رحا مدیا | حجتالاسلام محمدرضا آتشینصدف
یکی از دوگانههای پرحاشیه این روزها و روزگار کشور ما، دوگانهی «چالش» یا «سازش» با آمریکاست. دوگانهای که از اول انقلاب در کشور ما مطرح بوده و فراز و فرودهای زیادی را رقم زدهاست. هر یک از این دو گزینه هم طرفداران خودش را دارد. طرفداران سازش میگویند ۴۶ سال است با آمریکا درگیریم و بابت آن هزینههای زیادی دادهایم؛ بلایی نبوده که سر ما نیاورده باشد؛ از کمک کردن به صدام در هشت سال جنگ و زدن هواپیمای مسافربریمان گرفته تا تحریمهای اقتصادی و جنگ رسانهای. چه ما خوشمان بیاید و چه نیاید؛ آمریکا ابرقدرت دنیاست؛ نمیشود با او درافتاد. خسته شدیم؛ چه اشکال دارد ما هم مثل خیلی از کشورهای دیگر با او یکی به دو نکنیم؛ هر چه گفت بگوییم چشم تا دست از سر ما بردارد؛ در آن صورت تحریمها برداشته میشود؛ سیل سرمایهگذاران خارجی به کشور ما سرازیر میشوند و نفتمان هم به قیمت خوب به فروش میرود و پولش را هم بیدردسر از طریق سیستم بانکی بینالمللی دریافت میکنیم؛ قیمت دلار هم پایین میآید و داروهای بیماران پروانهای هم وارد میشود و…
از سوی دیگر طرفداران چالش میگویند: قضیه به این سادگیها که شما میفرمایید نیست؛ اول اینکه ما بارها سعی کردهایم با آمریکا بهقول خودتان تنشزدایی کنیم، آخرین آن هم برجام؛ ولی دیدیم که با اینکه خودش متنش را نوشتهبود و تقریباً همه چیزش هم به نفع خودش بود، زد زیرش و پارهاش کرد.
دوم اینکه تجربه نشان داده است که آمریکا به کمتر از نابودی دشمنش قانع نیست؛ حتی اگر دشمنش دست از دشمنی بردارد و بخواهد با او دوست شود؛ نمونهاش لیبی که کل تأسیسات هستهای کشورش را باز کرد و با تمام پیچ و مهرهها فرستاد آمریکا، بُرد موشکهایش را به سیصد کیلومتر کاهش داد. در ظاهر هم آمریکا و همپیمانهای اروپاییاش کلی با او فالوده خوردند؛ ولی آخرش چه شد؟ در آتش آشوبهای داخلی لیبی دمیدند و با هواپیماهایشان بمبارانش کردند و بعد کاری کردند که هر گوشهای از لیبی حاکم جداگانهای داشتهباشد و هر پارهای از آن با پارهی دیگری از کشور، درگیر جنگ مسلحانه باشد و این وسط، نفت و سایر منابع طبیعی و انسانی لیبی را به رایگان یا با نازلترین قیمت غارت کنند؛ بلایی که قبل از لیبی سر کشورهای دیگری مثل شیلی هم آوردهبودند و میخواستند سر سوریه و بعد ایران هم بیاورند که با یاری خدا نگذاشتیم.
دوستان سازشخواه در پاسخ میگویند: چرا شما اینقدر بدبینانه به قضیه نگاه میکنید و همهاش سرگذشت و سرنوشت لیبی و چند کشور درب و داغان را مثال میزنید؛ چرا ژاپن را نگاه نمیکنید؟ ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم تسلیم آمریکا شد؛ ببینید الان چقدر پیشرفت کرده است؛ از نظر دانش و فناوری و نظم و رفاه در دنیا مثالزدنی شده. اشکالی دارد ما هم مثل ژاپن بشویم؟
دوستان چالشخواه در پاسخ به پیشرفت ژاپن میگویند؛ اولاً ژاپن قبل از جنگ جهانی دوم هم کشوری شناخته شده و قدرتمند و در حد آن روزگار پیشرفته بوده است؛ نشان به آن نشان که آن یک وجب خاک توانست یکی از ابرقدرتهای پهناور آن روزگار یعنی روسیه را در 1905 شکست دهد؛ همچنین بخشهای مهمی از مستعمرات آمریکا و انگلیس را از چنگالشان در بیاورد؛ بماند که بخشهای بزرگی از چین را هم اشغال کرده بود.
ثانیاً بله بعد از تسلیم شدن به آمریکا با حمایتهای مالی و سیاسی او، توانست ویرانیهای ناشی از جنگ را بازسازی کند و امروز بهعنوان قدرتی برتر در زمینه اقتصادی و فناوری در دنیا مطرح شود؛ اما در این مورد نیز باید چند نکته را فراموش نکرد:
یکی اینکه تنها علت پیشرفت ژاپن در این زمینهها حمایتهای آمریکا نبوده است؛ بلکه مردم ژاپن بهلحاظ بهرهی هوشی در دنیا مقام اول را دارند [البته احتمالاً نه در هوش سیاسی!] دیگر اینکه ویژگیهای شخصیتی مشترکی در بین آنها وجود دارد مانند وفاداری به کشورشان، مهارت در کار جمعی و وجدان کاری و غیره که اینها دیگر ربطی به تسلیم شده در برابر آمریکا ندارند. این ویژگیها همیشه در این مردم بوده؛ اینها از عوامل مهم پیشرفت هر کشوری است؛ میتوان گفت ژاپن با توجه به سوابق و توانش حتی اگر تحت اشغال آمریکا هم نبود، میتوانست به همین پیشرفتهای کنونی برسد؛ گیریم کمی دیرتر اما شیرینتر! و ثالثاً اینکه ژاپن در برابر خدماتی که از آمریکا دریافت کرد؛ چیزهای بزرگی را از دست داد؛ از جمله استقلال نظامی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعیاش را که حالا به مواردی از آن اشاره میکنیم؛ با ذکر این نکته که حتی پیشرفت اقتصادیاش هم به این شیرینی که فکر میکنید نیست.
الف) نظامی و سیاسی: ژاپن پس از تسلیم شدن از داشتن نیروی نظامی محروم شد؛ دوستانه یا خصمانه بودن رابطهاش با کشورهای دیگر نه بر اساس منافع و مصالح ژاپن بلکه بر اساس خطمشیهایی است که آمریکا برای او ترسیم میکند.
ب) فرهنگی: آمریکا هر نشان و حرکت فرهنگی را که ناظر به تقویت هویت ملی ژاپنیها باشد، سرکوب کرده؛ تا جایی که حتی آیین شینتو را که شیوهنامهی زیست و مبارزهی ساموراییهاست (چیزی شبیه فتوتنامههای خودمان) ممنوع کرد؛ افزون بر این کار و بلکه کارها کرده سیاستهای فرهنگی از نگارش کتابهای درسی گرفته تا سرخط اخبار رسانهها و موضوعات سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی باید در چارچوب مشخص شدهی آمریکا باشد و از این طریق تمام فاضلابهای فرهنگی خودش را که متکی به دو غریزهی خشم و شهوت است به جامعهی ژاپنی پمپاژ کرده است.
ج) اجتماعی: آمریکا ژاپن را به پذیرش قانون سوفا SOFA (نسخهی دوم کاپیتالاسیون) وادار کرده است؛ که بر اساس آن هر یک از 55 هزار سرباز آمریکایی مستقر در ژاپن، هر جرمی مرتکب شوند؛ دستگاه قضائی ژاپن حق محاکمهی او را ندارد؛ و با نگاهی به اخبار رسانهها میبینیم که سربازان آمریکایی با کمال میل از مزایای این قانون بهویژه در زمینهی تجاوز با دختران و زنان ژاپنی لذت میبرند.
از نظر اقتصادی و رفاه ژاپن مصداق این مثل معروف ایرانی شده است که باطنش خودمان را میکشد و ظاهرش دیگران را؛ بله، نباید گول ظاهر شیک توکیو را خورد؛ کافی است نگاهی به آمار خودکشی و آمار فقر در ژاپن بیندازید؛ خواهید دید که ژاپنیها تحتتأثیر فرهنگ فاسد و وحشی آمریکایی، بسیاری از ویژگیهای مثبت سنتی خود را مانند توجه به معنویات و احترام به خانواده و احساس تعهد به آن را تا حد زیادی از دست دادهاند و از سوی دیگر مردم ژاپن تقریباً تبدیلشدهاند به رباتهایی برای تولید و عرضهی هر چه بیشتر کالاها و خدمات به آمریکا و کشورهای سفارش شدهی او.
آری سازش هم هزینههایی دارد و به تجربهی نه فقط کشور لیبی بلکه به تجربهی کشوری مثل ژاپن نیز میتوان دریافت که هزینههای سازش بیش از هزینههای چالش است.
خوانندهی محترم دیدگاههای دو طرف را خواندید، شما چه فکر میکنید؟