وحدت حوزه و دانشگاه از جمله ایدههای ناب بنیانگذار جمهوری اسلامی در سالهای آغازین انقلاب اسلامی است که به مناسبت شهادت شهید مفتح در ۲۷ آذر سال ۱۳۵۸ مطرح شد. از یک سال پس از شهادت ایشان، این روز در تقویم رسمی کشور به عنوان «روز وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاری شد. اهمیت این بحث از آنجا ناشی میشود که در دوران رنسانس و پس از چرخش فکری در مغربزمین، دوگانهی علم و دین بهطور جدی مطرح شد.
در قرون وسطا، عشق به زیبایی در قالب کمال هنر تعبیر میشد، اما از عشق به حقیقت _که مقوم علم باشد_ چندان نشانی باقی نمانده بود. احیای ادبیات کلاسیک، نوعی شکاکیت لذتطلبانه را برانگیخت که بهجای وفاداری صبورانه به پژوهشهای علمی برای پیریزی آینده، به آرمانیسازی ایام باستان میپرداخت. فلسفه مَدرَسی کلیسا جای خود را به شکاکیت دکارتی داد و بنیانهای جزمیتگرایانه مسیحیت در افکار عمومی سست شد.
ویلیام آکامی در حوزه معرفتشناسی بر این باور بود که لزومی ندارد سرچشمه شناخت و معرفت را در اموری فراتر از حواس جستوجو کنیم؛ دیدگاهی که شباهت زیادی به نظریه اصالت تجربه جان لاک دارد که قرنها بعد مطرح شد. آکامی امور انتزاعی، عقلی و مابعدالطبیعی را پوچ و بیاساس میدانست، زیرا شناخت انسان را محدود به ادراکات حسی میپنداشت و تعمیم آنها به مفاهیم کلی و انتزاعی را نوعی استقراء ناقص و نامطمئن تلقی میکرد. در همین بستر فکری، تعارض علم و دین شکل گرفت.
پس از ورود مدرنیته به کشور ما، این دوگانهانگاری توسط جریانهای موسوم به روشنفکری به جامعه نخبگانی تزریق شد. برخی از این جریانها بر این باور بودند که علم، ذاتاً بیطرف است و پیوند آن با دین، علم را ارزشمدار میکند و این امر با ساحت علم تجربی در تعارض است. آنان معتقد بودند نمیتوان علم را از منابع دینی که نقلی و لفظیاند استخراج کرد. در پاسخ به این دیدگاه باید گفت: منحصر کردن معرفت به تجربه، به معنای نفی اعتبار هرگونه گزاره غیرتجربی است؛ رویکردی که از لوازم نگاه صرفاً پوزیتیویستی به علم بهشمار میرود.
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، عزم گفتمان انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) معطوف به گسترش این تحول در عرصههای مختلف، بهویژه عرصه فرهنگی شد. یکی از بنیادیترین تحولات فرهنگی مورد نظر امام، تحول در علوم _بهخصوص علوم انسانی_ و حرکت بهسوی اسلامیسازی آنها بود. این رویکرد، تقابلی آشکار با دوگانهانگاری علم و دین در عصر مدرنیته بهشمار میرفت و سرآغازی برای یک تحول عمیق فرهنگی محسوب میشد.
بنیانگذار جمهوری اسلامی در ۲۷ آذر سال ۱۳۵۹، در سخنرانی خود در جمع حوزویان و دانشگاهیان، به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه، به تبیین این مسئله پرداختند. دغدغه اصلی ایشان، مقابله با ایده دوگانهانگاری علم و دین بود که از مهمترین دستاوردهای مدرنیته به شمار میرفت. امام خمینی(ره) با اشاره به دوران سیاه پهلوی، توضیح دادند که چگونه میان روحانیون و دانشگاهیان ترس و بیاعتمادی ایجاد کرده بودند تا شکاف میان علم و دین تعمیق شود.
ایشان حوزه و دانشگاه را یا عامل پیشرفت و تعالی کشور میدانستند یا منشأ انحطاط و سقوط آن، و معتقد بودند راه اصلاح و ترقی کشور از اصلاح این دو نهاد علمی میگذرد. امام، تعهد در کنار تخصص را دو بال اصلاح حوزه و دانشگاه معرفی کردند و تأکید داشتند که علمِ منهای تهذیب، اگر زیانبار نباشد، سودمند هم نخواهد بود. دغدغه اصلی امام در مسئله وحدت حوزه و دانشگاه، پیوند علم و دین بود؛ پیوندی که به اعتقاد امام، موجب تعالی هر دو در عصر حاضر میشود.
تحقق این پیوند، زمینهساز احیای تمدن اسلامی است؛ تمدنی که از قرون نخستین تا قرن هشتم هجری قمری شکوفا بود. مهمترین مؤلفه آن تمدن، پیوند دین و دانش بود؛ بهگونهای که بسیاری از دانشمندان آن عصر، علاوه بر تبحر در علوم دینی، در علوم زمانه خود نیز تخصص داشتند. امام خمینی(ره) با تأکید بر این نکته که بخش عمده مشکلات بشریت از علمِ منهای اخلاق سرچشمه میگیرد، دانشجویان را به فراگیری علم همراه با تهذیب نفس فرا میخواندند.
نکته اساسی در بیانات امام این است که ایشان دانشگاه را در برابر یک انتخاب سرنوشتساز میدیدند: یا حرکت در مسیر سعادت، عزت و سربلندی اسلام و ایران، یا افتادن در مسیر ذلت، وابستگی و نوکری قدرتهای استکباری. آنچه در نگاه امام برجسته است، جمع میان علم، اخلاق و تهذیب و جهتدهی دانشگاه به سوی این آرمان است. به باور ایشان، یکی از نتایج تلخ مدرنیته، گسترش علمِ منهای اخلاق است که پیامدی جز بدبختی بشر نداشته است.
دانشگاه در دوران طاغوت نیز همین مسیر را طی میکرد؛ اما برای دستیابی به دانشگاه اسلامی، علم، دین و اخلاق باید بهصورت توأمان و در پیوندی وثیق با یکدیگر قرار گیرند. امام خمینی(ره) حتی علم توحید را، اگر بدون تهذیب نفس باشد، «حجاب اکبر» میدانستند و از همینرو، بر پیوند علم و اخلاق تأکید فراوان داشتند.
فلسفه اصلی وحدت حوزه و دانشگاه، پیوند علم و دین است؛ پیوندی که به رشد و تعالی هر دو نهاد میانجامد. در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاشهای متعددی برای تقویت این ارتباط صورت گرفت و دانشگاهها و مراکز علمی متعددی با رویکرد اسلامی، بهویژه در حوزه علوم انسانی، شکل گرفتند. با این حال، متأسفانه این تلاشها آنگونه که انتظار میرفت، به ثمر ننشست.
برخی از این مراکز، در دام نفی تجدد و سنتگرایی افراطی افتادند و به ستیز با دستاوردهای علمی جدید پرداختند، تا جایی که همه علوم مصطلح را به دلیل ریشههای تاریخیشان مردود و حتی «غیردینی» تلقی کردند. در مقابل، برخی دیگر از مراکز بهظاهر اسلامی، در دام تجددگرایی افراطی گرفتار شدند و کوشیدند با تطبیق آیات و روایات بر فرآوردههای فکری مدرنیته، میان سنت و تجدد جمع کنند؛ رویکردی که گاه به عبور از مبانی اسلامی و اصالتبخشی مطلق به مدرنیته انجامید.
در مجموع، کارنامه برخی از مراکز و مؤسسات منتسب به حوزههای علمیه در این زمینه چندان موفق نبوده و نمونههای موفق و چشمگیر، محدود و اندکاند. امید آن است که با آسیبشناسی دقیق گذشته و درسگرفتن از ناکامیها، بتوان در آینده گامهای مؤثرتری در مسیر تحقق واقعی وحدت حوزه و دانشگاه برداشت.



