یادداشت؛

تکامل فلسفه به کدام روایت؟

فلسفه اسلامی به‌واسطه بهره‌مندی از معارف قرآن و روایات معصومین (علیهم‌السلام) از غنای درونی و اساس منطقی صحیحی برخوردار است و بر پایه معارف عمیق اسلامی دارای یک سامان متعالی و وحیانی است که قابل مقایسه با فلسفه یونان نیست.

رحا مدیا | سید مهدی موسوی، مدرس فقه و اصول، دکتری فلسفه علوم‌اجتماعی

یکی از مسائل مهم در دوران اخیر و به‌خصوص بعد از آشنایی ایرانیان با اندیشه‌های فلسفی غرب، مسأله تکامل فلسفه و امتداد اجتماعی آن است. مسأله‌ای که اول‌بار توسط فیلسوف بزرگ اسلام سید جمال الدین اسدآبادی (ره) مطرح شد و بعد از آن فیلسوفان بزرگی همچون امام‌خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیت الله العظمی خامنه‌ای برای آن یک بنیاد فلسفی و متعالی فراهم آوردند که به تولید آثار بسیار ارزشمندی منتهی شده‌است.

بر این اساس و در این روایت، فلسفه اسلامی به‌واسطه بهره‌مندی از معارف قرآن و روایات معصومین (علیهم‌السلام) از غنای درونی و اساس منطقی صحیحی برخوردار است و بر پایه معارف عمیق اسلامی دارای یک سامان متعالی و وحیانی است که قابل مقایسه با فلسفه یونان نیست.

لذا می‌بایست به‌طور عمیق و دقیق، عمق معارف آن را شناخت و با استفاده از همه ظرفیت‌های منطقی و محتوایی آن، الگوهای کلان معرفتی و نظامات اجتماعی را استنباط کرد. از این‌رو هیچ نیازی به تغییر منطق فلسفه اسلامی و رنسانس مبنایی و محتوایی در آن نیست. هرگونه ادعای رنسانس فلسفی و تغییر منطق و روش در آن ناشی از عدم شناخت و تعلیم درست فلسفی است و موجب انحراف از مسیر تکاملی حکمت و فلسفه خواهد شد.

آیت الله العظمی خامنه‌ای در این زمینه می‌فرماید؛ «ما به رنسانس فلسفی یا واژگون کردن اساس فلسفه‌مان احتیاج نداریم… می‌توان در مبانی موجود فلسفیِ ما نقاط مهمّی را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریان‌های بسیار فیّاضی را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود می‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن می‌کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفی درست کنید. از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء»، از مبانی ملاّصدرا.»(بیانات در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی 29/10/1382)

در این روایت، تکامل فلسفه به‌معنای «لبس بعد از لبس» براساس حرکت جوهری است که همان جوهره پیشین تکامل وجودی پیدا می‌کند و بر عمق و دقت آن افزوده می‌شود.

روایت دگراندیشان فلسفی

در مقابل رویکرد اول، یک روایت دیگری وجود دارد که معتقد به باز اندیشی در منطق فلسفه اسلامی و ناتوانی فلسفه موجود در نظام‌سازی اجتماعی است. در این رویکرد، طیف‌های مختلفی وجود دارد که از جمله آنها جریان «احمد فردید» و «سید منیرالدین شیرازی» و اتباع آنها است. بر اساس این اندیشه‌ها، فلسفه اسلامی یک پدیده‌ تاریخی متأثر از فلسفه یونانی است که در تاریخ اسلام تغییرات قابل توجهی داشته است و در برخی مسائل جهت دینی پیدا کرده است اما جوهره یونانی آن حفظ شده‌است و به همین جهت فلسفه موجود در جامعه اسلامی باید بسط و تکامل پیدا کند و از حیث‌های مختلفی باید تغییر کند.

برخی به منطق هرمنوتیک و روش پدیدارشناسی روی آورده‌اند و از این منظر به بازخوانی فلسفه اسلامی پرداخته‌اند و برخی براساس منطق دیالکتیک و فلسفه شدن، به تأسیس منطق و فلسفه جدید می‌اندیشند. البته این جریانات، ممکن است به تعریف و تمجید از فلسفه اسلامی هم بپردازند و آن را به‌عنوان یک امر تاریخی در دوران گذار محترم بشمارند اما باید توجه کرد که این یا از باب اضطرار است و یا تفاهم و تقیه. و الا باید در بسیاری از بنیان‌های منطقی و اصول معرفت‌شناختی و هستی‌شناسی آن تجدیدنظر کرد.

یکی از مروجان این روایت می‌گوید؛ «فلسفه موجود باید بسط و تکامل پیدا کند؛ هم از لحاظ استناد منطقی به وحی و هم از لحاظ امتداد عینی پیدا کردن و معطوف شدن به عمل اجتماعی.»

این اظهارات به‌خوبی نشان‌می‌دهد که مدعیان آن معتقدند که باید یک رنسانس فلسفی صورت پذیرد تا فلسفه جدیدی تأسیس شود و بنیان جدیدی برای عینیت و عمل اجتماعی فراهم شود. در این روایت، تکامل فلسفه به‌معنای «کون و فساد» در فلسفه مشایی و منطق دیالکتیک(تغییر و تغایر) است که باید جوهری نابود شود و جوهری دیگر متولد شد.

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها