به گزارش رحا مدیا، میلاد حسنزاده، نوبسنده حوزوی، در یادداشتی به تأثیر رسانهها بر تربیت سیاسی نسل جدید پرداخت:
در جهان امروز، اغلب چنین مینماید که به برکت فناوریهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی، بشر در آستانه تحقق کامل رؤیای دهکده جهانی قرار دارد. مفهومی که مارشال مکلوهان، نظریهپرداز رسانهای، نیم قرن پیش از آن سخن گفت؛ اما امروز دیگر نه تنها در کتابهای علوم ارتباطات، که در تجربه روزمره ما نیز رسوخ کرده است. هر فردی میتواند در هر لحظه با هزاران نفر در سراسر جهان ارتباط برقرار کند، تصویر و صدایش را به اشتراک بگذارد و از رخدادهای جهانی آگاه شود. اما آیا این اتصال، به معنای پیوند است؟ آیا این دهکده، حقیقتاً جهانی است یا مجموعهای از جزایر دورافتاده است که هر یک تنها نام دهکدهای را یدک میکشند؟
واقعیت این است که برخلاف تصورات ابتدایی، رسانههای اجتماعی نه به گسترش همبستگی که به تعمیق فردگرایی منجر شدهاند. کاربر امروز، بیش از آنکه بخشی از یک اجتماع باشد، به عنوان واحدی مستقل و منفرد درون شبکهای از دادهها و بازخوردها زندگی میکند. خودمحوری _چه در قالب الگوریتمهایی که سلایق شخصی او را تقویت میکنند، و چه در قالب اقتصاد توجهی که هر لحظه او را به ثبت و به اشتراکگذاری خود سوق میدهد_ به هسته مرکزی این زیستجهان جدید بدل شده است.
این وضعیت پیامدهای عمیقی برای تربیت سیاسی افراد دارد. اگر تربیت سیاسی را آنگونه که در تعاریف دقیق آمده، «فرآیندی مستمر و نظاممند برای کسب دانش سیاسی، پرورش بینش، قدرت تحلیل و تقویت انگیزش برای مشارکت در امور جمعی» بدانیم⁴، آنگاه روشن میشود که رسانههای جدید نه تنها در خدمت این فرآیند نیستند، بلکه در موارد بسیاری، در نقطه مقابل آن ایستادهاند.
در واقع، تربیت سیاسی نیازمند نوعی جامعهپذیری منسجم است؛ فرآیندی که در آن فرد، نه صرفاً به عنوان یک موجود منفرد، بلکه در نسبت با جمع، با ملت، با تاریخ و با آینده خود فهمیده شود. ارسطو با دقتی عمیق در این باره هشدار داده بود که: «بهترین قوانین نیز _حتی اگر توسط تمام افراد جامعه هم معتبر و مشروع دانسته شود_ در صورتی ارزش و اعتبار خواهند داشت که به وسیله آموزش و پرورش به نسل جوان آموخته شوند»². او پیوند آموزش و پرورش با نوع حکومت را ضروری میدانست؛ چیزی که امروز، با قدرت یافتن رسانههای غیررسمی، عملاً در حال گسست است.
در جهان رسانهایشدۀ امروز، آموزش و پرورش سیاسی جوانان بیش از آنکه در مدرسه یا خانواده رخ دهد، در الگوریتمهای اینستاگرام و توییتر و تیکتاک شکل میگیرد. دادهها به ما نشان میدهند که اغلب نوجوانان، آگاهی سیاسیشان را نه از معلمان، بلکه از اینفلوئنسرها و کلیپهای کوتاه و سطحی به دست میآورند. در این فضا، نه تعمق جایی دارد و نه تأمل در مصالح عمومی. آنچه تعیینکننده است، جذابیت و واکنشبرانگیزی محتواست. سیاست نیز _اگر حضوری در این فضا داشته باشد_ بیشتر شبیه یک شوی سرگرمکننده است تا یک امر اجتماعی پیچیده و مسئولانه.
امام خمینی (ره) با بینشی ژرف، سالها پیش در همین باره فرموده بودند: «آقایان که تربیت بچهها را میکنند، مسائل سیاسی روز را هم به آنها تعلیم بکنند… یک بچهای که از یک مدرسه بیرون میآید، باید مسائل دینیاش را بداند… و هم تربیت سیاسی»¹. این نگاه، تربیت سیاسی را نه امری زائد، بلکه بخشی جداییناپذیر از تعلیم و تربیت میدانست. در حالیکه رسانههای امروز، بر اثر تقلیلِ انسان به مصرفکننده، عملاً این بخش از هویت اجتماعی را بیاعتبار کردهاند.
افزون بر این، شبکههای اجتماعی، با ایجاد یک ساختار دائماً رقابتی و مبتنی بر خودنمایی، بنیانهای عاطفه و محبت اجتماعی را نیز تضعیف کردهاند. در چنین فضایی، مفهوم «مصلحت عمومی» اغلب جای خود را به «مصلحت شخصی» میدهد. فرد، هر کنش سیاسی یا اجتماعی را با معیار سود و زیان فردی میسنجد. مشارکت در امور جمعی، تنها زمانی معنا پیدا میکند که سودی فوری و ملموس برای شخص به همراه داشته باشد. این نوع محاسبه، نه از سر شرارت، بلکه نتیجه منطقی نوعی تربیت رسانهای است که در آن، فرد بهتدریج از ادراک «دیگری» ناتوان میشود.
مطالعات جامعهشناختی نیز این روند را تأیید میکنند. دکتر عبدالعلی قوام در تحلیل جامعهپذیری سیاسی، عوامل مؤثر بر این فرایند را به دو دسته تقسیم میکند: نخست، عوامل اولیه مانند خانواده و گروه همسال، و دوم، عوامل ثانویه مانند مدرسه، احزاب و رسانهها³. اما نکته آنجاست که در عصر حاضر، رسانهها _بهویژه رسانههای اجتماعی_ چنان قدرت یافتهاند که نه فقط جایگاه خود را تثبیت کردهاند، بلکه در بسیاری از موارد، بر دیگر عوامل نیز سایه افکندهاند. خانوادهها زیر فشار الگوریتمها قرار گرفتهاند؛ مدارس ناگزیر از ورود به فضای مجازیاند؛ و حتی احزاب نیز بیشتر در قالب کمپینهای آنلاین فعالیت میکنند تا نهادهای مردمی.
در نتیجه، نوعی گسست در فرآیند جامعهپذیری سیاسی رخ داده است. آموزشهای عمیق و مستمر، جای خود را به دادههای پراکنده و زودگذر دادهاند. فرد، به جای قرار گرفتن در مسیر یک تربیت منظم و تدریجی، با هجوم بیپایان محتواهایی مواجه میشود که اغلب نه تنها انسجامی ندارند، بلکه گاه متناقضاند و سردرگمی هویتی را تعمیق میکنند.
از سوی دیگر، غلبه فلسفه اومانیستی و نوعی انسانمحوری افسارگسیخته در پسزمینه این تحولات قابل مشاهده است. این نوع نگاه، که انسان را مرکز عالم مینشاند و او را از هر نوع پیوند متعالی با سنت، دین یا جامعه مستقل میبیند، باعث شده است تا درک افراد از «خود» بیش از پیش شخصی، نسبیگرا و گاه ضد اجتماعی شود. در چنین بستری، تربیت سیاسیای که نیازمند درک عمیق از مصالح جمعی و آینده مشترک است، اساساً ناممکن یا بسیار دشوار خواهد بود.
راهکار چیست؟
بدیهی است که نمیتوان در برابر جریان تحولات فناوری ایستاد. اما میتوان در شیوۀ مواجهه با آن، بازاندیشی کرد. نخست، باید آموزش و پرورشِ رسمی را با نگاه به تحولات رسانهای بازتعریف کرد. نباید اجازه داد که رسانههای اجتماعی، تنها منبع هویتیابی سیاسی جوانان باشند. بلکه باید با گسترش سواد رسانهای و آموزشهای دقیق سیاسی_دینی در مدارس، خانوادهها و مساجد، نوعی ایمنی در برابر امواج اطلاعاتی بیهویت ایجاد کرد. دوم، نهادهای رسمی سیاسی و فرهنگی باید بهجای تقابل، به تصرف هوشمندانه فضای مجازی بیندیشند. تنها در این صورت است که میتوان از دل همین بستر، شکل نوینی از تربیت سیاسی را سامان داد؛ تربیتی که در عین بهرهگیری از فناوری، به دنبال تعمیق فهم اجتماعی و تقویت حس مسئولیت جمعی باشد.
اگر تربیت سیاسی را فرآیندی زنده و پویا بدانیم، آنگاه درمییابیم که رسانهها میتوانند هم ابزار فساد آن باشند، و هم ابزار اصلاح آن. آنچه تعیینکننده است، نه خود فناوری، بلکه فهم ما از انسان، جامعه و آینده است.
منابع:
1. صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، انتشارات سروش، چاپ اول، ج5، ص109
2. فلسفه آموزش و پرورش، فیلیپ جِی اسمیت، ترجمه سعید بهشتی، شرکت بهنشر (آستان قدس)، 1370، ص59
3. توسعه سیاسی و تحول اداری، دکتر عبدالعلی قوام، نشر قومس، 1371، ص76 به بعد
4. مقالات برگزیده همایش تربیت در سیره و کلام امام علی(ع)، تهران، مرکز مطالعات تربیت اسلامی، 1379، ص443 و 463