به گزارش رحا مدیا، مشروطه و وقایع آن و دستهای استعمارگران و ماسونهایی که باعث ابتر شدن جنبش مشروطه شدند همچنان ابهامات و نقاط تاریکی دارد که نیازمند فحص و واکاوی است؛ حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید سجاد ایزدهی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در گفتوگویی که با مدرسه اندیشهورز رحا به مناسبت سالروز شهادت علامه شهید شیخ فضل الله نوری به پرسشهایی درباره نقش شیخ شهید در جنبش مشروطه پاسخ دادند.
آنچه مطالعه میکنید مشروح این گفتوگو است.
* استاد به عنوان اولین پرسش آیا سکوت مردم تهران در قبال اعدام شیخ فضل الله نوری گناه ملی بود؟ چون حضرت آقا هم در مورد سکوتی که حین واقعه اعدام شیخ فضل الله صورت گرفته چنین نظری را دارند و میفرمایند؛ «ملتی که در شهر تهران ایستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگی مثل شیخ فضلالله نوری را بالای دار بکشند و دم نزدند؛ دیدند که او را با اینکه جزو بانیان و بنیانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اینکه با جریان انگلیسی و غربگرای مشروطیت همراهی نکرد، ضد مشروطه قلمداد کردند که هنوز هم یک عده قلمزنها و گویندهها و نویسندههای ما همین حرف دروغ بیمبنای بیمنطق را نشخوار و تکرار میکنند؛ پنجاه سال بعد چوبش را خوردند. در همین شهر تهران مجلس مؤسسانی تشکیل شد و در آنجا انتقال سلطنت و حکومت به رضاشاه را تصویب کردند. آنها یک عده آدم خاص نبودند؛ این یک گناه ملی و عمومی بود.»

اگر میخواهیم رفتار مرحوم شیخ فضل را تحلیل کنیم باید دو گام عقبتر برویم و ببینیم که اصلا جریان مشروطه چه بود؟ چرا مشروطه دارد شکل میگیرد؟ چرا با مشروطه موافقت یا مخالفت میشود؟ چه کسانی داعیهدار این کار هستند؟ اصلا چرا یک عالم دینی باید بیاید و از مشروطه دفاع کند؟ آنهم مشروطه سلطنتی؟ یعنی یک سلطان باشد، اما به قانون، به مجلس و به انتخابات مشروط باشد. جامعه ایران در یک فضایی قرار دارد که پادشاهی مثل ناصرالدین شاه و قبلترهای آن و بعد هم مظفرالدین شاه، دارند کشور را بهگونهای اداره میکنند که دارد عملا دو اتفاق در آن میافتد. نکته اول استبداد داخلی است. یعنی عملا فشار روی مردم زیاد است. قدرت حکومتها برای زورگویی زیاد است و پادشاهان هم فعال مایشاء هستند. هر کاری که دلشان بخواهد انجام میدهند. از بیگانه قرض میگیرند. قرارداد میبندند. کشور واگذار میکنند. هیچ معونهای برایشان ندارد و هیچ مانعی برایشان وجود ندارد. نکته دوم این است که یک کشور شیعه در جهان داریم. آن یک کشور شیعی هم در یک مدت بسیار کمی با مشکلات مرزی و فرامرزی مواجه میشود. یعنی قراردادهای متعددی که دارد مرزهای ما را به باد میدهد. مثل گلستان، ترکمنچای و موارد دیگر. و باز هم قراردادهای داخلی که آنها هم موجب سلطه بیگانه میشود. یکی از این موارد هم بحث تحریم تنباکو است. اینها میآمدند بهخاطر زندگیهایشان، مسافرتهایشان و هر چیز قرض میگرفتند. نتیجه این بود که باید به کشورهای دیگر یک بها و باجی میدادند و اینکار عملا از دو عرصه کشور را با مشکل مواجه میکرد. مشکل اول استبداد بود که طبیعتا چاره استبداد آزادی بود. نکته دوم بحث وابستگی و از بین رفتن نظام بود که چارهکار آن استقلال بود. آن چیزی که موجب شد همه علما در فرآیند مشروطه پای کار بیایند و سر اینکه مشروطه باید شکل بگیرد با هم متفق بشوند، این دو اشکال عمده است که عملا سلطنت سلاطین موجب میشد که هم مردم اذیت شوند و آزادیهایشان نقض شود و هم استقلال این کشور نقض شده و کشور به باد برود.
طبیعتا مسأله آن روزگار دو مسأله بود. یک مسأله عدالتخانه بود که عملا مردم را از استبداد نجات دهد. حاکم مقید شود به اموری تحت امور قوانین یا قانون اساسی یا قانون اسلام باشد. هر چیز دیگری که مقید به قانون بشود و رها نباشد. نکته دوم این است که یک حاکم نیاید کشور را بر اساس سلیقه خودش، طمع خودش و منافع خودش به باد بدهد و قسمتهای مختلف کشور را از دست بدهد. هم مسأله مرحوم نائینی، هم مسأله مرحوم شیخ فضلالله و هم مسأله بقیه آقایان این بود. تا این جای کار مورد اختلاف نیست. مردم هم آمدند، چون با این ایده موافقت داشتند. عملا تلاشهایی برای این ایده شد. این تلاشها به این منجر شد که مظفرالدین شاه هم عملا بیاید و مشروطه را تأیید کند. مشروطه تثبیت شود و پادشاه به قانون مقید شود. همینطور نماینده مجلس، پارلمان و چیزهای دیگری که در مشروطه وجود دارد.
نکته مهم این است که چگونه میشود مرحوم شیخ فضلالله بعد از مدتی با این ایده مشروطه مخالف میکند و مشروطه مشروعه را مد نظر قرار میدهد ولی مرحوم نائینی و بعضا علمای نجف همان مشروطه را مد نظر قرار میدهند. مسأله مشروطه بهخودیخود و در زمان خودش خوب است. حتی بهعنوان حکم ثانویه و بهعنوان حکم اضطراری. بهخاطر اینکه لااقل این است که مصلحت مردم را، آزادی مردم را و عدالت مردم را تضمین کرده و استبداد حاکم را کم میکند. این خودش خوب است. بستر موجود زمان هم بهگونهای است که عملا جایگزینی برای نظم سلطنت بهنظم ولایت فقیه نیست. این هم امکان ندارد. لذا بعدها هم وقتی قضیه مخالفت با مشروطه سلطنتی برقرار میشود و محمدعلی شاه مجلس را به توپ میبندد و بعد فاتحانی میآیند و تهران را فتح میکنند، باز هم مسأله این است که محمدعلی شاه کنار رفته و احمدشاه بیاید. مسأله این نیست که ساختار تغییر کند. حاکم تغییر میکند. در این فضا هیچکدام از این دو بزرگوار یعنی مرحوم نائینی و مرحوم شیخ فضلالله، قادر به تغییر نظام حکومتی بهگونه مطلوب نیستند. یعنی نمیتوانند بگویند که الان این حکومت برود و ولایت فقیه بیاید. بستر آن فراهم نیست. خود مردم هم معلوم نیست که موافقت کنند. ساختار آن معلوم نیست. لذا فرض بر این است که ما یک مقدار به آن مطلوب نزدیکتر بشویم. حالا اینکه به آن مطلوب نزدیک بشویم میشود چاره کار. مشروطه سلطنتی. یعنی پادشاه باشد، نمایندههای مردم بهعنوان پارلمان بیایند قوانین را وضع کنند و عدالتخانه هم بهعنوان قوه قضائیه بیاید. عملا بهجای یک قوه که سلطنت بود میشود سه تا قوه. قوه مقننه که نمایندههای مردم قانون را جعل میکنند. قوهمجریه، سلطنت. قوه مقننه هم، عدلیه. این فرمول در جای خود خوب است و بسیاری از مشکلات را رفع میکند.
اما چرا باید مرحوم شیخ فضلالله که یک وقتهایی در صحبت با مردم قرآن را دست میگیرد و بالا میبرد و به قرآن قسم میخورد که من از داعیهداران مشروطه بودم، از اول خودم هم پشتوانه کار بودم، الان هم پای کار هستم اما مشروطهای که مشروعه باشد. نکته جالبتر این است که مرحوم نائینی هم چیزی فراتر از مشروطه مشروعه نمیخواهد. او هم همین را میخواهد. لذا کتاب «تنبیه الامة» نگاشته میشود. در این کتاب مباحث حوزه مشروطه سلطنتی را بهعنوان حکم ثانوی و بهعنوان حکمی که فعلا چارهای جز آن نیست و بهترین کار موجود است. همانها را هم با ادله فقهی استناد میکند. پس باز هم مشروطه ما مشروطه رها و مطلق نیست. لذا در متمم قانون اساسی که جعل میکنند اصل طراز را تعیین میکنند. اصل طراز یعنی قانونی که فقهای طراز اول میآیند و در آنجا وظیفه شورای نگهبان امروزی ما را عهدهدار میشوند. پس بحث مشروطه مشروعه اینگونه نیست که مرحوم نائینی بگوید من مشروطه مشروعه نمیخواهم و مرحوم شیخ فضلالله بگوید من مشروطه مشروعه میخواهم. اصلا نمیشود فقیه باشد و بگوید مشروطه ما مشروعه نباشد. پس مسأله کجاست؟
نکته مهم این است که اصل ایده مقوله مشروطه سلطنتی و مشروط کردن و مقید کردم سلطان در غرب و بعد از قرون وسطی شکلگرفته. در آنجا هم همین مسأله و بحث استبداد وجود داشته. آنها آمدند تفکیک قوا را انجام دادند، پارلمان را ایجاد کردند و امور را به مردم سپردند تا مردم بیایند و سلطنت را مقید کنند. وقتی فضای عمومی غرب شکل گرفت. در آنجا وقتی به مردم واگذار کردند که آن اختیار را از خدا گرفتند. پیش از آن اختیار با روحانیها و با کلیسا بود. فضای کلیسا محو شد و خدا کلا حذف شد. وظیفه خدا کلا به مردم سپرده شد. مردم قانون جعل میکردند. آزادی تابع رأی مردم بود و هر آنچه که مردم حکم میکردند باید میشد. این منطق توسط روشنفکرهایی که در زمان ناصرالدین شاه و قبلترها و بعدترها به فرنگ رفتند و این منطق را کم کم وارد منطقه شرق کردند. اوایل در ترکیه بعد در عراق و کمکم در ایران اینکار را کردند. داعیه داران مشروطه سلطنتی عمدتا ماس ونها بودند. یعنی روشنفکرهای فراماسونی که مسأله آنها عملا مقید کردن حکومت بهرأی مردم است، اما نه مقید کردن به قوانین شرعی. یعنی همزمان در یک زمانی این دو با هم مشترک هستند. چه آنهایی که ماسون و روشنفکر زمان خود هستند و چه فقها. هر دو اینها عملا برای اینکه استبداد نباشد موافق هستند و در ایجاد مشروطه کردن سلطنت موافق هستند. صحنه گردان قضیه گرچه در مشروطه علما هستند اما پشت صحنه کار آنهایی هستند که دارند عملا قانون وضع میکنند و با جعل قوانین آشنا هستند. حتی آنها هستند که میخواهند عملا عدالت را به قوانین عرف واگذار کنند. این فضایی که اتفاق میافتد دوگانهای است که عملا داعیهداران مشروطه از یک طرف روشنفکران ماسون و غربگراها و از طرف دیگر علما هستند.
مرحوم نائینی در کتاب «تنبیه الامة» این فکر را تثبیت میکنه که ما باید مصلحت حداقلی را تأمین کنیم. عملا آن را حمایت میکند. مرحوم آخوند حمایت میکند. فرق مرحوم شیخ فضلالله با حضرات نجف این است که شیخ فضلالله کف وضعیت موجود تهران است. یعنی عملا دارد داعیهداران مشروطه را میبیند که چه کسانی هستند و میخواهند چه اتفاقی بیفتد. فقها میخواهند سلطنت را به شریعت و به اراده مردم مسلمان مقید کنند اما آنها میخواهند همانطور که در غرب اتفاق افتاد و فضای زندگی را از فضای مسیحیت به فضای ضد دینی سوق دادند، اینجا هم همانگونه شود. مرحوم شیخ فضلالله در مورد شعارهایی که اتفاق میافتد مانند شعار آزادی میگویند که آزادی که خیلی خوب است. اما آزادی یعنی چه؟ آزادی از شریعت یا آزادی در شریعت. شعار آزادی و شعار قانون اساسی از مقولاتی است که در آنجا مهم است. درک آنها از این شعارها متفاوت است. مرحوم شیخ فضلالله میگوید ما که شریعت داریم پس چرا قانون اساسی میخواهیم؟ مرادشان این نیست که قانون اساسی نخواهیم. اما قانون اساسی که در عرض شریعت باشد که به کار کسی نمیآید و به درد ما نمیخورد. نسخه غربی از قانون اساسی که ریشه در شریعت نداشتهباشد که به درد ما نمیخورد. لذا اگر مرحوم شیخ فضلالله مخالفتی میکنند در بحث این است که مشروطه شدن مشروط به چه باشد؟ اراده مردم ولا غیر یا نه، اراده مردم در محدوده شریعت. مسأله مهم این است که مرحوم شیخ فضلالله موضوع کف خیابان را میشناسد، حرکات را میبیند، داعیه و مقصد را میبیند.
مرحوم نائینی با اینها مواجه نمیشود. مشهور است که مرحوم آخوند را کشتند. میگویند یک یهودی بود و در آن محله ساکن بود. قبل از اینکه مرحوم آخوند بیاید و آن فضا را ببیند او را به شهادت میرسانند یا کشته میشوند. باز هم مشهور است که مرحوم نائینی بعدها تنبه الامة را در رودخانه انداخت و از آن اعلام برائت کرد. فارغ از اینکه این ماجرای تاریخی درست است یا نه اما عملا ماجرای مشروطه به آن مسیری رفت که مرحوم شیخ فضلالله پیش بینی میکرد. چون آن کسانی که داعیهدار بودند، داعیهدار سکولار شدن و غیر دینی شدن جامعه بودند. لذا در پیامد مشروطه اتفاقی که افتاد این بود که هم آن استبدادی که اینها برای آن مشروطه را اقامه کردهبودند برگشت، حتی استبداد بدتر از قبل شد و مضاف بر اینکه آن فضای غیر دینی هم حاکم شد. یعنی عملا بعد از احمد شاه یا حتی زمان محمدعلی میرزا که استبداد صغیر شد و عملا مجلس را به توپ بست و بعد در فرآیند گذار که احمدشاه کارهای نبود و بعد به سراغ پهلوی رفت، هم استبداد شد، هم استقلال و هم حالت دینی از بین رفت. لذا مسأله درست بود. شاید علت آن هم این بود که موضوعشناسی خوبی از جانب علمای نجف شکل نگرفته بود. در کلیات وفاق داشتند. از نزدیک شاهد جریان امور نبودند و پشت زمینههای امور را مشاهده نمیکردند.
* به نظرم یک حلقه مفقودهای وجود دارد و آن این است که از یک طرف مشروعه بودن این مشروطه یک مبنای کلی و اصلی است که همه علما آن را قبول دارند. سؤال این است که چرا علما به حمایت از شیخی که به همین علت محکوم شد نیامدند در نیامدند و یا اگر آمدند آیا در منابع تاریخی ما است یا خیر؟ چرا الان دارد در فضای مجازی اینگونه القا میشود؟ دوم اینکه آیا مردم دچار خطای شناختی شدند؟ مردم که در ایران حضور داشتند و میدانستند این روحانی شیخ و شهید چه میخواهد و دنبال چه است. برخی اینگونه مطرح میکنند که شیخ فضلالله باید در ابتدا آن مشروطه مطلقه را میپذیرفت، یک سنگر را فتح میکردیم و میآمدیم و شاه را محدود میکردیم و در سنگر بعدی میرفتیم بهسمت اینکه این مشروطه مشروعه باشد. چرا شیخ نیامد بهعنوان کسی که میخواهد این سنگر اول را فتح کند مشروطه مطلقه را فعلا بپذیرد بعد بیایند بگویند اینها یک قدم را پذیرفتند و ما پیشرفت داشتیم و بعد به سراغ قدم بعدی برویم؟
حتی قدم دوم هم فتح شد. مشروطه مشروعه یعنی قوانین مجلس براساس آن اصل طراز و آن متمم قانون اساسی که فقها نظر دادند مصوب شد. یعنی روی این هم بحثی نیست که دفعه اول بگویند مشروطه و بعد بگویند مشروطه مشروعه. این هم عملا به مجلس رفته و مصوب شده. اما اینکه به این اصل طراز چقدر عمل شد نکته دوم است. به این عمل نکردند وگرنه این اصل مصوب شد.
مسأله اعدام شیخ فضلالله یک نکته دیگری است. در فضایی که مشروطه شکل گرفت، این اتفاق افتاد و تمام شد. در زمان مظفرالدین شاه مشروطه شکل گرفت، نمایندهها آمدند، قانون مصوب شد و رفتند. اتفاق مرحوم شیخ فضلالله چه زمانی بود؟ وقتی بود که مظفرالدین شاه میمیرد بعد محمدعلیشاه حاکم میشود و آن را قبول نمیکند. با لیاخوف هم پیمان میشود و مجلس را به توپ میبندند. عملا مشروطه را لغو میکنند و مجلس را به عهده میگیرند. انگار که هیچ اتفاقی نیفتادهاست.
در این فضا آنهایی که جنبش مشروطه را اقامه کردهبودند احساس کردند هر کاری که کردهبودند بهم ریخته. آمدند وسط کار و گفتند آزادی ما را نقض کردهاید. ما باید بیاییم و آزادی خود را بهدست بیاوریم. چه کسی متصدی این کار شد؟ از جنوب بختیاریها آمدند، از شمال هم سرداد اسعد تنکابنی آمد. داشت استبداد شکل میگرفت، آزادیها و قانون اساسی داشت نقض میشد. هر آن چیزی که برایش تلاش کردند داشت نقض میشد. مردم پای کار آمدند. چه کسانی در اینجا صحنهگردان کار هستند؟ آن ماسونهایی که داعیهدار کار و روشنفکران که میخواستند بیایند، آنهایی که فاتح تهران شدند خواستگاه دینی ندارند. مسأله آنها این است که استبداد از بین برود. با چه کسی باید مبارزه کنند؟ اول با محمدعلی شاه که استبداد را اقامه کرد. محمدعلی شاه به سفارتخانه رفت و اینها هم جرئت گرفتن او را در سفارتخانه ندارند. دوم با شیخ فضلالله. به مرحوم شیخ فضلالله هم گفتند شما هم به سفارت انگلیس برو و یا پرچم هلند بهعنوان کشور بیطرف را در خانه خود نصب کن. مرحوم شیخ فضلالله میگوید من که نباید از پرچم کفر امنیت بگیرم. آنها باید از من امنیت بگیرند. لذا نرفت و تا آخر ایستاد.
یک نکته این است که این وسط یک تلقی در فضای گذار حاصل شد. در فضای الهتاب که استبدادی آمد و چه کسانی مخالف استبداد هستند؟ چه کسی این وسط با مشروطه مخالف است؟ گفتند شیخ شهید. چرا؟ چون ایشان گفتند مشروطه بهصورت مطلق نباید باشد و باید مشروطه مشروعه باشد. پس با مشروطه مخالف است. آن کسانی که آمدند و شیخ شهید را آوردند و بهعنوان مخالف مشروطه جا زدند، کسانی بودند که مسأله آنها این بود که مرحوم شیخ مخالف مشروطه است اما مشروطه مشروعه میخواهد. مانند باقی علما. اما دیگر آن را علم نکردند. گفتند شما مخالف مشروطه هستی پس انگار طرف حساب محمدعلی شاه هستی. مردم این وسط در یک فضای شناختی قرار گرفتند. گفتند کسانی آمدند طرفدار استبداد هستند، ما باید با استبداد مقابله کنیم، طرف مقابل آن مشروطه است و چه کسی مخالف مشروطه است؟ شیخ فضلالله با مشروطه مطلق مخالف است و با مشروطه مشروعه موافق است ولی این موضوع دیگر ابراز نمیشود. نصف قضیه ابراز میشود.
مسأله شیخ فضلالله این است که من نمیخواهم استقلال کشورم را بفروشم. اینکه من پرچم هلند را بالای کشورم علم نمیکنم و به سفارتخانه نمیروم به این خاطر است که نمیخواهم استقلال کشورم را بفروشم. این همان چیزی است که در روز اول مطرح شد و اصلا داعیه مشروطه این بود.
نکته دوم این است که شیخ شهید یک چیزی را مطرح میکند که نکته بسیار مهمی است. تاریخ به آن گواهی داده و بعدها هم تثبیت شدهاست. اگر ما گفتیم آزادی و این آزادی ساختار متناسب خود را نداشت، آیا آزادی به ارمغان میآید یا خیر. مرحوم شیخ این را میفرماید که شما میگویید آزادی و من هم میگویم آزادی، اما این سیستم مشروطه سلطنتی برای شما آزادی به ارمغان نمیآورد. یک مثال بزنم. جنبش مشروطه مانند انقلاب اسلامی دو شعار محوری دارد. شعار محوردی هر دو استقلال و آزادی است. مسأله شیخ فضلالله این است که نباید استبداد باشد یعنی آزادی باشد و استقلال باشد یعنی وابستگی نباشد. همان چیزی که مرحوم امام گفتند. اما در آن شعار پاسخ به این دو مسأله یعنی استبداد و وابستگی؛ میگویند پاسخ ساختار استقلال و آزادی میشود مشروطه سلطنتی. مرحوم شیخ میگویند مشروطه سلطنتی پاسخ این دو نیست و مشکل این دو را حل نمیکند. لذا اگر شما آزادی را از خواستگاه دین اقامه نکردید، همین آزادی نقیض آزادی میشود. لذا ساختار مشروطه سلطنتی این است که شاه میآید، ذیل همین مشروطه سلطنتی سلطنت میکند و عملا افرادی را در مجلس منصوب میکند که طرفدار خودش باشند. همان کاری که پهلوی کرد. استقلال را هم از بین میبرد. زیرا همین کسی است که انگلیسیها او را گذاشتهاند. همین محمدرضایی که انگلیسیها او را گذاشتند و بعد هم او را بردند. بنابراین استقلال و آزادی شعار خوبی است اما اگر ساختار مطلوب نداشتهباشد به نقیض خودش منجر میشود.
مرحوم امام میگوید استقلال و آزادی درست است اما پاسخ باید بهگونهای باشد که این استقلال و آزادی را تضمین کند. لذا امام میفرماید: «جمهوری اسلامی». جمهوری یعنی مردم پای کار باشند با محور اسلام. این همان ایدهای است که مرحوم شیخ فضلالله ارائه میکنند. اگر اینطور بشود هم استقلال ما و هم آزادی مردم تضمین میشود. اما اگر نباشد تضمین نمیشود. تاریخ نشان داد که این اتفاق افتاد. همین مشروطهای که آمدند، آن کسانی صحنهگردان کار بودند که تا یک مسیری از راه آمدند و علما را با خود آوردند. چون در داخل ایران اسلامی اگر فقها پای کار نبودند مشروطه هیچگاه شکل نمیگرفت و هیچگاه تثبیت نمیشد. اگر مرحوم نائینی از لحاظ فکری تثبیت نمیکرد، تثبیت نمیشد. اما وقتی تثبیت شد، راهبری و هدایت آن را دیگر از اینها گرفتند. دیگر خودشان صحنهگردان شدند. قوانین را بهسمت خود بردند. نمایندهها را بهسمت خود بردند. علما عملا از صحنه خارج شدند و موضوع را خوب نفهمیدند. لذا مشروطه عملا به نقیض خود منجر شد.
شیخ فضل اللهی را که داعیهدار مشروطه مشروعه بود بهجرم مخالف با مشروطه به شهادت رساندند. اما شیخ فضلالله داعیه خود را از دست نمیدهد و از شعار مشروطه کوتاه نمیآید. یعنی عملا استقلال را تا پای جان و به قیمت خون خودش عهدهدار میشود تا آن آرمان مشروطه از بین نرود. آن کسانی که از این فضا استفاده کردند، عملا فریب دادند و موضوعشناسی و راهبری مناسب کردند کسانی بودند که علما را تا یک مقولهای کشاندند و تثبیت کردند ولی در مرحله بعد عملا دین را حذف کردند. متمم قانون اساسی و آن اصل طراز را از بین بردند. لذا مرحوم امام در اوایل قیام میگفتند: «شما لااقل به مشروطه عمل کنید. حتی به همان مشروطه عمل نکردید».
مسأله مردم در فقدان همراهی با قاتلین مرحوم شیخ این بود که گویا مرحوم شیخ مخالف آزادی و استقلال مردم است، لذا هر آن چیزی که مخالفت است باید از بین برود. حال اینکه نه مردم اینگونه میخواستند و نه شیخ شهید اینگونه بود. آن چیزی که موجب شد این قضیه جا بیفتد این بود که اگر کسانی که محاکمه کردند کرواتی بودند باز هم جا نمیافتاد. آنها آمدند ایده خود را پیش بردند. اوایل کار با همراهی علما به مشروطه سلطنتی تبدیل کردند که در زمان خودش هم خوب بود ولی بعد به مشکل خورد، در محاکمه هم از یک عمامه بهسری استفاده کردند. البته در آن زمان گفتند که گویا مرحوم آخوند حکم تکفیر دادهاند که هیچ سندی بر این قضیه دلالت نمیکند. آنها آمدند اعلامکردند. داعیه آن را گفتند. این شاهدی که میخواهم بگویم مردم دیندار بودند؛ بهواسطه اعلام اینکه چهبسا مرحوم آخوند گفته است پای آن ایستادند. اگر غیر آخوند اینکار را میکرد مردم همراهی نمیکردند. اگر فتوای مرحوم آخوند در این وسط علم نمیشد مردم اینکار را نمیکردند. لذا مردم فریب خوردند. در فضایی که رسانه نبود. کسانی که داعیهدار بودند شفاف نبودند. اینکه آزادی کسانی که داعیهدار آزادی هستند از چه نوعی است. تجربه پیشینی هم نداشتند. ما در انقلاب اسلامی تجربه پیشینی داشتیم. لذا مردم عملا فریب خوردند. درست است که مرحوم شیخ سر بهدار برد اما باز هم مردم ضرر کردند. چون هم آزادی و هم استقلال آنها زیر سؤال رفت و بدتر از آن چیزی که برای آن قیام کردهبودند بر سرشان آمد.
شیخ فضلالله آمد گفت: «من داعیهدار مردم هستم. طرفدار مردم هستم. اما مردم الان فریب خوردهاند و نمیشود به آنها چیزی گفت. هر چه هم که بگوییم فکر میکنند ما با مشروطه مخالفت میکنیم». لذا فریبی به مردم دادند و اینکه علما هم نیامندند. قرائن موجود به این حکایت میکند که مرحوم آخوند در زمانی که هنوز بحث محاکمه شیخ فضلالله مطرح نیست تلگرافی برای حمایت از مرحوم شیخ فضلالله زدهاست. هنوز ارتباطات دیر است و مرحوم آخوند تلگراف داده و آن تلگراف رسیده و اینها آن را اعلام نکردند. تلگراف را نگهداشتهاند. بعدا گفتند یک تلگرافی آمده و ما خبر نداشتیم. مسأله این بود که داعیهداران مشروطه سلطنتی که میخواستند دین را از صحنه حذف کنند، مهمترین بازیگر این حوزه را از بین بردند. میخواستند این را انجام بدهند. اگر علما بودند آزادی بر میگشت و استقلال تضمین میشد. ما هیچ عالمی را در ایران نداریم که استقلال کشور را به رسمیت نشناسد. مرحوم شریعتی یک تعبیری دارد: «زیر پای هیچ قرارداد استعماری را عالم نجف رفته امضا نکردهاست.» اما این فریب اتفاق افتاد و مردم به این گمان رسیدند.
آن سؤالی که شما کردید و یک نکته درست است. اینکه این یک گناه عمومی است. یک وقتی یک گناه شخصی است. بنده یک گناهی میکنم و توبه میکنم. خدا میبخشد. یک وقت گناه حق الله است و خدا میبخشد. خدا حق الناس را نمیبخشد. یک وقتی هم یک عرصه عمومی است. آیا مردم باید در عرصه عمومی میفهمیدند؟ آیا علمایی که در ایران بودند از روی ترس و یا از فضای قالب اینکه از شمال و جنوب آمدهبودند و فتح کردهبودند، کودتایی کردهبودند، داعیه آزادی و داعیه مقابله با استبداد داشتند آن کار را کردند؟ آیا باید این وسط علما میایستادند؟ ولو بلغ ما بلغ میایستادند و از اعدام شیخ فضلالله با روشنگری حمایتی میکردند؟ آیا ترسیدند و فریب خوردند؟ من این را به ماجرای کربلا مقایسه میکنم. در ماجرای کربلا، مردمی که در کوفه داعیهدار بودند و خواستند امامحسین (ع) بیاید؛ خودشان قیام کردند و خودشان خواستند که ایشان بیاید، بعد از مدتی یا ترسیدند یا فریب خوردند. در ماجرای کربلا همه مردم حضور دارند. این مردم یا متوجه نشدند، یا ترسیدند و یا فریب خوردند. اما اینها از امامحسین حمایت نکردند یا سکوت کردند. کسانی مثل سلیمان ابن صرد و توّابین در این زمان سکوت کردند. نتیجه این شد که امامحسین (ع) به شهادت رسید. قیام امامحسین (ع) گویا در کربلا به مسلخ رفت. اینها بعدها پشیمان شدند و بعدها قیام کردند. بعدها مختار قیام کرد، بعدها توّابین و سلیمان ابن صرد قیام کردند اما فایدهای نداشت. چون در زمان خودش باید این اتفاق میافتاد. مردم در زمان خودش این کار را نکردند و چوب آن را هم خودشان خوردند. خود مردم به استبداد بدتر از قبل دچار شدند. إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم. مردم اگر نیایند و قضایا را تغییر ندهند، یک شخص حتی اگر امامحسین (ع) باشد کاری از پیش نخواهد برد. حتی اگر امیرالمؤمنین (ع) در زمان سقیفه باشد، کاری از پیش نخواهد برد. مردم کاری را رقم زدند که شیخ عملا به مسلخ رفت. حتی اگر مردم پشیمان شوند هم دیگر فایدهای ندارد. تعبیر آیه قرآن است: «وَ اتَّقُوا فِتْنَة لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خاصه». از گناهی که فقط داعیه افراد را نمیگیرد و داعیه همه را میگیرد بپرهیزید. لذا مردم باید در آنجا هشیاری بهخرج میدادند و خواص جامعه باید هشیاری بهخرج میدادند. در آن زمان خواص عمدتا روشنفکران هستند که داعیه آنها حذف مرحوم شیخ فضلالله است. خواص دیگری که این وسط وجود دارند عمدتا در فضای نجف هستند و از فضای ایران خبری ندارند و نمیتوانند مردم را راهبری کنند. لذا مرحوم شیخ به مسلخ میرود و اعدام میشود. نه فقط مرحوم شیخ بلکه ایده مشروطیت به مسلخ میرود و آن مسأله استبداد و وابستگی مجدد بروز میکند. طبیعتا بیشترین کسانی که ضربه میخوردند مردم هستند، دین است، کشور است و آن جامعه.
* به نظر حضرتعالی چه خصوصیت ویژهای در مدل فکری شیخ فضلالله یا شخصیتی ایشان وجود دارد که میتوانند نسبت به مسأله مشروطه آینده نگری کنند؟ ولی ما در مقابل میبینیم خواص و علمای دیگر اینطور نیستند. مؤید این حرف عرض کنم که من داشتم اسناد تاریخی را نگاه میکردم، شخصی است به نام عین السلطنه است. ایشان در روزنامه خود حدود سه سال و نیم بعد از شهادت شیخ فضلالله اعلام میکند که مردم تهران نسبت به مشروطه متنفر هستند. حتی بعدتر میبینیم که مرحوم آخوند خراسانی یا شیخ عبدالله مازندرانی یا نائینی و افراد متعدد دیگری از علما، بهنوعی آن مشروطیتی که اتفاق افتاده اعلام برائت میکنند. چه خصوصیتی در شیخ شهید بوده که میتواند به این شکل در آن زمان آیندهنگری کند؟
من نمیدانم اسم این را آیندهنگری بگذارم یا اسم آن را اصولگرایی بگذارم. مرحوم شیخ فضلالله مانند بسیاری از فقها، مانند مرحوم میرزای قمی و حتی مانند شیخ محمدعلی اراکی که بعد از انقلاب هم مرجع بود؛ در فتواهای خود در زمان خودشان، ناظر به اوضاع و زمانه قائل به یک دوآلیسمی(دوگانهانگاری) بودند. میگفتند ما که نمیتوانیم یک حکومت جدید تشکیل بدهیم و نمیتوانیم حکومت را از دست سلاطین بگیریم. لااقل میتوانیم اینکار را بکنیم که در یک مرحلهای امور شرعی را به فقها و امور عرفی را بهدست سلاطین بسپاریم. دیگر کاری نمیشود کرد. حداقل امور شرعی ما هست و سلاطین هم عملا در این حوزه ما دخالتی نمیکنند. لذا یک تفکیکی بین اسلحه و قلم دارند. یک مدت که میگذرد موضوع و شرایط عوض میشود. مرحوم شیخ فضلالله میگویند که چرا سلطان باید زور بگوید و چرا باید استبداد بورزد. خواسته ما این است که سلطان را به شریعت مقید کنیم.
ممکن است کسی بگوید که ایده مرحوم شیخ فضلالله همان بحث ولایت فقیه است. مسأله شیخ فضلالله ولایت فقیه نیست. اصلا در آن زمان قابل طرح نیست. مهم این است که ما در شرایط خودمان بهترین گزینه برای تحقق غایات دین و مصلحت جامعه و مردم این است که سلطان هر چه دلش میخواهد را انجام ندهد. شریعت که مصلحت مردم و جامعه را مدنظر قرار میدهد حاکم باشد. حال تحت چه ساختاری؟ آیا ساختار باید برآمده از شریعت باشد یا برآمده از غیر شریعت باشد؟ مرحوم شیخ فضلالله مگر میتواند غیر از این حکم کند که بگوید من باید تابع مشروطه ای باشم که این مشروطه مقید به شریعت باشد. چون اگر مقید به شریعت باشد هم منافع مردم و هم استقلال کشور را تضمین میکند. آن روشنفکرانی که عملا غربزده هستند و از غرب آمدهاند، نمیخواهند جامعه ما را به آرمان والا برسانند. اینها همان کسانی هستند که آرمانهای خود را از غرب گرفتهاند. عملا باید بروند و از آنها یاد بگیرند. در حالی که نباید اینگونه باشد. مرحوم شیخ فضلالله براساس آن آرمانگرایی و اصولگرایی خود میگوید: «چارهای جز این نداریم که آرمانهایمان در امتداد شریعت باشد. اگر اینگونه باشد اتفاق میافتد». حال آیا شیخ فضلالله براساس ایده خود میدید یا نه، شیخ فضلالله این را نمیدید و صحنه بیرونی را میدید.
میگویند که شیخ فضلالله سه مرحله داشتند. در مرحله اول اصلا مشروطه را قبول نداشته. بعدا شده مشروطه و بعد هم مشروطه مشروعه شده. بعدا هم گفته است اصلا نه. اصلا این چند گانه مطرح نیست. مانند مرحوم امام. وقتی مرحوم امام قیام کردند در اوایل کار گفتند: «آقای شاه من میخواهم مردم شما را بیرون نیندازند». امام که با شاه موافقت ندارد و در اوایل اینگونه میگویند: «تو با قانون مشروطه مراعات کن. جرم تو این است که مشروطه را مراعات نمیکنی». اما هر چه جلوتر میروند غایت این است که استبداد از جامعه رفع شود، استقلال جامعه تضمین شود و عملا آرمانهای اسلام و جامعه حفظ شود. این جز بهواسطه از بین رفتن پادشاه و اقامه دین میسر نمیشود. تمام حرف مرحوم شیخ فضلالله این است که آن آیات بهواسطه این ساختار و بهواسطه این کارگزار حاصل نمیشود.
یک قانونی در حوزه سیاست و در بحث ساختار و کارگزار داریم. اینکه آیا ساختار در جامعه تأثیرگذار است، کارگزار تأثیرگذار است، هر دو تأثیرگذار هستند یا قانون تأثیرگذار است. شاید در ذهن شریف شیخ فضلالله هنوز این نیست اما در آن ارتکاب این است که کارگزار این نظام که خواهد شد؟ کسی خواهد شد که عملا باوری به شریعت و شرع ندارد و طبیعتا قوانین را براساس خودش تصویب میکند و بر اساس خودش میخواند. لذا آمدند و اصل طراز را از بین بردند.
ساختار یعنی چه؟ یعنی سلطنت با همه قدرت، پول و امکاناتی که دارد. سلطنت میآید قانون را حذف میکند. سلطنت میآید نماینده را میخرد. طبیعتا باید بهگونهای باشد که آن ساختار و آن کارگزار بتواند این قانون را تضمین کند. اما وقتی یک سیستم و ساختاری تاب این را ندارد که بیاید این استقلال و آزادی را تضمین کند. کارگزار تاب این را ندارد. پس در نتیجه قانون را به نفع خودش تغییر میدهد. این طبیعیترین کار ممکن است. البته ما در ذهن مرحوم شیخ فضلالله نیستیم و نمیتوانیم تصویری از آن داشتهباشیم. من میتوانم بگویم که یا ایشان آیندهنگری کرده یا آیندهنگاری کردهاست.
ایشان آیندهای را نگاشته و این نقشه راهی را تهیه کرده که اینگونه بشود. یا اینکه در ذهن شریف ایشان اینها نبوده و فقط یک ایدهآل و یک اصولگرایی را داشته که به اینجا منجر میشود. چه آیندهنگاری بود، چه آیندهنگری بود و چه اصولگرایی بود، معلوم بود که ایده اصلی درست است. اصل مشروطه بودن در سر جای خودش درست است اما اگر مشروطه تبدیل به مشروعه نشود و به تعبیر امروز اگر مردم سالاری به مردم سالاری دینی تبدیل نشود، عملا میشود آن چیزی که در نظم امروز جهانی حاکم است. نظم امروز جهانی میشود دموکراسی.
در این دموکراسی کشوری به نام روسیه بهخاطر جنگ از المپیک بهخاطر جنگ محروم میشود ولی کشوری جعلی به نام رژیم صهیونیستی با وجود نسلکشی در همهجا وجود دارد. اگر پایه مردم سالاری دین و ارزشهای اصیل نباشد، مصادره میشود و عملا چه در شورای امنیت و چه در همه نهادهای قانونگذاری از بین میرود. لذا ساختار مناسب و کارگزار مناسب برای ایده آزادی، استقلال و عدالت نباشد اینها شکل نمیگیرند. ایده مرحوم شیخ فضلالله اینگونه بود. این ایده در فضای جمهوری اسلامی حتی ذیل ولایت فقیه شکلگرفتهاست. ایده مردمسالاری دینی با ساختار متفاوت.
* فرض را بر این بگیریم که شیخ فضلالله همان آیندهنگاری داشتهاند. آیا میشود گفت که مدل نظام حاکمیتی که در ذهن شیخ فضلالله براساس نامهها و نوشتههایی که دارند، همان مدل حکومتی جمهوری اسلامی است؟ یا برخی از این سمت مطرح میکنند این مدلی که حضرت امام ترسیم کردند را از همان مدل فکری شیخ فضلالله دریافت کردهاند. البته با کمی تغییرات. بهعنوان نمونه ایشان میگویند که فقط فقها باید در رأس باشند و نظارت داشتهباشند. ما این سمت شورای نگهبان را داریم. بالاخره گذر زمان است. حضرت امام هم بعد از ده سال میگویند که باید یکسری اصلاحات در قانون اساسی شکل بگیرد. آیا میشود این مسأله را گفت؟
آن چیزی که از فضای مشروطه است یک قرائتی از مشروطهای است که در غرب شکلگرفته. طبیعتا آن فضا ذیل الحاد یعنی فقدان خدا شکل میگیرد. اگر این میآید و در نظام ایران شکل میگیرد، ممکن است بهخاطر پشت زمینههای روشنفکری و ماسونی آنها بگوید که این الحادی است و ممکن است کسی بگوید که این نیست. اما قدر متیقن آن این است که ما در فقه شیعه یک حاکم عادل و یک حاکم جائر داریم. همه فقها میگویند: «حاکم جائر یعنی حاکمی به منصوب از جانب خدا نباشد نامشروع است». لذا مشروطه سلطنتی بهمعنای اولیه، اولا و بذات اصلا غیر مجاز است و تمام. این را هم مرحوم نائینی و هم مرحوم شیخ فضلالله میگویند. فقط مسأله این است که مرحوم شیخ فضلالله میفرمایند: «باید آن پادشاه و سلطان بر اساس شریعت مقید بشود». یعنی نظم جور است. نظم حاکم جائر است که غیر مشروع است، اما لااقل مقید بشود.
خواستگاه آن چیزی که مرحوم امام براساس آن حکومت را تشکیل میدهند، ولایت فقیه است. یعنی اولا و بذات آن چتر حاکم بر حاکمیت مبتنی بر ولایت امام و نیابت جانشین امام است. بنابراین اولا و بذات حاکمیت مشروع است. ساختار ذیل حاکمیت مشروع قرار میگیرد. اگر تفکیک قوایی هم در قانون اساسی داریم که از آن تعبیر به استقلال قوا میشود، سه قوه ای است که زیر مجموعه ولیفقیه هستند. یعنی ولایت فقیه هست، مشروعیت دارد و منصوب است. اینها ایادی و یا کارگزاران او میشوند. برخلاف مشروطه سلطنتی که بالاتر از این سه تا هیچ نهاد مشروعی نداریم. مسأله ذیل حاکم جائر است. حاکم جائری که مشروع نیست. اما بهعنوان ثانوی از باب بد و بدتر. حاکم نامشروع جائر باشد، ظلم کند مطلقا و یا مشروط به قانون، به اراده مردم یا به عدلیه باشد.
مسأله مرحوم شیخ فضلالله در زمان خودش مقید کردن حاکم جائر در ظرف اینکه حاکم عادل نمیتواند باشد است. مسأله شیخ فضلالله این است که ما چگونه حاکم جائر را به بهترین وجه ممکن مقید و منضبط کنیم. مسأله مرحوم امام ذیل حاکم جائر نیست و ذیل حاکم عادل است. امام تمامی ارکان و ساختار را براساس نظم ولایت فقیه میچیند. درست است که در اینجا نظم ما هم مبتنی بر مردم سالاری دینی است، اما مردم سالاری دینی که با قرائت ولایت فقیه و حاکم مشروع است یا در جایی است که ولایت فقیه نیست. ممکن است شما بگویید ما در دویست سال یا سیصد سال آینده در ایران یا در جای دیگری مانند کشور عراق یا هر کشور دیگر اسلامی نتوانیم ولایت فقیه داشتهباشیم. در آنجا فقیه نتواند حاکم بشود، ولیفقیه نتواند حاکم شود. در آنجا چه کار کنیم؟ در آنجا ایده شیخ فضلالله میآید. اینکه شما یک حاکمی داشتهباشید حتی فقیه نباشد، حتی منصوب من قبل الله نباشد، اما او بتواند به اراده مردم و شریعت مقید بشود. آنجا میشود مردمسالاری دینی در ظرف عدم امکان ولیفقیه. ایده شیخ فضلالله برای جایی که امکان ولایت فقیه باشد نمیشود ولی در جایی که امکان ولایت فقیه نباشد ایده خوبی است.
کسانی که امروز دارند از ایده شیخ فضلالله یا ایده مرحوم نائینی یا ایده هر دو را میگویند، این بازگشت به عقب است. ایده جمهوری اسلامی یک ایده مترقی بعد از دویست سال توسعه است. بله ما میتوانیم ایده مرحوم نائینی را ارائه کنیم در جایی که عملا ولایت فقیه نمیشود. حتی مقید به شریعت هم نمیشود. مثلا در کشورهای اروپایی. از استبداد که بهتر است. یک حاکم مستبد است و یک حاکم مقید است. حاکم مقید بهتر است دیگر. اما در کشور اسلامی بگوییم این حکومت فقط به مردم مقید بشود؟ نه در آنجا اسلام است. لذا مردمسالاری دینی یک مقوله مشکک و دارای مراتبه است. حکومت امیرالمؤمنین هم مردمسالاری دینی است. بهترین مرحله آن این است که امام مشروع، حاکم مشروع و اراده مردم. امام نیست، ولیفقیه است. اگر نشد، در یک جایی حاکم و سلطان به شریعت و اراده مردم مقید بشود، در یک جایی که این هم نمیشود لااقل اراده مردم حاکم شود و استبداد نشود. لذا این سلسله مراتبی است که جمهوری اسلامی دو سه گام از ایده مردمسالاری دینی شیخ فضلالله بالاتر رفته و مبتنی بر یک آرمان و اصل است.
ایده شیخ فضلالله مبتنی بر یک اضطرار است. حکم ثانوی است. اینجا حکم اولی است. ما نمیتوانیم وقتی میتوانیم حکم اولی را اقامه کنیم برویم و حکم ثانوی را اقامه کنیم. یک مثالی بزنم. این مثال قدری طنز است اما طنز گویایی است. میگفتند کسی میخواست سوار اتوبوسی شود. اول وقت بود و خلوت بود. رفت ایستاد و ستون بالا را گرفت. گفتند بفرمایید بنشین. گفت ده دقیقه بعد این هم گیرتان نمیآید. بله این برای ده دقیقه بعد است اما الان میتوانی بنشینی. در زمانی که ولیفقیه امکان دارد و امام حاکم است، این را انجام بده. اگر نشد این فرض ممکن است. لذا فرض مرحوم شیخ فضلالله فرض اضطراری است که امکان نشستن نیست و امکان ایستادن براساس ضابطه است. ما از آن برای ایده آل الگوبرداری نمیکنیم. ممکن است رشحاتی از آن به اینجا صادر بشود ولی ما یک الگوی بهتری از آن داریم. مسأله ما همان است. مسأله ما شعار استقلال و آزادی تابع استبداد و وابستگی است. اما فرمول ما تابع آن تجربهای است که از آنجا داشتیم. امام تابع ایدهای که داشتیم یک ایده مترقیتری را اعلام کرده که آن بحث مردمسالاری مبتنی بر ولایت فقیه است. طبیعتا این ایده چند مرحله جلوتر است و اگر کسی بخواهد الان داعیه نائینی و همان ایده زمان شیخ فضلالله را متناسب با زمان خودش مطرح کند، طبیعتا ایده مترقی نیست.
شاید اگر مرحوم شیخ فضلالله در امروز بود همین را ارائه میکرد. یعنی اگر امکان ولایت فقیه است، ولایت فقیه را ارائه میکند. اما وقتی نمیشود باید در زمان اتوبوس پر، دستگیره را گرفت.
* استاد بهعنوان آخرین سؤال. اگر خواص بخواهند (مخصوصا خواص حوزه) از واقعه مشروطه یک کسب تجربهای کنند شما چه توصیهای میکنید؟
دو سه تا نکته بسیار مهم ماجرای شهادت شیخ را رقم زد. اول بحث موضوعشناسی مهم است. ایده عالمان نجف ایده درستی بود اما موضوعشناسی درستی نبود. چون موضوع تهران را خوب در نیافتند. برون رفت از استبداد به بدیل آن را درنیافتند. مرحوم شیخ و آنها هر دو یک حرف میزدند اما دو موضوع متفاوت بود. اگر فقیه کف خیابان و کف جامعه را نباشد و موضوع را واقعی دریافت نکند، نتیجه میشود همین.
نکته دوم این است که الزامات هر اصل را در نظر بگیرد. یعنی الزامات زمان امروز این است که ما باید امروز مشروطه را در زمان خودش اقامه کنیم. به سراغ مشروطه حداکثری به نفع مشروطه مشروعه برویم. تا آنجا که بشود ظلم کم بشود، سکولاریسم کم بشود، الحاد کم بشود و حاکمیت دین بشود.
نکته سوم این است که ما موظف هستیم براساس نظم مردمسالاری دینی همواره پای مردم باشیم. چاره هم این است که ما همواره باید به مردم آگاهی بدهیم. اگر در زمان مشروطه مردم آگاهی داشتند و در جو قرار نمیگرفتند، هیچوقت اینکار را انجام نمیدادند. آگاهی بخشی و بصیرتبخشی به مردم وظیفه ما است و باید لحظه به لحظه با مردم برویم و بصورت مستمر مردم را نسبت به اقتضائات زمان خودشان آگاه کنیم.
فرض کنید در یک زمانی مردم به یک دولتی مثلا بنی صدر رأی دادند. امام آمد و به مردم آگاهی داد و خود مردم از بنی صدر اعلام برائت کردند. در دولتهای بعدی باز هم به شرح ایضا. اینکه مردم یک زمانی شاید حواسشان نبود و رئیس جمهوری را انتخاب کردند. اما آگاهی بخشی به مردم این میشود که بعدها دیگر تکرار نکنند. در ماجرای سال 1388 بعضی از مردم فریب خوردند و گفتند که رأی ما را خوردهاند و تقلب و تخلف کردند. حاکمیت به مردم آگاهی داد و همین مردم بعدا آمدند و پای آن ایستادند. همین مردم در اغتشاشات محدودتر بعدی همراهی نکردند. چون فهمیدند ماجرا سر چیست. فهمیدند آن کسانی که صحنهگردان هستند چه کسانی هستند و چرا دارند این کارها را میکنند. لذا آگاهی بخشی به مردم بسیار نکته مهمی است. همراهی با مردم نکته بسیار مهمی است و روزآمد بودن هم نکته بسیار مهمی است. ما باید فرزند زمانه خودمان باشیم.
امروز جمهوری اسلامی است و دیروز مشروطه سلطنتی بود. ما تابع دیروز نیستیم و تابع امروز هستیم. البته فردا ممکن است ما همین را توسعه بدهیم و بگوییم که دیگر انقلاب اسلامی را در محدوده مرزهای خودمان نخواهیم داشت. اینکه انقلاب اسلامی یک صدای فراگیر و عالمگیر دارد. مشتریهای متناسب به خودش را دارد. طبیعتا آن را از جمهوری اسلامی فراگیرتر کنیم و انقلاب اسلامی را در مرزهای دیگر ببریم. بتوانیم برای آنها قالب ارائه کنیم. ما امروزه ممکن است برای کشورهای دیگر قالبها و ساختار متناسب با خودشان را ارائه کنیم که بتوانند آن ایده را راهبری کنند. نمیشود که بگوییم ما برای جهان باید یک مدل را ارائه کنیم. اینکه نمیشود. همچنان که تمدن غربی آمده و ایده خود در دموکراسی را در هر جایی متناسب با خود ارائه داده است. حتی ما هم در جمهوری اسلامی گفتیم که یک بخشی از مردمسالاری را داشتهباشیم. باید این نظام سیاسی را بهگونهای راهبری کنیم که این مردمسالاری دینی با همان سلسله مراتبی که گفتم در هر جامعهای بتواند اشراب بشود. طبیعتا نتیجه آن این خواهد شد که در جامعه جهانی استبداد از بین خواهد رفت. چون مردم خواهند بود. عملا وابستگی از بین خواهد رفت. چون براساس مردم است و عملا ظلم و ستم در جامعه شکل نخواهد گرفت. این یعنی مقدمهای برای ظهور مهدویت. لذا ما باید بیاییم و تلاش کنیم فرزند جامعه خودمان باشیم، فرزند زمانه خودمان باشیم، آیندهنگری و آیندهنگاری کنیم. اگر ما آیندهنگاری نکنیم دیگران برای ما آیندهنگاری خواهند کرد. اگر ما نیاییم و وضعیت مطلوب را ترسیم نکنیم برایمان وضعیت مطلوب را رقم خواهند زد. لذا حوزه باید این فضا را قدری رو به جلو ببرد. باید نگاه به آینده داشتهباشد. ترسیم وضعیت کند. ساختارهای رو به جلو و بدیل داشتهباشد تا در نهایت از این وضعیت موجود به وضعیت مطلوبتر برسیم. ان شاءالله.