در سالهای اخیر، برخی نویسندگان و پژوهشگران، از جمله محسن کدیور، کوشیدهاند سیمای معنوی و فکری علامه سید محمدحسین طباطبایی را چنان ترسیم کنند که گویی او با انقلاب اسلامی همراه نبوده است. اصلیترین مستند آنان، جملهای است که ادعا میشود علامه در پاییز ۱۳۶۰ بر زبان آورده: «در این انقلاب یک شهید واقعی بود و آن اسلام بود.» کدیور بر پایه این جمله، در چهار یادداشت مفصل نتیجه گرفته است که علامه با نهضت امام خمینی(ره) همسو نبوده است. اما بررسی تاریخی، نقلهای معتبر خانوادگی و مشی عملی علامه، نشان میدهد این ادعا از بنیان سست است.
نخستین و مهمترین واکنش به این نسبت، از سوی نزدیکترین افراد به علامه مطرح شد. خانم نجمهسادات طباطبایی ـ همسر شهید قدوسی ـ صریح بیان میکند که علامه در ماههای پایانی عمر در شرایط جسمی و ذهنیای نبود که از تحولات کشور آگاه شود. خانواده حتی خبرهای بسیار مهم، از شهادت شهید قدوسی گرفته تا فاجعه هفتتیر، را از ایشان پنهان میکردند. محمدحسین قدوسی نیز همین نکته را تأیید کرده است. بنابراین ادعای بیان آن جمله، از اساس فاقد اعتبار تاریخی است.
از این نکته فراتر، باید مشی واقعی علامه در نسبت با نهضت اسلامی را بررسی کرد. نگاه به اسناد و شواهد نشان میدهد علامه نهتنها هیچگاه در موضع تعارض با انقلاب نبود، بلکه از پشتوانههای فرهنگی و فکری آن به شمار میرفت. جایگاه علمی ایشان در دهههای ۳۰ و ۴۰ چنان بود که دستگاه پهلوی، فعالیتهایش را با دقت رصد میکرد. گزارشهای ساواک، علامه را همواره در کنار علمای «اجتماعگرا» معرفی میکند؛ شخصیتی که با رویکردی عمیق و فلسفی، در برابر جریانهای ماتریالیستی و انحرافی، نقشی اساسی داشت.
جالبتر آنکه رژیم پهلوی برای جذب معنوی علامه و بهرهگیری از اعتبار او، دو بار پیشنهاد ریاست «دانشگاه اسلامی» را مطرح کرد؛ یکبار توسط شریفالعلماء و بار دیگر بهدست دکتر حسین نصر. اما علامه هر دو پیشنهاد را با قاطعیت رد کرد. پاسخ صریح ایشان که هرگونه همکاری با حکومت سلطنتی را نفی میکرد، نشاندهنده روح استقلالطلب و موضع روشن او در برابر رژیم بود.
در عرصه حوادث مهم سیاسی، بهویژه رخدادهای سالهای ۴۱ و ۴۲، علامه در کنار مراجع بزرگ حوزه حضور فعال داشت. در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نیز پس از تصویب لایحه حق رأی زنان، ایشان در جلسات تصمیمگیری علمای برجسته در منزل امام خمینی شرکت کرد. امضای علامه در اعلامیه مشترک نُه تن از بزرگان حوزه، که یکی از اسناد مهم بیداری دینی دوران پهلوی است، نشان میدهد که او صرفاً نظریهپردازی منزوی نبود، بلکه در لحظات حساس، در کنار جریان پیشبرنده نهضت ایستاد.
افزون بر آن، شاگردان برجسته علامه ـ چون شهید مطهری، شهید بهشتی، آیتالله جوادی آملی، آیتالله مصباح یزدی و شهید مفتح ـ از معماران فکری و میدانی انقلاب بودند. این پیوند عمیق بهخوبی جایگاه علامه را در تربیت نسلی از مجاهدان فکری انقلاب نشان میدهد. بسیاری از آنان تصریح کردهاند که علامه با وجود اولویت دادن به کار فرهنگی، در جلسات سیاسی شرکت میکرد و امضای او پای بسیاری از اعلامیههای مبارزاتی دیده میشود.
همین واقعیت را بزرگان انقلاب نیز تأیید کردهاند. آیتالله مهدویکنی تصریح میکند که انقلاب اسلامی در آغاز راه، «دو رکن اصلی» داشت: رکن سیاسی به رهبری امام خمینی و رکن فرهنگی به محوریت علامه طباطبایی. مقام معظم رهبری نیز بارها بر این حقیقت تأکید کردهاند که چهرههایی چون مطهری و بهشتی، از مکتب علامه برخاسته بودند و اولویت آنان، تقویت بُعد فرهنگی انقلاب بود، نه دوری از آن.
بر پایه این شواهد روشن، روشن است که نسبت دادن موضع ضدانقلابی به علامه، تحلیلی نادرست و دور از واقعیت است. نمیتوان با یک جمله فاقد سند، چهرهای را که ستون معرفتی انقلاب بوده، واژگون جلوه داد؛ بهویژه آنکه نزدیکترین افراد به علامه و برجستهترین شاگردان او، این نسبت را با صراحت رد کردهاند.
علامه طباطبایی را باید در افق اندیشههایش جستوجو کرد؛ در «المیزان»، در تربیت شاگردانی که پایههای انقلاب را استوار ساختند، و در حضور فرهنگی و اخلاقیای که به جانِ نهضت روح دمید. این حقیقت ماندگار، بزرگترین شاهد بر آن است که میراث علامه، نه در حاشیه انقلاب، بلکه در متن و بطن آن جریان داشته و همچنان پشتوانه فکری جمهوری اسلامی است



