رحا مدیا | حجت الاسلام و المسلمین عباس قربانی
در سال 148 ه. ق وقتی امامصادق(ع) به شهادت رسیدند، شیعیان و اصحاب سرشناس امامصادق(ع) در تشخیص امامت امام کاظم(ع) در حالی که امام کاظم(ع) در زمان شهادت پدرشان 20 سال سن داشتند، دچار تشخیص اشتباه فاحشی شدند. برخی از شیعیان قائل به امامت فرزند امامصادق(ع) یعنی اسماعیل شدند و فرقه اسماعیلیه را تشکیل دادند که این فرقه تا به امروز باقی ماندهاست. برخی دیگر از شیعیان هم قائل به غایب شدن امامصادق(ع) شدند و فرقه ناووسیه را تشکیل دادند. البته برخی هم در این بین قائل به امامت فرزند اسماعیل و برخی قائل به فرزند دیگر امامصادق(ع) معروف به محمد دیباج شدند. گروهی قائل به امامت عبدالله بن افطح شدند و فرقه فطحیه را تشکیل دادند. گرچه عبدالله ۷۰ روز بیشتر بعداز امامصادق(ع) زنده نبود اما این جریان باعث شد، آزمون سختی از شیعیان و بزرگان از اصحاب امامصادق(ع) گرفته شود.
راجع به فرقه فطحیه و اتفاقات آن روزگار مرحوم شیخ کلینی در اصول کافی حقیقت عجیبی را از هشام بن سالم گزارش میکند(البته همین گزارش را مرحوم کشی در کتاب اختیار معرفه الرجال و شیخ مفید در الارشاد با اندکی اختلاف آوردهاند) که حاوی نکات بسیاری است. در این گزارش که بهصورت خلاصه بیان میشود، از افرادی اسم برده میشود که به هیچعنوان امکان اشتباه در تشخیص امام از آنان داده نمیشد. هشام بن سالم که یکی از بزرگترین اصحاب امامصادق(ع)، میگوید: بعد از شهادت امامصادق(ع) بههمراه مؤمن طاق(یکی دیگر از برترین اصحاب حضرت) در مدینه بودیم. فضای مدینه بهگونهای بود که بسیاری از مردم سراغ عبدالله بن افطح فرزند ارشد امامصادق(ع) رفتهبودند و او را بهعنوان امام بعدی پذیرفتهبودند. ما برای اینکه مطمئن شویم امام بعدی اوست یا خیر، چند سؤال راجع به زکات که قبلاً از امامصادق(ع) شنیدهبودیم، از او پرسیدیم. از پاسخهای عبدالله فهمیدیم که ایشان امام بعدی نیست. سپس از پیش او خارج شدیم و در یکی از کوچههای مدینه، با حالت سرگردانی و با چشمانی اشکآلود نشسته بودیم با خود میگفتیم که امام بعدی چه کسی است و باید چگونه او را بشناسیم؟
ما در این حال بودیم که دیدم از دور پیرمردی با دست خود بهسوی آنان اشاره میکند. هشام میگوید: «بهخاطر شرایط امنیتی که در مدینه برقرار بود، من به مؤمن طاق گفتم: احتمال دارد آن شخص از جاسوسان دستگاه خلیفه باشد، من میروم که اگر خطری مرا تهدید کرد، تو جان سالم به در ببری.» لذا با آن پیرمرد رفتم در حالی که معتقد بودم او میخواهد مرا دستگیر کند، تا به درب خانهای رسیدیم که من میدانستم آن خانه حضرت موسی بن جعفر(ع) فرزند امامصادق(ع) است… هشام وقتی حضرت را مشاهده میکند، از ایشان درباره ادعای امامت عبدالله سؤال میکند و حضرت پاسخ میدهند که او امام نیست. در ادامه هشام از امامت بعد از امامصادق(ع) سؤال میکند؛ اما حضرت بهخاطر شرایط امنیتی که بیان شد و حفظ جان خود و شیعیان، پاسخ روشنی به او نمیدهند. سپس هشام میگوید آیا شما امام هستید حضرت میفرماید: مَا أَقُولُ ذَلِک یعنی نه، من این سخن را نمیگویم و اگر خدا خواهد تو را هدایت خواهد کرد. هشام زیرکی میکند و پرسید: آیا برای شما امامی هست؟ حضرت فرمودند: خیر. اینجا بود که هشام میگوید: کمی دلم به حضرت آرام گرفت و در ادامه سؤالاتی را از حضرت بهمانند عبدالله پرسیدم و فهمیدم که ایشان دریای بیکران است و یقین کردم که امام بعدی ایشان است.
در پایان از حضرت پرسیدم که میتوانم این مطلب را به شیعیان که اکنون سرگردانند اعلام کنم؟ حضرت فرمودند: «فقط به کسانی که راز دارند و این راز را کتمان میکنند بگو» سپس حضرت با شاره دست خود بهسمت حلق مبارک به هشام فهماندند که اگر این راز را کتمان نکنند، امام را به کشتن خواهند داد. هشام میگوید از محضر امام خارج شدم و جریان را برای برخی از بزرگان اصحاب حضرت صادق(ع) مثل مؤمن طاق و ابوبصیر و مفضل بن عمر بازگو کردم و آنان هم خدمت امام شرفیاب شدند و به امامت ایشان یقین کردند، البته عمار بن موسی الساباطی و یارانش آن را قبول نکردند و فطحی شدند.
همان طور که ملاحظه میشود(این جریان گرچه در عصر تقیه بوده است) بزرگانی مثل هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر(ناقل روایت مشهور توحید مفضل) و ابو بصیر نسبت به تشخیص اصلح که امام معصوم باشد، دچار حیرت و سرگردانی شدند.
منابع:
اصول کافی انتشارات اسلامیه ج ۱، ص ۳۵۱، ح
رجال کشی، ص ۲۸۱ ح ۵۰۲
الارشاد شیخ مفید، ص ۳۱۰