درد جانکاه و در یک نقطه عطف، این طور تلقین می‌کند که کارکرد روحانیت پس از انقلاب، عوض شده و حضور در قدرت بر آن تأثیر گذاشته است! ملاحظه می‌کنید چه ظریف و مشفقانه به ما می‌فهماند که کار ما از کی خراب شده است!‌؟ از همان انقلاب اسلامی!‌

وی در شرح این بیماری، جدایی روحانیت از مردم، برقراری امتیازات رسمی و غیر رسمی، تشکیل دادگاه ویژه روحانیت و زمینه‌سازی تخلفات و سوء استفاده را یادآور می‌شود و می‌گوید:‌ «بجای آن که روحانیت برای نظام باشد، نظام در خدمت روحانیت شد»! تا به حال فکر کرده بودید این روحانیت عجب مافیای وحشتناکی است که با تغییر کاربری از امور دینی به جان و مال مردم افتاده و کشور را در چنبره خود گرفته و خون ملت از ناخن و آستینش جاری است؟! این همه داستان‌سرایی و سناریوبافی برای همین است که بگوید شکاف میان مردم و روحانیت و عهده‌دار شدن امور دولتی، باعث افزایش تجربیات منفی مردم شده و کار به جای باریکی رسیده است!

این کشف بزرگ علمی و درمانگرایانه البته با عبارتی زیباتر ادامه می‌یابد که می‌نویسد:‌ «یکی از بدیهی‌ترین عوارض حضور در قدرت، تبدیل جایگاه قدسی به سیاسی بود… روحانیت با ادعای قدسی به میدان آمد ولی با منطق سیاسی حکومت می‌کند.»

واقعاً‌ چطور ما خودمان تا به حال پی نبرده بودیم که عجب مارمولکی هستیم! آمدیم به مردم بگوییم نماز بخوانید ولی دستمان رفت توی جیبشان! عجله نکنید هنوز تمام نشده! بخوانید. وی عارضه بعدی را ظهور طلاب جدیدی می‌داند که برای علاج این درد کشنده و عذاب‌آور، دست به کارهای فانتزی می‌زنند! از خوش پوشی و حضور در استادیوم گرفته تا تولید ویدئوهای خرافات و جعلیات بی‌پایه.

خلاصه این که روحانیت با انقلاب 57 دست از امر قدسی کشید و قدرت را به نام خود زد و از مردم جدا شد و حالا هم کسی رغبت نمی‌کند در حوزه نام‌نویسی کند! خب شاید بگویید این حکیم که در آیینه مقابلش خشت‌های خام را می‌بیند، چه راهکاری و چه درمانی پیشنهاد داده است؟ پاسخ ساده است! درمان خاصی لازم نیست. برگردید به حجره‌هایتان و به همان امر قدسی مشغول شوید و این سیاست سراسر کثافت را به اهلش بسپارید که هم دین مردم آسیب نبیند هم شما از چشم مردم نیفتید!

این جمله برای شما هم آشنا است؟ همان حرف‌های کهنه جدایی دین از سیاست نیست که حالا از قلم یک انقلابی خسته و پشیمان تراوش کرده است!؟ این همان دعوای مشروطه و مشروعه نیست؟ این همان خصومت رضاخان و شهید مدرس نیست؟ این همان مشکل ساواک و شاه و طاغوت با حضرت امام نیست؟

خب عباس‌آقا! آن روز که جوان خامی بودی، چست و چابک از دیوار سفارت بالا می‌رفتی و دوستان و همقطاران طالبانیت، کراوات می‌بریدند و رنگ به صورت بی‌حجاب می‌پاشیدند و دادگاه‌های تفتیش عقاید برای هنرمندان و استادان و فرهیختگان کشور برپا می‌کردند، بودند بزرگانی مانند بازرگان که همین نسخه‌های امروزین را برای ملت و روحانیت می‌پیچیدند؛ چرا آن روز گوشتان بدهکار نبود؟ الآن خسته و ناامید و باخته و پشیمان و هن‌هن کنان به صرافت افتادی که همان حرف‌ها را واگویه کنی؟ چه توقعی داری که گوش شنوایی باشد! آن روز که سیلی بر صورت بازرگان می‌نواختید باید فکر امروز می‌کردید. در جیک جیک مستانه انقلابی‌تان باید فکر چربی‌های زائد دور شکم و مغز پیرتان را می‌کردید که در زمستان معرفت و اخلاق و انصاف و قحطی درایت و عقل معاش و معاد، به این روز نمی‌افتادید که عده‌ای از عمامه‌به سرهایتان ترک لباس گفتند و به کفرگویی افتادند و عده‌ای به دامان همان آمریکا افتادند و مجیزگوی مستکبران شدند و عده‌ای هم چون تو رَطب و یابس را به هم ببافند که ما باور کنیم مثلاً دلسوز روحانیت هستی و بعد از سال‌ها مطالعه و تحقیق، فهمیدی که ارده‌شیره شیرین است! و روحانیت باید عبای سیاست را ببوسد و ردای عافیت بپوشد!

جناب آقای عبدی! دین و مذهب و عقیده و امامت و ولایت و مهدویت و ولایت فقیه، هزار و چهارصد و چهار سال است که هست و از هزار و سیصد و پنجاه و هفت، آغاز نشده که گمان کنی با طعنه به حکومت و جمهوری اسلامی بتوانی زیراب آن را بزنی!

آن روز که صاحب عبای شکلاتی در میتینگ‌های سیاست‌بازی و دین‌فروشی به مثابه همان طلبه‌ای که به گمان تو صدای حیوانات در می‌آورَد تا بچه‌ها را به دین جذب کند، فریاد آزادی سر می‌داد و تراز جامعه نبوی را به جامعه جنگلی فرو می‌کاهید، هیچ کس تقدسی در چهره‌اش نمی‌دید! همه می‌دانستیم که وقتی در مکتب او، آبراهام لینکن؛ از تبار غارتگران قاره، شهید شمرده می‌شود،‌ قبا و نعلین و عمامه او نماد کرنش در برابر غرب مستکبر است و فراخوان جوانان و دختران به خیابان‌ها برای عریانی!

این بود آخوندی که به جای دعوت به حق و عدالت و مقاومت، داشت سند افتخار حضور بیست میلیونی ملت ایران در انتخابات را به پیام دوم خرداد آمریکایی و صهیونی تبدیل می‌کرد و پس از رسیدن به قدرت نیز به جان نهادهای انقلابی افتاد و کتابخانه‌های کشور را با وزیر شیرخر خورده‌اش پر کرد از رمان‌های غیراخلاقی روز دنیا!

جناب آقای عبدی! آن روز نگران آینده روحانیت نبودی یا قنج می‌زدی که آخوندی پیدا شده که دوباره مانند تقی‌زاده به جان دین افتاده است! یا آن سال‌ها که یک عمامه به سر به نام روحانی داشت موبه‌مو نسخه‌های انگلیسی را در کشور اجرا می‌کرد و از آب خوردن تا گلابی را به برجام بدفرجام منحوس گره می‌زد و آجری روی آجر نگذاشت و جمعه به جمعه به ریش ملت می‌خندید و رذائل اخلاقی‌اش برای هم‌وطنان منتقد، گشاده و دهان خندانش برای دشمنان متنفذ، گشوده بود تا بناگوش،‌ نگران آینده روحانیت نبودی؟!‌

این که امروز حوزه‌ها با استقبال سرد مواجه شده باشند، یا به دلیل نمایش دنیاطلبی آخوندهای منسوب به جریان شما است یا سیاه شدن روزگار ملت با سیاست‌های اقتصادی غلط و کور دولت‌مندان بی‌دردتان که مردم را ناراضی کنند و از انقلاب، پشیمان، یا از نمایش بی‌غیرتی و بی‌عاری و غرب‌گدایی با لباس روحانیت. چرا؟ چون مردم به بلندای تاریخ اسلام، روحانیت را به استقلال رأی، عدالت‌خواهی، حق‌گویی، ساده‌زیستی و آمادگی برای شهادت شناخته‌اند. همان‌ها که هم در مبارزه با طاغوت و شکنجه‌های رژیم و ساواک، پیشگام بودند هم همان صنفی که جمعیت چندانی نداشتند؛ اما در مقایسه با سایر صنوف، شهدای بیشتری را تقدیم انقلاب کردند. امروز هم روحانیت به ویژه آنان که شغل اداری ندارند، با شهریه‌ای کم‌تر از حقوق یک کارگر ساده، هنوز پای انقلاب ایستاده‌اند و هنوز در مشکلات و مصائب مردم به ویژه در بلایای طبیعی و نیز مناسبت‌های دینی و ملی، روستا به روستا و شهر به شهر میان مردم زندگی می‌کنند.

راستی در پایان فراموش نکنیم خیانت یکی دیگر معممان شهیر را که با سیاست افراطی کنترل جمعیت، کاری کرد که امروز نه فقط حوزه‌ها (که درصد کمی از فراگیران را در خود جای می‌داد) که دانشگاه‌ها از دانشجو خالی شده و همین فردا است که دبستان‌ها نیز تعطیل شوند.

دین خدا ملعبه افکار فرسوده نیست و آینده روحانیت روشن است چون دین خدا غالب و پیروز است.

نوشته‌ای دیگر از همین نویسنده

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها