کوتاه نوشت؛

ام المؤمنین

محمّد جان! اکنون که دریافتم عمرم رو به پایان است، بزرگ‌ترین غم من، تنها ماندن توست و تنها دلخوشی‌ام این است که «فاطمه» جای مرا برایت پر خواهد کرد.

رحا مدیا | آمنه عسکری منفرد

محمد جان لحظه‌ای به من گوش بسپار، من خدیجه‌ام! از همان ابتدا که تو را و خدایت را و راهت را شناختم و حق را آشکار در وجودت یافتم، شیفته‌ات شدم، و اله و حیران!

می‌دانی! یقین دارم خدایت نورِ وحدانیتش را بر قلبم چنان تابانید که مرا عاشق خود کرد و عاشقِ او به‌طور قطع، مجذوب تو نیز خواهد شد و من نیز چنین شدم.

تو قبل از بعثت نیز شهره‌ی خلق بودی به نامِ «محمّد امین» و من به‌خوبی می‌شناختمت، اما آن زمان که رسالتت آشکار گشت و تو را در میان خلق، مهجور و بی‌یاور یافتم با خدای خود عهد کردم که هر آنچه از مال و مکنت به من بخشیده، در راه گسترش حق و حقیقت تقدیم کنم تا سهم ناچیزی در نشر حق داشته‌باشم.

از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان! از همان روزهای ابتدایی که نفحه‌ی الهی جانم را زنده کرد و نور سیمای تو قلبم را تسخیر کرد، سیل ملامت و طعن از سوی بخیلان و سران قریش مرا احاطه کرد، همان‌ها که مرا از یاریت منع می‌کردند و با تمام وجود جلوی پایم سنگ‌اندازی می‌کردند، اما من با خدایم عهد بسته بودم تا پای جان در این راه بایستم، مال و منال و جاه و مقام که دیگر ارزشی نداشت. اما خدای تو بسیار بخشنده‌تر از من بود، این را زمانی فهمیدم که دعاهایم مستجاب شد و من لایق همسری بهترین خلق خدا شدم.

محمّدم! می‌دانی خوش‌ترین ساعت عمرم چه زمانی بود؟ همان روز که خدای جل و علا فاطمه را نور چشمانمان قرار داد. همان روز که طعن و کین و تحقیر زنان قریش جانم را بیش از پیش آزرده ساخته‌بود چراکه آنان با تحریک همسرانشان سعی در ناامید کردن من داشتند و حتی هنگام تولد فاطمه نیز مرا یاری نکردند و گفتند: «آن روز که ما تو را از یاری محمّد بر حذر داشتیم، به ما اعتنا نکردی، او با اعتقادات و اندیشه‌هایش برای همسران ما که سران قریش هستند، زحمت و سختی بسیار ایجاد کرد، اما تو با مال و مکنت و آبرویت، از او حمایت کردی، که اگر نبود این حمایت، محمّد اکنون این‌چنین قدرت و عزت نداشت. اکنون ما با تو بیگانه‌ایم…» اما آنها ندانستند که خدای تو بزرگ‌تر و برتر از همه آن‌هاست و مرا با پاک‌ترین زنان بهشتی در آن هنگامه سخت نیز یاری کرد.

 جان دل! سخت‌ترین روزها در شعب ابیطالب را هنوز به یاد دارم. همان روزها و شب‌های پرالتهاب و پرتنش که تازه مسلمانان با رنج بی‌خانمانی، گرسنگی، تشنگی و ناامنی روزگار را سپری کردند و تنها حضور مقتدر تو آرام جان همگی‌مان بود؛ اما در تمام این لحظات، بزرگ‌ترین دلخوشی‌ام این بود که علی بزرگ‌ترین حامی و یاور توست، همو که تو را از جان عزیزتر می‌داند و تو نیز او را که محبوب خداست چون جان، عزیز می‌داری.

محمّد جان! اکنون که دریافتم عمرم رو به پایان است، بزرگ‌ترین غم من، تنها ماندن توست و تنها دلخوشی‌ام این است که «فاطمه» جای مرا برایت پر خواهد کرد.

فاطمه! فاطمه! فاطمه! عزیزِ دلِ مادر! مرا ببخش که در خردسالی از تو جدا می‌شوم و تو باید علاوه بر تحمل رنج بی مادری، امین و سنگِ صبورِ پدر نیز باشی، اگرچه می‌دانم این رنج در مقابل آنچه بین در و دیوار برای حمایت از ولایت بر سرِ تو و فرزندت می‌آید به‌مراتب سبک‌تر است. برای تمامِ روزهای بی‌مادریت دعا می‌کنم و محمّد را به تو و تو را به خدای محّمد می‌سپارم.

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
من خدیجه‌ام!

لینک کوتاه: