یادداشت؛

شیخ فضل الله در فراز و فرود مشروطه

چرا شیخ فضل‌الله در مهاجرت صغری نبود؟ چرا تصمیم به همراهی انقلابیون در مهاجرت کبری گرفت؟ چرا زمانی که جریان کلی مشروطه به سمتی رفت که روشنفکران غرب‌زده هدایتش می‌کردند، اصرار بر مشروطه مشروعه داشت؟ و چرا در نهایت هیچ نقطه مشترکی بین آنچه بدان تاکید داشت و آنچه رخ داد پیدا نکرد و در نهایت مخالفان راهی جز اعدام او نیافتند؟

رحا مدیا | حجت الاسلام جواد کاوندی، پژوهشگر جامعه‌شناسی سیاسی

چرا شیخ فضل‌الله در مهاجرت صغری نبود؟ چرا تصمیم به همراهی انقلابیون در مهاجرت کبری گرفت؟ چرا آنگاه که سیدین سندین مشروطیت را به جای عدالتخانه پذیرفتند مخالفتی با ایشان نکرد؟ چرا زمانی که جریان کلی مشروطه به سمتی رفت که روشنفکران غرب‌زده هدایتش می‌کردند، اصرار بر مشروطه مشروعه داشت؟ چرا بعد از تشکیل مجلس شورای ملی و نگارش قانون اساسی غربی اصرار بر نظارت فقها بر کلیه مصوبات مجلس داشت؟ و چرا در نهایت هیچ نقطه مشترکی بین آنچه بدان تاکید داشت و آنچه رخ داد پیدا نکرد و در نهایت مخالفان راهی جز اعدام او نیافتند؟ آیا به‌واقع او داعیه مخالفت با هر آنچه رخ می‌داد داشت، یا این تطورات در فراز و فرود مشروطه از یک منطق مشخصی تبعیت می‌کرد؟

آری مخالفت شیخ شهید از یک منطق روشن نشأت می‌گرفت نه از یک خصیصه روان‌شناختی؛ اما این منطق چه بود که حاضر شد برای تبیین آن به آیندگان از یک‌سو، و پاک کردن دامن خود از انواع تهمت‌ها از سوئی دیگر بر سر دار برود؟

شیخ شهید به دنبال استقرار اسلام از طریق دستگاه فقاهت بود. او رشد جریان روشنفکری در دوره ناصری را درک کرده و خطر آنها را برای اسلام لمس می‌کرد‌. او همچنین از سویی یقین نداشت مجتهدین عدالت‌خواه، قدرت به سرانجام رساندن جنبش را داشته باشند. بنابراین سکوت را در ابتدای جنبش عدالت‌خواهی برگزید.

شیخ شهید طرحی در ذهن داشت که به‌دنبال تقویت دستگاه مجتهدین بود. او در صدد مقابله با قاجار نبود؛ بلکه در صدد فتح قدرت سیاسی بود که بتواند سیاست را در خدمت اسلام قرار بدهد. بدین سبب گمان می‌رود اراده شیخ فضل‌الله در رساندن عین‌الدوله به صدراعظمی تعیین کننده بوده است؛ اما به‌هر حال جنبش توسط دیگران آغاز شد. در حالیکه شیخ مهر سکوت بر لب داشت. لکن بعد از آنکه جنبش توسط «سید عبدالله بهبهانی» و «سید محمد طباطبایی» به‌نقطه بحرانی رسید، شیخ مجبور به انتخاب شد و ترجیح داد در کنار سیدین سندین بایستد تا شاه قاجار!

شیخ شهید اما، بار دیگر مجبور به اتخاذ موضعی دیگر شد که چندان رغبتی بدان نداشت. او مجبور شد مشروطه‌ای را تایید کند که آبستن انحرافش می‌دانست. شیخ می‌دانست اگر مشروطه را تایید نکند صف عدالت‌خواهان آشفته خواهد شد و این مفسده‌اش بالاتر است و آنگاه که آفت مشروطه عیان شد چاره‌ای جز دفاع از اسلام نداشت. اسلامی که همواره هدف او بود و نمی‌توانست چیزی جز آن را بپذیرد؛ ولی اصل طراز و نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس نیز آنگونه که مد نظر شیخ شهید بود پذیرفته نشد و به تعبیر ایشان از فایده تهی گردید؛ به گونه‌ای که دیگر امکان مشروعه سازی مشروطه منتفی شد.

شیخ شهید از جهت بصیرت، آنچه دیگران آن را نمی‌دیدند او می‌دید؛ ولی از جهت مدیریت صحنه مبارزه، همواره در پی رخداد‌ها بود و عمده کنش‌های او از سنخ واکنش به اتفاقاتی بود که آن را تمام و کمال قبول نداشت.

شاید آن روز استعداد لازم برای اسلام خواهی بر محور یک مجتهد جامع‌الشرایط وجود نداشت. روند مناسبات به‌گونه‌ای کج‌دار و مریز رفت تا بدانجا که شیخ را بر سر دار کشیدند و او پای دار چیزی گفت که سند حقانیت او و تمام مواضعش شد. شیخ فضل الله گفت؛ امروز عمامه از سر من بر می‌دارند، باشد که فردا از سر همه برداشته شود!

آری مشروطه‌ای که بنا بود آزادی به ارمغان آورد، رضا‌خان را به قدرت رساند. شاید شیخ شهید می‌خواست به دیگران این را بفهماند. حالا می‌توان بار دیگر به سوالات ابتدایی نوشتار اندیشید.

بیشتر بخوانید…

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها