آیتالله عبدالکریم فرحانی در جلسه هیأت امابیها(س) مدرسه فقهی امیرالمومنین(ع) با اشاره به اتفاقاتی که امروز در جهان علیه زنان میافتد بیان داشت: صورتبندی مسألهی زن، جایگاه او و مأموریتش در تمدنسازی و تاریخسازی انبیا طوری در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است که کسی نمیتواند بگوید: اسلام به ظرفیتهای زن توجهی ندارد و آن را موجودی بیارزش تلقی میکند و اجازه زندگی آزادانه را به او نمیدهد.
او در ادامه بهبیان آیات الهی راجع به زنان تأثیرگذار در تاریخ اشاره و بیان کرد: اگر امروز در مراسم موسم الریاض مکه به خانه خدا بیحرمتی شد، احترام و جایگاه خود زن هم لگدمال شدهاست. اگر امروز مدنیت جامعه عربستان در راستای سوءاستفادههای سیاسی تازه به مشام زنان میرسد زمانی یک زن مدنیت مکه را تأسیس کرد و آن کسی نبود جز هاجر زن حضرت ابراهیم(ع). آنجا که قرآن میفرماید: «إِنِّی أَسْکَنْتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ» نشان میدهد که شهر مکه و حتی کعبه وجود داشته است، اما آباد نبود.
مقام هاجر چنین بود که وقتی حضرت ابراهیم(ع) ایشان را با فرزندش تنها گذاشت پرسید: چه کسی به تو گفته ما را اینجا بگذاری؟ ابراهیم(ع) در پاسخ گفت: خدا. و پاسخی که از هاجر شنید این بود: پس زودتر امر الهی را اطاعت کن. بنابراین تنها سیدالشهدا(ع) نبود که اهلبیت را میگذارد و میرود. نه! قبل از سیدالشهدا(ع) حضرت ابراهیم(ع) زن و فرزندش را در برق آفتاب، بدون آب، تشنه و گرفتار رها میکند، و راهی هجرتی دیگر میشود. در واقعه ذبح اسماعیل نیز این هاجر است که آن ظرفیت معنوی را از خود نشانمیدهد و در جواب شیطان میگوید: «پس خیلی بهتر است که ابراهیم خدا را اطاعت کند. بگذار برود سر بچهی من را ببرد. آنچه خدا خواسته از هر خواستهای بهتر است.»
در جریان هدایت قوم بنیاسرائیل نیز اولین کسی که سبب جریانسازی میشود، مادری است که فرزندش از پیامبران اولوالعزم است. بهعبارتی وقتی قرار است نبوت تجدید بشود، تقریباً همیشه پای یک زن در میان است که با عناوین مختلف مادر، همسر، خواهر و دختری ایفای نقش کردهاند. قرآن ابتدای داستان حضرت موسی(ع) را با مادرش شروع میکند: «و أَوْحَیْنَا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِین.» خدا به مادر موسی اطمینان میدهد که به وعده خدا ایمان داشته باشد که فرزندش را به او بازمیگرداند و ضمن آن، ایشان را از مرسلین قرار میدهد.
دومین زن داستان حضرت موسی(ع) آسیه زن فرعون است که او مانع کشته شدن موسی(ع) میشود و مراتب رسیدن موسی(ع) را به مادرش هموار میکند تا در دامان پر مهر مادری پرورش یابد. بعد از مدتی که موسی(ع) بزرگ میشود اقدام به خروج از مصر میکند. که قرآن این هجرت او را چنین روایت میکند: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین» موسی از شهر مصر با حال ترس و نگرانی و مراقبت از دشمن بیرون رفت، گفت: بارالها، مرا از شر(این) قوم ستمکار نجات ده. «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسیٰ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ.» چون به جانب مدین روان شد، گفت: شاید پروردگار من مرا به راه راست رهبری کند.
آنجا هم ماجرای حضرت موسی(ع) جالب است به این سبب که دوباره با دو دختر برخورد دارد. قرآن چنین میگوید: «و چون بر سر چاه آبی حوالی شهر مدین رسید آنجا جماعتی را دید که(حشم و گوسفندانشان را) سیراب میکردند و دو زن را یافت که دور از مردان در کناری به جمع آوری و منع اختلاط گوسفندانشان مشغول بودند. موسی گفت: شما اینجا چه میکنید و کار مهمتان چیست؟ آن دو زن پاسخ دادند که ما گوسفندان خود را سیراب نمیکنیم تا مردان گوسفندانشان را سیراب کرده بازگردند و پدر ما شیخی سالخورده و فرتوت است(و مرد دیگری نداریم، ناچار ما را به شبانی گوسفندان فرستادهاست.) موسی(ع) گوسفندانشان را سیراب کرد و(با حالی خسته) رو به سایه درختی آورد و گفت: بارالها، من به خیری(یعنی زندگانی و قوت و غذایی) که تو(از خوان کرمت) نازل فرمایی محتاجم.(موسی هنوز لب از دعا نبسته بود که دید) یکی از آن دو دختر که با کمال(وقار و) حیا راه میرفت باز آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا در عوض سقایت و سیراب کردن گوسفندان ما به تو پاداشی دهد.چون موسی نزد او(یعنی شعیب پدر آن دختر) رسید و سرگذشت خود را بر او حکایت کرد(شعیب) گفت: اینک هیچ مترس که از شر قوم ستمکار نجات یافتی. یکی از آن دو دختر(صفورا) گفت: ای پدر این مرد را(که به شجاعت و امانت آراستهاست) به خدمت خود اجیر کن که بهتر کسی که باید به خدمت برگزینی کسی است که توانا و امین باشد. شعیب(به موسی) گفت: من اراده آن دارم که یکی از این دو دخترم را به نکاح تو در آورم بر این مهر که هشت سال خدمت من کنی و اگر ده سال تمام کنی(آن دو سال) به میل و اختیار تو، و من(در این نکاح) رنج بر تو نمیخواهم نهاد، ان شاء اللّه مرا شخص شایسته(این خدمت) خواهی یافت.»
چند نکته در این ماجرای روبهرو شدن حضرت موسی(ع) با آن دختران وجود دارد:
1.دختران حضرت شعیب(ع) بهاجبار بیرون از خانه کار میکردند آن هم کاری که مردانه بوده است.
2.کار کردن آنها اینطور نبوده است که با نامحرمان اختلاط داشتهباشند بلکه رعایت حریم میکردند.
3.مردان از حیا و ضعف زنان، سوءاستفاده میکردند و نوبت آنها را رعایت نمیکردند. بنابراین اگر قانون و حمایتی در کار نباشد، بسیاری از مردان، حقوق زنان را نادیده میگیرند.
4.حضرت موسی(ع) با اینکه خودش گرفتار مشکلات شخصی بود اما از کمک کردن به مظلوم بازنماند.
5.گفتگوی حضرت موسی(ع) با آن دختران نشانمیدهد که؛ گفتگوی مرد با زن در صورت لزوم مانعی ندارد.
6.حضرت موسی(ع) بدون هیچ شرطی بهکمک آن دختران اقدام کردند.
7.همهچیز را از خداوند درخواست نماییم و برای او تعیین نوع درخواست نکنیم.
8.دختران نیز در خانواده بر اساس منطق و حکمت، حقّ پیشنهاد دارند و فرقی با دیگران ندارند.
بنابراین اشکال «راسل» که میگوید: نگاه دین به زن منفی است بهخاطر همین او را زندانی میکند یا اینکه وقتی در جامعه راه میدهد چادری بر سرش میاندازد تا آلودگیهایش پخش نشود.کاملاً اشتباه است و با آیات قرآن سازگاری ندارد و نشان از این است که آیات قرآن راجع به زنان خوب تبیین نشده است.