حوزه پیشرو؛

مواجهه حوزه علمیه با علم غربی؛ تطبیقی یا استقلالی؟

علت آنکه ما هم اکنون با طلابی رو‌به رو هستیم که از یک طرف «فقیه سنتی درجه یک» و از طرف دیگر «مدرس دانش‌های غربی درجه یک» هستند، همین خطای کوچک در آموزش دانش‌های غربی بوده است؛ به‌عبارت دیگر آموزش استقلالی و بی‌ارتباط دو نظام دانشی موجب شده در ذهن طلبه نیز دو نظام آموزشی بی‌ارتباط از همدیگر شکل بگیرد.

رحا مدیا | علیرضا ادیب بهروز

امروزه آشنایی و تسلط بر دانش‌های غربی برای حوزویان «فضیلت» محسوب نمی‌شود؛ بلکه یک «فرض» و «واجب حتمی» است و اگر نظام آموزشی رسمی حوزه از این مهم خالی است، در حقیقت از پیمودن مسیری که مد نظر ائمه طاهرین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین بوده، سر باز زده است.

 اما سؤال مهم آن است که پرداختن به دانش‌های غربی در چه قالبی باید صورت بگیرد؟

 به‌‌نظر می‌آید دو الگوی متفاوت در اینجا وجود داشته باشد:

 نخست) الگوی استقلالی

 در این الگو بی آن که تغییری در مسیر دانش‌های سنتی حوزوی ایجاد شود، صرفاً دانش‌های غربی به‌صورت مستقل و جداگانه تدریس می‌شود تا طلبه بتواند علاوه بر تسلط بر دانش‌های سنتی حوزه، با دانش‌های غربی نیز آشنا شود.

 این الگو علی رغم آثار و برکاتی که دارد با یک ضعف بسیار مهم رو‌به رو است. در بسیاری از موارد مسائل مشترکی در نظام‌های دانشی حوزوی و نظام‌های دانشی غربی وجود دارد که هر نظام دانشی آن مسئله را با ادبیات خود و از لحاظ طبقه‌بندی علوم، در جایگاهی که مناسب دیده مطرح نموده است؛ لذا آموزش استقلالی و جداگانه این دو نظام دانشی موجب می‌شود ارتباط میان مسائل مشترک و مرتبط به درستی درک نشود.

 دوم) الگوی تطبیقی

 در این الگو که آن را از استاد خویش جناب حجت الاسلام و المسلمین حسن خدامی آموخته‌ام، دانش‌های حوزوی و نظام مسائل آنها اصل و مبنای آموزش قرار می‌گیرد؛ اما پس از آنکه هر مسئله و دیدگاه‌های مطرح علما در آن بیان گردید، تلاش می‌شود جایگاه آن مسئله در نظام دانشی غرب نیز روشن شود تا دیدگاه‌های اندیشمندان غربی در همان مسئله مشترک نیز به ضمیمه مورد بحث قرار گیرد.

 برای مثال بر اهل فن پوشیده نیست که بسیاری از مسائل مطرح در علم اصول فقه با مسائلی که در فضای دانش‌های زبانی غربی مطرح شده است، مشترک است. در الگوی نخست – که الگوی رایج‌تر در فضای حوزه است – ابتدا طلبه با دانش اصول فقه به همان شکل سنتی آشنا می‌شود و سپس دانش‌هایی چون زبان‌شناسی به او آموزش داده می‌شود؛ اما در الگوی دوم نظام مسائل دانش اصول فقه مبنای کار قرار می‌گیرد اما پس از آنکه دیدگاه علمای شیعه در آن مسئله مطرح شد، دیدگاه اندیشمندان غربی در همان مسئله نیز بیان می‌شود.

 در این الگو طلبه در عین حال که با دانش‌های غربی و نظریات مطرح در غرب به طور کامل آشنا می‌شودد؛ اما اصالت فکر حوزوی او نیز کاملاً محفوظ باقی می‌ماند؛ چرا که نظام مسائل از دانش‌های حوزوی اخذ شده و مبنای کار قرار گرفته است و طلبه پس از آشنایی با نظام مسائل دانش بومی و نظریات علماء در باب مسائل مختلف آن به سراغ یادگیری نظریات رقیب خود در همان مسئله رفته است؛ نه آنکه ابتداء دانش حوزوی را به صورتی کاملا منقطع از نظریات مطرح در دنیای امروز بیاموزد و سپس به طور کامل در فضای دانشی غرب قرار بگیرد و در آن فضاء تنفس نماید.

 به‌نظر نگارنده علت آنکه ما هم اکنون با طلابی رو‌به رو هستیم که از یک طرف «فقیه سنتی درجه یک» و از طرف دیگر «مدرس دانش‌های غربی درجه یک» هستند، همین خطای کوچک در آموزش دانش‌های غربی بوده است؛ به‌عبارت دیگر آموزش استقلالی و بی‌ارتباط دو نظام دانشی موجب شده در ذهن طلبه نیز دو نظام آموزشی بی‌ارتباط از همدیگر شکل بگیرد و در نتیجه طلبه در مسائل سنتی که به‌صراحت در نظام دانشی موجود حوزه مطرح شده است کاملاً با مبانی و چهارچوب نظری دانش‌های حوزوی فکر و حل مسئله کند، اما در مسائل جدید که به‌صراحت در نظام دانشی غربی وجود دارد ولی در کتب سنتی آموزش داده شده به طلبه مطرح نبوده است، کاملاً با مبانی و چهارچوب نظری همان دانش غربی که آموخته حل مسئله نماید.

 روشن است که اجرای این الگو در ابتدا مستلزم ایجاد تغییر در سبک تدریس کتب فعلی و سپس ایجاد تغییر در خود این کتب خواهد بود و برای تحقق به اساتیدی نیازمند است که علاوه بر تسلط بر دانش‌های حوزوی، تسلط کافی بر دانش‌های غربی را نیز دارا باشند تا بتوانند ارتباط میان مسائل را به خوبی درک و تبیین نمایند.

برای مثال کتاب «نظریه تفسیر متن» جناب حجت الاسلام و المسلمین احمد واعظی که با همین الگو نگاشته شده است، نمونه بسیار خوبی از تدوین کتاب درسی با الگوی تطابقی است.

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها