رحامدیا | علی عسگری
به یاد دارم، یکی از اساتید علوم سیاسی، در مقالهی خود نوشته بود که امروز استقلال معنایی ندارد و اگر بخواهیم به ساحل امن و آرام یک زندگی بیدردِ سر برسیم، باید در جزیره جهانی آمریکاییها پناه بگیریم!
نمیدانم اکنون این یادداشت همزمان با چندمین بمبباران نیروهای نیابتی آمریکا در منطقه نوشته میشود، ولی باید دانست، قصهی جنگ و صلح تنها زمانی معنا پیدا میکند که هویت و استقلال ملتها از دریچهی عزت و ذلت انسان مشاهده شود.
دستیافتن به استقلال و آزادی، بیتردید یکی از مهمترین آرمانهای جامعهی جهانی بوده است. آرمانی که هیچگاه از سر زبانها نخواهد افتاد، چراکه یکی از شاخصههای برجستهی هویت انسان، استقلال طلبی او است. اما این مهم به چه قیمتی حاصل میشود؟
هر کدام از ما در محلههای خود، بچه قلدرهایی را داشتیم که فکر میکردند، حرف فقط حرف خودشان است و هیچکس حق مخالفت با آنها را ندارد. حال آنکه اگر کسی از داد و فریادشان نمیترسید، با او دست به یقه میشد تا افول قدرت پوشالی قلدرِ محله را عیان کند!
البته دست به یقه شدنها، کتک خوردن هم داشت اما در نهایت دیگر کسی از قلدرها نمیترسید و حتی دیگرانی که روزی شاهد جدال بودند، شجاعتشان بیشتر میشد تا فردا خود به حساب آنها برسند. به همین مناسبت شایسته است، اگر بگوییم: «قصهی امروز ایران با آمریکا، بیشباهت به داستان قلدرمحلهها نیست!»
قلدریسم غربی
باید اذعان داشت، نظام معنایی غرب بعد از آوردگاه جهانی دوم، با استفاده از ترور، جنگ و رسانه، حرف زور خود را در قالبی حقوقی حاکم کرد تا فرهنگ استکباریاش، همچون کادویی شکیل بر کشورهای تحت سلطه، تحمیل شود.
به تعبیر دیگر هنجارها، ارزشها، نمادها، عقاید و هر آنچه که فرهنگ دیگر ملل را تشکیل میدهد، زمانی محترم شمرده خواهد شد که هیمنهی استکباری جهان مدرن را بر هم نزند. زین رو تمامی سازمانهای فرهنگی بینالملل وظیفه دارند، چارچوب جامعه پذیری انسانها را به گونهای متناسب با خواست و ارادهی سلطهگران تنظیم کنند. مثلا سند 2030 و یا ترویج مدهای پوشاک غربی، گواه بر آن است که زیست بوم فرهنگی هیچ کشوری مستقل از جهان اجتماعی غرب نیست و سرانجام، همهی مردم دینا از آبشخور همان ارزشهایی ارتزاق میکنند که رهبران مدرنیسم خواهان آن هستند!
اما انقلاب اسلامی در این میان، نقش همان فرد شجاعی را ایفا کرد که در برابر قلدریسم ایستاد تا نشان دهد، دنیا همیشه بر روی پاشنهی آمریکا و شرکایش نمیچرخد.
نظام معنایی انقلاب اسلامی از آنجا که بر اندیشهی توحیدی و ارزشهای فطری انسانی استوار است، مبارزه با استکبار را نه به عنوان یک روش موقت و محدود، بلکه راه حلی دائمی در جهت بسط و توسعهی شریعت جامع اسلام میداند، تا فضایی را برای رشد و تعالی همه جانبهی انسان فعال سازد.
این مبارزه هرچند در جنبههای نظامی و سیاسی کاملا مشهود است، ولی آن چیزی که بیش از همهی عناصر مادی رخنمایی میکند، معنا و انگیزههایی است که با نام عقاید به عنوان لایههای عمیق اجتماعی، معرفی میگردد. این عقاید و ارزشها، با نمادها و کنشهای جمعی در صحنهی اجتماع، به تصویر کشیده میشوند، به همین دلیل تأثیرات قابل توجهی در القای مراد فرهنگ دینی یا غربی از مقاصد خود خواهند داشت. بنابراین اگر در کنار تروریسم سیاسی و نظامی، تروریسم فرهنگی دشمن را نبینیم، نمیتوانیم اندیشهی استکبارستیزانهی شریعت اسلام را درک کرده و آن را گسترش دهیم!
مقاومت، ابزاری راهگشا
انسان در جامعهی دینی، نه تنها ابژهی حاکمان و قانونگذاران شریعت نیست، بلکه خود در تحقق اجتماعی دین، فاعلیت دارد. این فاعلیت از آنجا نشأت میگیرد که حکومت دینی با در اختیار داشتن منابع مادی و معنوی، بتواند ضمن اجرای قانون و جلوگیری نسبت به تعدّی از حقوق، بسترهای تربیت فطرت را فراهم آورد. به همین جهت اگر جهاد در برابر ظالمان را مصداق بارز مقاومت نظامی بدانیم، امر به معروف و نهی از منکر را نیز میتوان نمونهی روشن مقاومت فرهنگی در برابر تروریسم فرهنگی دانست.
شاید بتوان گفت، انجام چنین مقاومتی در ساحتهای گوناگون فرهنگی و اجتماعی، تجلی جمهوریت و اسلامیتی است که حاصل انقلاب امام و امت بوده است.
ثمرهی درخشان مقاومت فرهنگی
همانطور که قبلتر اشاره شد، انقلاب اسلامی در برابر هیمنهای که جهان غرب از خود ساخته بود، ایستاد. هرچند که این ایستادگی و مقاومت هزینههایی مانند تحریم، جنگ تحمیلی و ترور سران شاخص علمی و سیاسی انقلاب را در پی داشت، اما امروزه در عرصهی سیاسی و نظامی شاهد رشد جنبشهای اسلامی هستیم که بیشک بدون ظهور انقلاب 57، متولد نمیشدند؛ حزب الله لبنان، جهاد اسلامی فلسطین و انصارالله یمن، از رویشهای منطق مقاومتی است که بیش از 40 سال انقلاب اسلامی رهبری آن را بر عهد گرفته است.
اما بخش دیگر ماجرا، قدرت رسانهای و جنگ نرمی است که غرب سالها با پشتوانهی نفی ارزش شناختی و «پلورالیسم دینی» در تلاش بوده تا هویت و لایههای عمیق فرهنگ ایرانی و اسلامی را دچار خدشه و اضمحلال کند.
فتنهای که در سال 1401 بر سر حجاب زنان ایرانی رقم خورد، حاصل کار گستردهای بود که غرب به کمک همفکرانش در ایران از دههی هفتاد تا به حال، آن را کلید زده بود. اما این پایان ماجرا نیست!
تروریسم فرهنگی دشمن ابتدا بر سطحیترین لایههای اجتماعی همچون نمادها و کنشها تأثیر میگذارد، به گونهای که سبک زندگی فردی و سلیقهمحور جایگزین هنجارهای اجتماعی گردد. زین رو ابزار کنترل اجتماعی بعنوان قانون معنایی نخواهد داشت، مگر آنکه بخش قابل توجهی از مردم به این سبک زندگی تن دهند که نتیجهاش چیزی جز هرج و مرج نیست.
وقتی قانون از حرکت بایستد، اقدامات تربیتی در راستای تقویت فطرت، آرام آرام متوقف میشوند، چراکه روح جمعی حاکم بر جامعه، اصولی مبنی بر ارزش اجتماعی را قبول نخواهد داشت، بنابراین مسئولیت اجتماعی را نیز محکوم به محدودیت کرده و سلیقهی شخصی را حکمفرما میکند.
حال سؤال اینجاست که آیا استقلال سیاسی متکی بر دین با وجود تسخیر فرهنگی دشمن، ممکن است؟ پاسخ منفی است! استقلال سیاسی تنها در صورتی محقق میشود که باور اجتماعی به نظام معنایی اسلامی در کنشها و نمادها دیده شوند و اگر روزی زنگ خطر بیتفاوتی نسبت به باورمندی جامعه، گوشمان را لرزاند، آنگاه وقت مقاومت فرهنگی فرا رسد. مقاومتی که باید به بالاترین و تشکیلاتیترین صورت خود انجام شود.
بیگمان، امر به معروف و نهی از منکر توسط اقشار مختلف جامعه و حمایت قانون از آنها، نتیجهی درخشانی را به ارمغان میآورد. ورود تشکیلات مردمی در حوزههای فرهنگی من جمله، پوشاک، کتاب، سینما و… آن را از دولتی شدن و حزبیانگاری بازخواهد داشت و تهدیدهای فرهنگی را خنثی خواهد کرد.