به گزارش رحا مدیا، آیت الله احمد عابدی، استاد درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم در ادامه سلسله گفتارهای اخلاقی، به بیان احادیث و شواهد تاریخی درباره اراده و همت انسان پرداخت که مشروح آن در ذیل میآید.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله خادمهای مختلف داشت؛ مثلاً کسی خادم پیامبر بود و فقط کارش مراقبت از کفش پیامبر و جفتکردن آنها بود، مثلاً عبدالله بن مسعود اینطوری بود. یکی خادم پیامبر بود همیشه آب برای وضو میآورد. خادمهای مختلف داشت. کسی خادم پیامبر بود و برای اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وضو بگیرد آب میآورد. یک وقتی که آب آورد پیامبر فرمود: «سَلْ حاجتَک» اگر تقاضایی داری بگو. او گفت یا رسولالله اجازه بدهید فکر کنم چه از شما تقاضا کنم. مقداری صبر کرد، بعد گفت یا رسولالله خواهشم این است که از خدا بخواهید روز قیامت در بهشت همدرجه شما باشم.
پیامبر فرمود: چرا این درخواست را کردی؟ گفت: یا رسولالله! شما فرمودید یک حاجتی بخواه، من هر چه فکر کردم، گفتم حاجت دنیایی که کم است، آخرتی هم بگویم دعا کن من جهنم نروم این هم کم است، بگویم دعا کن بروم بهشت، این هم کم است؛ دیگر عقل هم بیشتر از این نمیرسید که این را از شما بخواهم و پیامبر اینطور دعایی کرد. چقدر همت این آدم بلند است!
حضرت موسی و پیرزن
حضرت یوسف علیهالسلام وصیت کرده بود که وقتی من مُردم، هر جا مرا دفن کردید، موقعی که بنی اسرائیل میخواهند از مصر بیرون بروند استخوانهای من هم ببرند. استخوانهای من در قاهره نباشد، جنازه من حالا شاید آن موقع پوسیده، استخوان هم ببرند. الان هم قبر یوسف در جنوب لبنان است. وقتی که حضرت موسی علیهالسلام میخواست از قاهره حرکت کند و به اورشلیم برود، حالا که میخواستند از مصر بروند، پرسید چه کسی قبر یوسف را بلد است؟ گفتند کسی قبرش را بلد نیست. سؤال و جواب کردند، پیرزنی را پیدا کردند. اینکه در روایات هست پیامبر ما فرموده: «اَ یعجُزُ احدکم ان یکونَ کالعَجوزة؛ آیا شما از یک پیرزن کمتر هستید!» این همین است.
یک پیرزن را پیدا کردند گفت من قبر یوسف را بلدم. حضرت موسی علیهالسلام آمد به این پیرزن گفت: قبر یوسف کجاست؟ گفت من بلدم ولی همینطوری نمیگویم. گفتند خب حالا چه میخواهی؟
گفت: یک خواهش دارم اگر موسی بپذیرد میگویم قبرش کجاست. حضرت موسی آمد، گفت ای موسی اگر قول میدهی من در بهشت در درجه شما باشم آنموقع میگویم قبریوسف کجاست.
حضرت موسی قبول نکرد. خدا به او وحی کرد که چرا حاجت او را قبول نکردی! برایش دعا کن! و حضرت موسی دعا کرد تو در درجه من در بهشتی، بعد هم پیرزن گفت بیایید یک جایی برویم، یک چشمه آبی هست و آبش را منحرف کنید و زیرش را بکَنید، استخوانهای حضرت یوسف آنجاست. اینکه پیامبر ما به ما فرمود شما از یه پیرزن کمتر هستید، پیرزن اینطور بلندهمت بود و امثال اینطور روایات الی ما شاء الله زیاد است.
داستان کمال پاشا
کمال پاشا جزو خدیوهای مصر بود. آدم خیلی قدرتمندی همبود. این کمال پاشا یک موقع سوریه آمد. یک آقایی یکجایی مشغول درس گفتن بود؛ پایش همدرد میکرد و آن را دراز کرده بود. کمال پاشا آمد؛ این آقا که درس میگفت جلوی شاه بلند نشد، همینطور نشستهبود و درس میگفت. کمال پاشا هم خیلی جبار بود، به او برخورد که من آمدم و جلوی پای من بلند نشد و بعد به دل گرفت و رفت. یک کیسه پول برای همین استاد فرستاد که درس میگفت. استاد کیسه پول را پس داد و گفت من که پایم را دراز کرده بودم بهخاطر اینکه دستم را دراز نکردم؛ چون دستم را پیش تو دراز نکردهام جرأت داشتم بنشینم و جلوی تو بلند نشوم. این همین عزت نفس و شرف نفس است.
این کتابهای قدیمی بهجای فصل فصل، باب باب است. مثلاً باب طهارت، باب صلاة. الان مثلاً ما وقتی یک درس میخوانیم مباحثه بخوانیم، معمولاً میگوییم تا این باب تمام شود، اول باب بعدی، بعد میگوییم باب بعدی را انشاء الله فردا شروع میکنیم. یک استادی بود که در حوزه درس میداد، او هر وقت که آخر درسش به باب بعدی میرسید، میگفت یک سطر باب بعدی را باید بخوانیم. هر چه میگفتند وقت تمام شده میگفت نه، باید یک سطر را بخوانیم. میگفتند چرا؟ میگفت آدم نباید پشت باب کسی بایستد. در خانه کسی رفتن ذلت است. این حتی باب بهمعنای فصل کتاب را هم میگفت پشت این هم نایستید. اینها معنایش همت نفس، بلند مرتبه بودن، خیلی از این چیزها در تاریخ زیاد است.
دعای آیتالله حسنزاده آملی
پیامبر میفرمود وقتی دعا میکنید وسیع دعا کنید. آیتالله حسنزاده رضواناللهعلیه میفرمود: شیخ محمدتقی آملی در بیمارستان مریض بود. من عیادتش رفتم. بعد گفتم که آقا انشاءالله خدا شما را شفا بدهد. آیتالله آملی هم گفت آقای حسنزاده دعایی بدتراز این پیدا نکردی؟! گفتم آقا دعای بدی نکردم. گفت چه دعایی بدتر از این! گفتی خدا انشاءالله شما را شفا بدهد. در این بیمارستان غیر از من کسی مریض نیست؟ آنها دعا نمیخواهند؟! همه مریضها در این بیمارستان هستند؟ جای دیگر مریض نیست؟ آنها دعا نمیخواهند؟ همه مریضها آدم هستند، حیوانها هم مریض نیستند؟ آنها دعا نمیخواهند؟ همه مریضها، مریضهای جسمی هستند یا بعضی مریض روحیاند؟ آنها دعا نمیخواهند؟ چرا دعا کردی خدا تو را شفا بدهد؟ چرا برای آنها دعا نکردید؟! ابوعلیسینا جایی میگوید «اِسْتَوْسِعْ رحمتَ الله؛ رحمت خدا را زیاد بشمارید»، کم حساب نکنید. همین همت بلند است.
پیامبر اکرم(ص) در مسجد آمد، دید شخصی نماز میخواند و در نمازش هم میگوید: «اللهم ارحمنی و محمدا و لاتَرحَم معنا احدا»؛ خدایا به من رحمکن، به پیغمبرهم رحمکن، به احدی هم رحم نکن. پیامبر فرمود: «لقد تحجرتَ واسعا»؛ بزرگ را کوچک کردی. اینها همه معنایش این است میخواهید دعا کنید، وسیع باشد. حاجت دارید، از خدا کم نخواهید. میخواهید کتاب بنویسید، پایاننامه بنویسید، درس بگویید، کار بکنید، همیشه نظرتان بلند باشد و کارهای بزرگ بزرگ را تصمیم بگیرید. البته توکل بر خدا لازم است، استمداد از اولیاء خدا لازم است و آنها هم قطعاً کمک میکنند.
گزارشگر: بابک شکورزاده