رحا مدیا | الناز رحمت نژاد
چمدانم را نه باز کردهام و نه داخِلِ اتاقم آورده ام. پُشتِ دَمِ درِ ورودیِ خانه گذاشتهام تا اگر از سوی دولت لبنان برای فرود پرواز ما مجوز صادر شد، بردارم و بروم.
دلم میسوزد! نه به خاطرِ دِلِ شکسته خودم و همسفرانَم!
دلم میسوزد نه بهخاطر اینکه شاید اگر پایمان به تشییع شهیدان سید حسن نصرالله و سید هاشم صفی الدین نرسد، بر چسبِ #جا_مانده روی پیشانیمان میخورد.
دلم میسوزد نه برایِ هِق هِق و سیلِ اشکهایی که مادرم شب گذشته موقع بدرقه کردنم ریخت و از من قول گرفت مراقبِ خودم باشد.
دلم میسوزد نه بهخاطر اینکه دوستانِ لبنانیام، حوراء و رَشا در بیروت چشم انتظارِ من هستند و دِلِشان از دولتِ لبنان خون است و مُدام لب میگزند و میگویند: دولت ما ضد مقاومت است. دولتِ ما بله، چشم قربان گویایِ آمریکاست.
دلم میسوزد نه برای هزار و یک نقشهای که برایِ کارِ رسانه و روایت در لبنان کشیدم! و شاید با تدبیرهای آمریکایی صهیونیستی بر باد برود.
دلم میسوزد نه برایِ اینکه اگر پای من و همسفرانم به لبنان نرسد از تشییع و عظمت سید کم خواهد شد! اتفاقاً هر چه مانع تَراشی های آمریکایی صهیونیستی برای لغو پروازهای ایران به مقصد بیروت بیشتر میشود، عظمت و شکوهِ سید حسن نصرالله و مقاومت برایم عَیان میشود.
شب گذشته قبل از آمدن به فرودگاه بچههای مدرسه من را بدرقه کردند. هر کدامشان که دستهایش را باز میکرد و من را به آغوش میکشید با چشمانی پر از اشک میگفت: خانم کاش میشد ما هم در این سفر باشیم. الناز خانم مراقب خودتون باشید. خانم رحمت نژاد قول بدید اسم ما را هم در تشییع و پیشِ سید ببرید.
من هم تک تکِ آنها را به آغوش کشیده و گفتهبودم: قولِ قول میدهم مراقب خودم باشم و وقتی از لبنان برگشتم در زنگ مقاومت راجع به اخبار و دستاوردهای مقاومت با شما صحبت نکنم. به جایِ زنگ مقاومت به فکر شب خاطره باشید. میخواهم کوله و چَمدانم را پُر از خاطره و روایت کنم و برگردم.
دانش آموزان تنها نبودند. با مادرهایشان آمدهبودند. به آغوشم کشیدند. با چشمهای اشک آلودشان التماس دعا گفتند. اسپند دود کردند. از زیر قرآن و پرچم حرم امام حسین علیه السلام رَدَم کردند. صدقه کنار گذاشتند.
لحظه آخری که ماشین میخواست حرکت کند یکی از خانمها دو تا بسته بزرگ دستم داد و گفت: شیرینی و آجیل است. خانمها تهیه کردهاند. هم خودتان بخورید هم به خانمهای لبنانی تعارف کنید. بگویید از ایران آوردهایم. تو رو خدا به تک تک خانمهای لبنانی سلام ما خانمهای ایرانی را برسانید.
دلم میسوزد برایِ چَشمهایِ اشکآلود و دِلهایِ شکستهای که نتوانسته بودند راهی لبنان و مراسم تشییع سید حسن نصرالله بشوند و من نماینده آنها بودم..