مسأله ولایت فقیه از اساسیترین مسائل در علم فقه و کلام است که از نظر نظری، پیشینهای به قدمت فقه شیعه دارد. برخی از علمای بزرگ از جمله مرحوم «محقق اردبيلی» در كتاب مجمع الفائده[1] و «محقق كركی» در رسائل محقق الكركی[2] و «محقق نراقی» در عوائد الايام[3] و «مير فتاح مراغی» در العناوين[4] و فقيه نامدار «محمد حسن نجفی» در جواهر الكلام[5] بر پذيرش نيابت عامه فقها و ولايت فقيه ادعای اجماع نمودهاند.
مرحوم صاحب جواهر مساله ولایت فقیه را از مسلمات و ضروريات فقهی برشمردهاست[6] و مینویسد: «كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، گويا طعم فقه را نچشيده است و معنا و رمز كلمات معصومين(علیهمالسلام) را نفهميده است».[7]
این مسأله از سیره فقهای شیعه نیز قابل برداشت است. به عنوان مثال در عصر صفویه، نزدیک شدن عالمان نامداری چون محقّق کرکی، علّامه مجلسی، شیخ بهایی و دیگران به حاکمان صفوی تأثیر چشمگیری بر آنان داشت و قدمهای ارزندهای در پیشرفت کشور از خود بر جای گذاردند.
شیخ بهائی که اعجوبه فقه، حکمت، ریاضی و عرفان بود، با پذیرش سمت شیخ الاسلامی «شاه عباس صفوی» توانست تأثیر بسزایی در حکومت صفوی گذاشته و مردم را طبق نگرش ائمه معصوم(علیهمالسلام) تربیت کند و فقه جعفری را اجرا نماید.[8]
فقهای سایر بلاد نیز ایشان را به عنوان ولی فقیه پذیرفته بودند و این مسأله باعث تأثیرگذاری بیشتر ایشان در دربار صفوی شده بود.
در کتب سیره نقل شده، زمانیکه شیخ بهایی به دیدار مقدس اردبیلی در نجف رفتند، یکی از فروعات فقهی مطرح شد و دو نفری به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس احساس کردند که شیخ بهایی به ابعاد و زوایای بحث احاطه بیشتری داشته و گویا جامعتر و جالبتر نظر میدهد و مقدّس اردبیلی در هر مورد، کوتاه میآمد.
در فرصتی دیگر، شیخ بهایی مقدس اردبیلی را در حرم امیرالمومنین(علیه السلام) دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلی) در جلسه پیش کوتاه میآمدید و به نظر میرسید که چندان احاطه به مسائل ندارید.
مقدس اردبیلی پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوق العاده معرفی شوی. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونهای صحبت میکردم تا دریابند که شما از برجستگی خاصی برخوردار میباشی تا از شما فرمان ببرند، ولی الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مساله فقهی را با هم مباحثه میکنیم.[9]
شهید مطهری مینویسد: «فقهای جبل عامل نقش مهمی در خط مشی ایران صفویه داشتهاند؛ چنان که میدانیم، صفویه درویش بودند. راهی که ابتدا آنها بر اساس سنّت خاص درویشی خود طی میکردند، اگر با روش فقهی عمیق فقهای جبل عامل تعدیل نمیشد، به چیزی منتهی میشد نظیر آنچه در علویهای ترکیه و شام هست.
این جهت تأثیر زیادی داشت تا: اولاً، روش عمومی دولت و ملت ایران از آنگونه انحرافات مصون بماند؛ ثانیا، عرفان و تصوّف شیعی نیز راه معتدلتری طی کند. از این رو، فقهای جبل عامل از قبیل محقّق کرکی و شیخ بهایی حق بزرگی بر گردن مردم این مرز و بوم دارند».[10]
شیخ بهایی در بحث قضاوت مینویسد: «در حال غيبت امام فقيه جامع الشّرائط را لازم است حكم كردن و واجب است بر مردمان رفع قضاياى خود به او نمودن، چنانچه بر قاضى منصوب از جانب امام لازم بود».[11]
در واقع علاوه بر اینکه این ولایت را حقّ فقیه جامع الشرائط دانسته، در زمان غیبت اعمال این حقّ را برای او تکلیف شرعی میداند. در جای دیگر مینویسد: «جايز است [فقیه جامع الشرائط] از جانب حاكم ظالم قاضى شدن هر گاه داند كه حكم شرع را به طريق حق جارى مىتواند ساخت و حكمى كه قاضى منصوب از جانب حاكم ظالم كند صحيح نيست و اگر چه آن ظالم صاحب شوكت باشد».[12]
در باب اجرای حدود الهی نیز مینویسد: فقيه جامع الشرايط چنانچه مذكور خواهد شد مىتواند كه مطلقاً حد بزند».[13]
بنابراین در اصل ولایت فقیه بین فقهای شیعه اختلافی نیست و ولایت فقیه امری نیست که امام خمینی(رحمهالله) آنرا درست کرده باشد؛ بلکه از زمان معصومین(علیهمالسلام) چنین ولایتی برای فقهای جامع الشرائط بوده است و در دورانهایی که شرائط مهیّا بوده، چنین ولایتی اعمال شده است.
پینوشت:
[1] . مجمع الفائده، انتشارات جامعه مدرسين، ج12، ص 11و 38.
[2] . رسائل محقق الكركي، مكتبه آيت الله العظمي مرعشي، ج1، ص 142.
[3] . عوائد الايام، مكتب العلام السلامي، ص 536و538.
[4] . العناوین، موسسه نشر اسلامي، ج2، ص 563.
[5] . جواهر الکلام، دار الكتب السلاميه، ج 16، ص 178.
[6] . همان، ص 178.
[7] . همان، ج21، ص 398.
[8] . مسلمانان مسئله ولایت فقیه را در زمان پادشاهان چگونه پذیرفته بودند: http://www.hawzah.net/fa/Question/View/62678/.
[9] . پای درس اخلاق آیتالله مجتهدی-45؛http://snn.ir/detail/News/265565/1068.
[10] . مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى- خدمات متقابل اسلام و ايران، ج14، ص440.
[11] . جامع عباسى ( طبع قديم )، ج2، ص: 348.
[12] . همان، ص: 349.
[13] . همان، ص162.