به گزارش رحا مدیا، آنچه که اسرائیل و و غرب طی ۱۲ روز جنگ تحمیلی علیه ایران به کار بستند از چندین جهت قابل بررسی است؛ نخست آنکه این جنگ هرگز نتوانست اندکی از ایستادگی مردم را از بین ببرد؛ ملت وفادار به نظام اسلامی بودند و بیش از هر برههای حمایت خود را از نظام اعلام کردند که این امر به ویژه در جریان تشییع شهدای جنگ تبلور قابل توجهی داشت. از سوی دیگر باید ابعاد تمدنی این مساله را مورد توجه قرار داد؛ ملتی با این پیشینه تاریخی هرگز سر تسلیم مقابل دشمنان خود فرود نمیآورد و همواره عقلانیت و دفاع از ارزشها را سرلوحه امور خود قرار داده است.
دکتر «حسین رمضانی»، مدیر گروه مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو هیئت علمی گروه فلسفه و کلام دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی که در اختیار گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان قرار داده است؛ مواجهه تمدنی غرب و ایران اسلامی را زیر ذرهبین برده و از نقطه نظر متفاوتی مساله را بررسی کرده که در ادامه متن کامل این یادداشت را می خوانید:
جنگ تحمیلی اسرائیل (بخوانید غرب) علیه ایران اسلامی را باید در مستوای تحلیلی تمدنی مورد تأمل و بررسی قرار داد؛ چراکه تغییرات و تحولات خُرد و روزمرۀ نظام اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی در اثر مناسبات کلاندستگاههای تمدنی پدید میآیند و متقابلاً بر آن مناسبات تأثیر میگذارند.
بصیرت رهبر معظم انقلاب اسلامی در استفاده از تعابیر تمدنی در پاسخ به تهدیدهای رهبران غربی
استفاده از تعابیر تمدنی در بیانات مقام معظم رهبری (حفظه الله تعالی) در پاسخ به تهدیدهای رهبران غربی و بهطورخاص سردمداران ایالات متحده آمریکا، مبتنی بر همین درنگ و بصیرت است که غرب برای ایجاد نظم جهانی موردنظر خود در غرب آسیا، آسیای مرکزی، قفقاز جنوبی و شمال آفریقا، در صدد تغییر مؤلفههای سرزمینی، حاکمیتی، فرهنگی ـ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی موجود در این مناطق است. این اتفاق واقعیتی محسوس و عینی است؛ و این مناطق، بخش معظمی از عرصۀ جغرافیایی تمدن اسلامی است.
بهرهگیری رهبر معظم انقلاب اسلامی (حفظه الله تعالی) از تعابیر تمدنی، البته دارای وجوه معنایی دیگری نیز است، ازجمله آنکه ملتی با فرهنگ و تمدنی دیرینهمند و غنی همچون ملت قهرمان ایران اسلامی که در دل طوفانهای خانمانبرانداز تاریخ، استوار و پابرجا مانده است، بیدی نیست که به باد دشمنان کنونی بر خود لرزیده و سر به تسلیم فرود آورده و جبین بر خاک مذلت بساید.
بههرحال، نکتۀ مهم آن است که اقدامات خصمانه اسرائیل و ایالات متحده و برخی دولتهای اروپایی، برای ایجاد تغییر در مناطق یادشده، در چارچوب طرح و برنامهای از پیش اعلامشده، رخ داده است. بنابراین، ارادۀ اولیه برای ایجاد این تغییر از سوی تمدن غرب پدید آمده و در قالب اهداف و اقداماتی چندمرحلهای در حال انجام است. اتفاقاتی که پس از جنگ جهانی اول و دوم و بهخصوص در سه دهۀ اخیر در تمام این مناطق و بهطورخاص در فلسطین، لبنان، عراق، لیبی و سوریه رقم خوردهاند، همگی در همین راستا رقم خوردهاند.
برای فهم کلاندستگاه تغییر موردنظر در طرح و برنامۀ غرب، لازم است از تحلیلهای صورتبندیشده در مقیاس کلان استفاده شود؛ از جمله تحلیل تغییرات و تحولات در سطح و مقیاس مناسبات، مواجههها، نزاعها و جنگهای تمدنی. این سطح از تحلیل را در آثار بسیاری از اندیشمندان و تحلیلگران مشاهده میکنیم. بهعنوانمثال، تحلیلهای هنری کسینجر، الوین و هایدی تافلر، ساموئل هانتینگتون، جوزف نای، فرانسیس فوکویاما، توماس ال فریدمن، فرید زکریا و بسیاری از کسان دیگر، با یک چنین رویکرد روشی و در چنین مستوایی از سطح تحلیل ارائه شدهاند.
تحلیل در مستوای تمدنی، عامترین سطح تحلیل و ارزیابی وضعیت است. در تحلیل تمدنی، تمامی مؤلفهها و ابعاد قدرت معرفتی، علمی، معنوی، ارزشی، اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فناورانه، سرزمینی و جمعیتی، در بستر همگراییها و پیوستگیهای عام دینی، قومی، نژادی و تاریخیِ وحدتبخش به یک یا چند جامعۀ برسازندۀ یک تمدن مورد توجه قرار میگیرند.
بستر همگرایی و پیوستگیهای عام که مؤلفهها و ابعاد تمدن بر آن استوار شده و پدید میآیند ممکن است یک دین باشد یا یک قوم یا یک نژاد یا یک تاریخ مشترک و یا ترکیبی از برخی و یا از همۀ این بسترهای امکانبخش به پدیدآیی تمدنی.
مؤلفهها و ابعاد یادشده، دو سنخ اساسی دارند:
الف) ابعاد معرفتی، علمی، معنوی، ارزشی، اخلاقی و فرهنگی که روح و درونمایۀ تمدن را پدید میآورند.
ب) ابعاد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فناورانه، سرزمینی و جمعیتی که جسم و کالبد نرم و سخت تمدن را بر مبنای مؤلفهها و ابعاد روحی آن پدید میآورند.
برسازندۀ هویت یعنی آگاهی و ارادۀ جمعی یک تمدن در یک موقعیت یا برهه از تاریخ
برایند این دو قسم مؤلفههای روحی و کالبدی، برسازندۀ هویت یعنی آگاهی و ارادۀ جمعی یک تمدن در یک موقعیت یا برهه از تاریخ است. این هویت بسته به اینکه بنمایۀ وحدت اجتماعی افراد و جوامعِ برسازنده و ایستاده ذیل یک تمدن چه باشد، میتواند هویتی دینی، قومی، نژادی یا تاریخی و یا هویتی ترکیبی و تلفیقی داشته باشد. هویتهای ترکیبی و تلفیقی البته دارای درهمتنیدگیها و پیوستگیهای بیشتری هستند و در نتیجه مستحکمترند؛ چراکه در آنها آگاهی و ارادۀ جمعی از چند بنمایۀ وحدتیافته با هم نشئت میگیرد.
بهعنوانمثال، تمدن ایرانیـاسلامی، تمدنی دینی و تاریخی است که اقوام و نژادهای مختلف معاشر در جغرافیای ایران را ذیل یک نظام اعتقادی، فرهنگ و زبان مشترک تجمیع کرده و سرنوشت واحدی برای ایشان در طول تاریخ پرفراز و نشیب سرزمین ایران رقم زده است. در بیانی تشبیهی و استعارهای، اقوام ایرانی برساندۀ هویت ملیـمذهبی ایران اسلامی، چونان یک رنگینکمان با یکدیگر اتحادی غیرقابل تفکیک یافتهاند.
تمدن ایرانی اسلامی، ریشه در هویت دینی، قومی، نژادی و تاریخ مشترک ایرانیان مسلمان دارد؛ و زیرمجموعه و برسازندۀ هویت عامتری است که تحت عنوان امت و تمدن اسلامی از آن یاد میشود. ترکیب ایران و اسلام در هویت اقوام ایرانی، ترکیبی مزجی نیست بلکه ترکیبی اتحادی و غیرقابل زوال است و ریشه در تجربۀ تاریخی و انتخاب تمدنی این اقدام دارد.
هر گونه تحلیل تمدنی در فضای مناسبات جهانی، بر اساس تقسیمبندیهای پدیدآمده بر مبنای هویت تمدنی، مستلزم آن است که نخست معیارهای تقسیمبندیهای تمدنی مشخص شود. مثلاً گاهی از مواجهۀ تمدنی غرب با شرق سخن گفته میشود، گاهی از چارچوب صورتبندی نظری تمایزبخش میان تمدن مدرنیته با تمدن غیرمدرن مبتنیبر سنت تاریخی یا دینی استفاده میشود و گاهی به قطببندیهای کانونی و جغرافیایی توجه شده و از مواجهۀ تمدن کنفوسیوسی، تمدن اسلامی، تمدن اسلاوی و روسی در شرق اروپا و تمدن مدرن غربی با یکدیگر بحث میشود. هر کدام از این تقسیمبندیهای تمدنی، چارچوب مفهومی و نظری و میدان توجیهی و تحلیلی خاص به خود را دارا هستند؛ ازجمله، مواجهههای تمدنی موجود در فضای دوران معاصر، مواجهۀ تمدنی غرب با تمدن نوین اسلامی در حال ظهور بر اساس انقلاب اسلامی در ایران اسلامی است.
صرفنظر از تاریخ طولانی مواجهۀ تمدنی ایران و غرب، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، و همچنین مواجهۀ اسلام و غرب در طول پانزده سدۀ گذشته، در طول یکصد سال اخیر، مواجهۀ تمدنی از سوی غرب در نسبت با جهان اسلام و بهخصوص کشورهای اسلامی موجود در منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا، تهاجمی و در راستای انحلال هویت یکپارچۀ برسازندۀ تمدن و امت واحدۀ اسلامی بوده است. البته این مواجهۀ تمدنی در لایههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی همراه با هویتزدایی، غربیسازی، استعمار و استثمار تمامی مؤلفهها و ابعاد قدرت کشورهای مسلمان در این مناطق بوده است.
تبعاً مواجهۀ غرب با ایران اسلامی نیز چنین بوده است. توجه به تحولات تاریخیای که در طول حدود یکصد سال اخیر رقم خوردهاند، دلیل روشن این مدعا است. وضعیت کنونی کشورهای اسلامی در غرب آسیا و شمال آفریقا، محصول تحولات دو جنگ جهانی اول و دوم و تحولات پس از آن است. در جنگ جهانی اول، به جز ایران، مرزهای جدیدی برای کشورهای اسلامی واقع در این مناطق توسط فاتحان اروپایی شکل گرفتند؛ و هویتهای سیاسیِ وابستهای در سرزمینهای اسلامی ایجاد شدند. این هویتهای سیاسی بهگونهای شکل داده شدند که در جاذبۀ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی غرب، مجذوب و منحل شوند. غرب مدرن، از همۀ ابزارهای معرفتی، علمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامیاش بهصورت پنهان یا آشکار برای تحقق این منظور استفاده کرده است.
جالب آنکه علیرغم نزاع درونتمدنی غربیان با هم بر سر منافع، در کلیت مواجهۀ هویتزدایانه، استعماری و استثماری با کشورهای اسلامی، وحدت نظر و عمل داشته و به تقسیم حوزۀ نفوذ و همکاری راهبردی و عملیاتی پرداختهاند. در جنگ جهانی دوم، پروژۀ غربیسازی کشورهای اسلامی، تحت سیطرۀ هژمونیک کشورهای پیروز و بهخصوص سه کشور ایالات متحدۀ امریکا، انگلستان و فرانسه، تحت لوای ایده و اندیشۀ توسعۀ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پیگرفته شد. ویژگی این دورۀ جدید استعمار، تحول، استحاله، وابستهسازی و انقلاب از درون بود؛ یعنی تغییر اجتماعی بر مبنای اراده و عزم خود ملتها برای دستیابی به «توسعه» طراحی و برنامهریزی شد.
توجه به این نکته لازم است که توسعه، رشد و پیشرفت در تمامی عرصهها و شاخصههای فکری، علمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و… بهخودیِخود امری نیکو و مطلوب است لکن مهم آن است که توسعه، در چارچوب کدامین جهانبینی و ایدئولوژی رقم خورده و برسازندۀ کدامین نوع از سبک زندگی و فرهنگ اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی باشد؛ و تبعاً نسل حاضر و آینده را تحت کدامین انضباط معرفتی، ارزشی، اخلاقی و رفتاری تربیت نماید.
پس از جنگ جهانی دوم، برنامۀ توسعه در چارچوب گفتمان مدرن غربی، تبدیل به چارچوب نظری و الگوی عملی تغییر در سطح جهان غیرغربی شد. مهمترین هدف این برنامه، غربیسازی و همگن نمودن همهجانبۀ ملتها و کشورهای غیرغربی بود. هدف دیگر، مداخله در وضعیت و واقعیت موجود کشورهای غیرغربیِ بهمنظور ایجاد تغییرات در چارچوب منافع فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی تمدن غربی بود. به همین دلیل است که یکی از اولین مؤسسهها شکلگرفته ذیل نهاد سازمان ملل متحد، سازمان برنامۀ توسعۀ ملل متحد (UNDP) است.
نهادها و سازمانهای جهانی دیگر نیز در همین راستا پدید آمدند تا انضباط نظری و عملیِ دستورکارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، از طریق اِرائۀ الگوها و دستورالعملهای اعلامی از سوی سازمان ملل و مؤسسات وابسته به آن و نیز سازمانهای جهانیای که کارگزار مسیر توسعۀ مورد دلالت الگوهای غربی هستند، جهانگستر شود؛ و صد البته که این اتفاقات بدون همراهی و دستیاری نخبگان علمی، سیاستگذاران و سیاستمداران غربگرا در کشورهای غیرغربی و بهخصوص کشورهای اسلامی قابل تحقق نبود.
این فرایندِ جهانیسازی و البته بهتر است بنویسیم، غربیسازی تحت لوای توسعه، طرح و برنامه و مسیری است که همچنان ادامه دارد و ارائۀ برنامههای توسعۀ هزاره و دستورکار ۲۰۳۰ برای توسعۀ پایدار در همین راستا است.
گفتمان انقلاب اسلامی افقی تازه از امکانات معرفتی، علمی، اخلاقی و هنجاری برای انسان و جهان است
اما، مکتب و گفتمان انقلاب اسلامی ایران، در جغرافیای تمدن ایران اسلامی، در عصر حاضر، افقی جدید از امکانات معرفتی، معنوی، علمی، ارزشی، اخلاقی، هنجاری و رفتاری بهروی انسان و جهان معاصر گشود. گفتمان انقلاب اسلامی، ایدۀ حوالت و تقدیر محتوم مدرن شدن انسان و جهان معاصر را محو کرد و نشان داد یک ملت و یک امت میتواند مسلمان و دینمدار باشد و بر اساس معرفت دینیاش و با بهرهگیری از خرد و تجربۀ موجَّه و کارآمد، حیات معرفتی، علمی، معنوی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادیاش را بدون گرتهبرداری و اتکای نظری و عملی به گفتمان مدرن و توسعۀ غربی، فهم کرده، صورتبندی نظری و عملی نموده و تحقق عینی بخشد.
جریان مسلط بر تمدن غرب، پس از جنگ جهانی دوم، علاوهبر ایجاد برنامۀ توسعه، در نسبت با وضعیت خاص جهان اسلام، طرح و برنامۀ میدانی مشخص دیگری را با ایجاد دولت جعلی و اشغالگر صهیونیستی در سرزمین فلسطین آغاز کرد.
در سرزمین فلسطین، به ارادۀ غرب و تحت پوشش جریان صهیونیسم بینالملل، رژیمی اشغالگر به نام قوم یهود ـ و نه دین یهود ـ ایجاد شد تا همراستا با جریان مستمر غربیسازی، استحاله، وابستهسازی و انقلاب از درونِ کشورهای اسلامی، پروژۀ اسلامزدایی از سرزمینهای مقدس غرب آسیا در فلسطین کلید خورده باشد و بهمثابه نقطهای تکثیریابنده، روند تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا را جهت دهد.
رژیم اسرائیل، عامل ایجاد کنندۀ تغییر در جهان اسلام در راستای منافع غرب است
جالب آنکه آغاز برنامۀ توسعۀ ملل متحد و تأسیس رژیم اشغالگر صهیونیستی، همزمان است؛ یعنی سالهای پایانی دهۀ چهل میلادی قرن بیستم و بهطور مشخص سال ۱۹۴۸ میلادی. بدینشکل، رژیم آپارتاید و نژادگرای اسرائیل، بر اساس ایدهای مقدس نزدیک قوم یهود، شکل گرفت تا در ظاهر تحققدهنده به آرمان قوم یهود باشد؛ لکن در حقیقت، اسرائیل امتداد سرزمینی و تمدنی غرب در عالَم اسلام و پایگاهی برای مداخلۀ مستمر غرب در کشورهای اسلامی بوده و در چارچوب نقشۀ راهی بهظاهر آمریکاییـاروپایی در حال کنش است …؛ رژیم اسرائیل، عامل ایجاد کنندۀ تغییر در جهان اسلام در راستای منافع غرب است؛ و همچون دشنهای در قلب تمدن اسلامی جای گرفته؛ دشنهای که درحقیقت تحرّک آن در دست کشورهای غربی است.
مشاهدۀ کلاننگرانۀ تحولات جهانی پس از جنگ جهانی دوم حاکی از آن است که در طرحی مشخص، از سویی، رژیم اسرائیل، تحت پوشش آرمان اَرض موعودِ قوم یهود، پروژۀ ایجاد آشوب و ناامنی را در منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا دنبال میکند و با جسارت و صراحت تمام، گسترۀ ادعای ارضی خود را از نیل تا فرات اعلام کرده است؛ و از سوی دیگر، هژمون تمدن غربی با استفاده از پروژۀ توسعه، زمینههای وابستگی هرچهبیشتر کشورهای اسلامی به غرب را فراهم نموده است.
ویژگی اساسی، پروژۀ توسعۀ غربی برای کشورهای اسلامی از اساس ازخودبیگانهکننده، وارداتی، دارای هزینۀ هنگفت، غیرتوانمندکننده و وابستهساز است. واقعیت عینی آن است که توسعۀ مبتنیبر وابستگی به غرب نهتنها باعث قدرتمند شدن کشورهای اسلامی نشده بلکه باعث استثمار و هرچهبیشتر تحت سیطره بودن نظامهای سیاسی حاکم بر آنها شده است. چنانکه پروژۀ مدرنیزاسیون ایران قبل از انقلاب اسلامی، نهتنها منجر به شکوفایی و پیشرفت حقیقی ایران نشد بلکه باعث وابستگی روزافزون شده بود. وابستگیای که توان ملت را فرسوده بود و روحیۀ استقلالطلبی و خودکفایی را ربوده و از بیخ و بن خشکانده بود.
واقعیت آن است که در مستوای تحلیل تمدنی، الف) کنش راهبردی رژیم اسرائیل و ب) کنش ازخودبیگانهکننده، وابستهساز و کنترلکنندۀ توسعۀ مبتنیبر غربگرایی، راهبردهای طراحیشدۀ غرب برای انحلال تمدن اسلامی است. اما چگونه؟
بیانی اجمالی از شرح سازکار این اتفاق بدین صورت است که در اثر ایجاد آشوب و ناامنی ایجادشده توسط رژیم اسرائیل، کشورهای ضعیف نگاه داشته شدۀ اسلامی، بهسوی وابستگی هرچهبیشتر به سوی جریان توسعۀ غرب و نظامهای سیاسی و اقتصادی و امنیتی و همچنین بهرهگیری از ابزارهای سیاسی و اقتصاد و امنیتی و جنگافزارها و تسلیحات غربی سوق داده شدهاند و از سوی دیگر، در قالب طرحهای بهاصطلاح صلح، مؤلفههای قدرت کشورهای اسلامی برای بازخیزش تمدنی هرچهبیشتر مهار شده است. بههمینشکل، قرار گرفتن زمام توسعۀ کشورهای اسلامی در دست طراحان، سازمانها، شرکتها و مدیران غربی باعث شده است، هرچهبیشتر فضا برای ریشه دواندن بلوکهای معظم شرکتهای چندملیتی غربی و البته جریان صهیونیسم جهانی در شریانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برخی کشورهای اسلامی فراهم شود.
برای درک اینکه چگونه دو واقعیت همزاد یعنی ایجاد رژیم اشغالگر و نژادپرست اسرائیل در سرزمین فلسطین و بیتالمقدس و آغاز شکل نوین استعمار و استثمار تحت پوشش عنوان جذاب توسعه پس از جنگ جهانی دوم، در چند دهۀ اخیر، به همگرایی راهبردی، اقدامی و عملیاتی رسیدهاند، خوانندگان فرهیخته، متفطن و پژوهشگر این یادداشت را به بررسی سرمایهگذاریهای اقتصادی رژیم صهیونیستی در عرصۀ صنایع مرتبط با انرژی، کشاورزی و دامپروری، صنایع توربینی، سدسازی و آبرسانی، صنایع اُپتیک و… در کشورهای منطقۀ غرب آسیا، قفقاز جنوبی، آسیای مرکزی و شمال آفریقا دعوت میکنم.
مفاد پیمان ننگین و بهاصطلاح صلح ابراهیم، نشاندهندۀ گرهخوردگی رژیم اسرائیل است
همچنین ملاحظۀ مفاد پیمان ننگین و بهاصطلاح صلح ابراهیم، نشاندهندۀ گرهخوردگی رژیم اسرائیل و روند توسعه در برخی کشورهای عربی در منطقۀ غرب آسیا است. بههمینوزان، پیمانهای اقتصادی و امنیتی این رژیم با برخی کشورهای واقع در قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی، در همین راستا قابل مطالعه و بررسی است.
تجارب میدانی در عرصۀ اقتصاد و تجارت میان ایران و کشورهای اسلامی واقع در مناطق یادشده نیز حاکی از آن است که رژیم اسرائیل در کنار ایالات متحده آمریکا، کشورهای اروپایی، ناتو و برخی کشورهای منطقه، پیوسته سعی نمودهاند، مزیتهای اقتصادی و تجاری ایران را در کشورهای مناطق یادشده محدود و یا محو نمایند.
این رویکرد راهبردی و عملیاتی در مواجهۀ خصمانه با ایران اسلامی، حتی در عرصههای فرهنگی و سیاسی نیز پیوسته در دستورکار دولتهای یادشده و بهخصوص رژیم اشغالگر اسرائیل بوده است. گرچه، بهخاطر غنای تاریخی زبان فارسی و علقهها و دیرینۀ غیرقابل کتمان فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی در این منطقه، نتوانستهاند، بهطور مستقل تأثیرات عمیق و آشکاری تاکنون ایجاد نمایند. با این حال، برای تحقق اهداف یادشده در زمینۀ زبان، فرهنگ، تمدن و هویت مشترک تاریخی میان ایران با کشورهای همسایۀ ایران در غرب آسیا و آسیای مرکزی عملیات تخریبی زیادی را انجام داده و میدهند و همچنین از بنمایههای فکری و فرهنگی رقیب فکر و فرهنگ ایران اسلامی در منطقه حمایت مینمایند. شواهد بارز مربوط به این رخداد در برخی کشورهای همسایه در شمال غرب و غرب ایران و بهخصوص در قفقاز جنوبی قابل مشاهده است.
آنچه بیان شد، نمایی محدود و از راه دور، از مواجهه و جنگ ترکیبی تمدن غرب با مظهریت و محوریت اسرائیل علیه ایران اسلامی است. توجه به این بیان مختصر، نشان میدهد، برای صیانت از تمامیت و استقلال ایران اسلامی، لازم است، رهیافتی هوشمندانه و درکی همهجانبهنگر و دقیق از جنگ ترکیبی و تمدنیای که علیه ایران اسلامی در جریان است، داشته باشیم.
برای صیانت از ایران اسلامی، چارهای نداریم جز آنکه از همۀ ظرفیتهای ملی، منطقهای و بینالمللیمان در مقیاس تمدنی برای پیشرفت بهره گیریم. چگونگی بهرهگیری از این ظرفیتها جهت پیشرفت روزافزون و ایجاد سپر دفاعی و مقاومت در برابر استکبار، مطلب مهمی است که لازم است موضوع تأملات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی قرار گیرد./ شبستان