رحا مدیا | علی بختیاری
جامعه امروز در وضعیتی شبیه به یک موجود زنده بیمار است که از رنجِ بیتفاوتی، نابخردی، و انفعالِ سیستماتیک رنج میکشد. این بیماری تنها به سطح فردی محدود نمیشود، بلکه بهعنوان یک پدیده جمعی، حیات اجتماعی را به نهادی بیروح و ایستا تبدیل کرده است. همانگونه که بیماری جسمی فرد را از حرکت بازمیدارد، جامعه ما نیز بهدلیل فقدان “حیات جمعی” در حال از دست دادن توانایی پاسخگویی به نیازهای خود است. حیات واقعی یک جامعه نه در سازههای فیزیکی، که در “کنشهای آگاهانه اعضای آن” متبلور میشود؛ کنشهایی که از درک مسئولیت اجتماعی، حساسیت به رویدادها، و مشارکت فعال در سرنوشت جمعی سرچشمه میگیرد.
بحران بیتفاوتی و فروپاشی حیات جمعی
بیتفاوتیِ غالب در جامعه را نمیتوان صرفاً بهعنوان یک رفتار فردی تقلیل داد. این پدیده ریشه در لایههای عمیقتری دارد:
– فقدان فرهنگ گفتوگو و حق پذیری: مقاومت در برابر شنیدن حقیقت و ناتوانی در پذیرش دیدگاههای متفاوت، جامعه را بهسمت تکصدایی و انجماد فکری سوق داده است.
– گسست از مسئولیت اجتماعی: هنگامی که افراد خود را تنها مسئول زندگی شخصی میدانند و نسبت به وقایع اطراف بیاعتنا میمانند، زنجیره همبستگی اجتماعی گسسته میشود.
– ناتوانی در تصویر آینده: بیتفاوتی اغلب ناشی از این باور است که کنش فردی تأثیری بر تغییر ندارد. این ناامیدی، جامعه را در چرخه رکود نگهمیدارد.
ریشهیابی مسئله: از تربیت تا سیاست
اگرچه عوامل متعددی در شکلگیری این بحران نقش دارند، اما یکی از کلیدیترین مؤلفهها، نقصان در نظام تربیتی است. تربیت بهعنوان فرایند شکلدهی به شخصیت فردی و اجتماعی انسان، تنها محدود به آموزشِ آداب فردی یا مهارتهای تحصیلی نیست. متأسفانه در جامعه ما، تربیت عموماً به «پرورش کودکان» تقلیل یافته و از پرداختن به ابعاد پیچیدهتری مانند تربیت سیاسی غفلت شدهاست.
تربیت سیاسی چیست؟
این مفهوم فراتر از آموزشِ نحوه عملکرد نهادهای حکومتی است. تربیت سیاسی بهمعنای پرورشِ مهارتهایی است که به فرد توانایی میدهد:
۱. نقش خود را بهعنوان عضوی از بدنه جامعه درک کند.
۲. نسبت به قدرت، مسئولیتپذیری انتقادی داشتهباشد.
۳. توانایی تحلیل رویدادهای اجتماعی را کسب کند.
۴. برای مشارکت در بهبود شرایط جمعی انگیزه و ابزار داشتهباشد.
جامعهای که از تربیت سیاسی بیبهره است، شهروندانش را به افرادی تبدیل میکند که یا در برابر نهادهای قدرت منفعلانه تسلیم میشوند، یا کنشهایشان فاقد پشتوانه تحلیلی است. چنین جامعهای دائماً در معرض تکرار اشتباهات تاریخی و سوءاستفاده از بیخبری عمومی قرار دارد.
راه برونرفت: بازتعریف تربیت به مثابه پروژهای جمعی
حل این بحران نیازمند تحول در دو سطح است:
– بازنگری در مفهوم تربیت: تربیت باید بهعنوان فرایندی مادامالعمر و چندبُعدی دیده شود که “سیاست” بهعنوان یکی از ارکان آن، از خانواده تا نهادهای آموزشی را دربرمیگیرد.
– تغییر نگرش به سیاست: باید از سیاستزدگی (نگاه ابزاری به قدرت) بهسمت سیاستمندی (نگاه مسئولانه به شهروندی) حرکت کنیم.
جمعبندی و نتیجهگیری:
حیات جامعه زمانی احیا میشود که تربیت سیاسی نه بهعنوان یک درس اختیاری، بلکه بهعنوان بخشی از DNA فرهنگی جامعه نهادینه شود. این امر مستلزم خلق فضاهایی برای گفتوگوی نقادانه، تقویت نهادهای مدنی، و بازتعریف رابطه فرد با قدرت است.