یادداشت؛

از بیداری وجدان تا شکوفایی انسان

عاشورا اثبات می‌کند که حقیقت، فراتر از واقعیت‌های تحمیلی زمانه است. آنجا که اکثریت باطل‌اند، حسین اقلیت حقیقت است. عاشورا تجلی سلوک در متن جهاد است؛ فنا در خدا، در دل خون و بلا. عاشورا الگویی‌ست بی‌مانند در پرورش انسانی که با شور و شعور، با اشک و حرکت، با محبت و عقلانیت، به حقیقت لبیک می‌گوید. و به همین دلیل است که عاشورا نمی‌میرد.

رحا مدیا | یوسف پورجم

چه رازی در این خون نهفته است که قرن‌هاست نه می‌خشکد، نه فراموش می‌شود؟ چه سِرّی است در آن عطش و آتش، که هر سال شعله‌ورتر از پیش، دل‌ها را می‌سوزاند؟ و چرا با هر سجده‌ای بر تربت کربلا، انسانی تازه در ما متولد می‌شود؟

راز عاشورا را نمی‌توان تنها در صفحات تاریخ جست. عاشورا بیش از آنکه «رخداد» باشد، «آینه» است؛ آینه‌ای که انسان را به خویشتنِ خویش بازمی‌گرداند. این بازگشت، همان «رجوع به فطرت» است؛ و از همین‌جاست که گفته‌اند عاشورا، قیام فطرت است.

فطرت، آن گوهر الهی نهفته در نهاد آدمی‌ست؛ حقیقتی از جنس شوق به نور، میل به عدالت، حس بیزاری از ظلم، و تمنای عبودیت. فطرت، زبان مشترک همه انسان‌هاست. هر جا که حق، مظلوم، کرامت، حیا، غیرت، وفا، و شجاعت رخ بنماید، فطرت تکان می‌خورد؛ و عاشورا، صحنه‌ای است که تمام این معانی را یک‌جا در اوج خلوص و شکوه خود عرضه کرده است. در آنجا انسان، خود را در نهایت عظمت می‌بیند، و در همان حال، در نهایت فقر و بندگی.

از این‌رو، عاشورا ماندگار شده، چون با فطرت انسان پیوند خورده؛ و فطرت، زوال‌ناپذیر است. اما فراتر از آن، عاشورا نه‌تنها با فطرت سخن گفته، بلکه آن را تربیت کرده است؛ و این، نقطهٔ تمایز حسین‌بن‌علی علیه‌السلام با تمام مصلحان تاریخ است. تربیت عاشورایی، تربیت فطری است. تربیتی که از جنس اجبار و ساخت بیرونی نیست؛ بلکه از جنس بیدارسازی درون است.

امام، از ما نخواسته همچون سربازان، فقط فرمان ببریم؛ خواسته همچون عاشقان، انتخاب کنیم. او با پرسیدن «هل من ناصر…» تن‌ها را فرانخواند، بلکه دل‌ها را صدا زد؛ صدایی‌ که هنوز هم در هر وجدان بیداری طنین دارد.

عاشورا، مدرسه‌ای شد برای پرورش آن انسانی که فلسفه، در تعریفش مانده، و عرفان، در تمنایش سوخته. انسانی که با عقل انتخاب می‌کند، با عشق، می‌جنگد، و با ایمان جان می‌دهد. این انسانِ عاشورایی، محصول تربیت فطری است. نه چیزی به او تحمیل شده، و نه راهی بر او بسته شده، بلکه برخاسته از اعماق فطرتی‌ست که بیدار شده و خود را در آینهٔ امام یافته است.

در عاشورا، کودک سه‌ساله‌ای چون رقیه(س)، پیامبر درد می‌شود؛ نوجوانی چون قاسم(ع)، معنای مردانگی را بازتعریف می‌کند؛ پیرمردی چون حبیب، طلوع دوباره غیرت را فریاد می‌زند و زنی چون زینب، در اوج مصیبت، قلهٔ استقامت را فتح می‌کند. این صحنه، صحنهٔ ظهور تمامی وجوه فطرت انسانی است؛ از همین‌جاست که عاشورا، تنها متعلق به شیعه نیست؛ بلکه سهمی است از حقیقت برای هر دلی که هنوز زنده است.

عاشورا اثبات می‌کند که حقیقت، فراتر از واقعیت‌های تحمیلی زمانه است. آنجا که اکثریت باطل‌اند، حسین اقلیت حقیقت است. عاشورا تجلی سلوک در متن جهاد است؛ فنا در خدا، در دل خون و بلا. عاشورا الگویی‌ست بی‌مانند در پرورش انسانی که با شور و شعور، با اشک و حرکت، با محبت و عقلانیت، به حقیقت لبیک می‌گوید. و به همین دلیل است که عاشورا نمی‌میرد، چراکه عاشورا، فقط در سال ۶۱ هجری نزیسته است؛ بلکه چون خون در رگ‌های هر انسانی که فریاد «هیهات منا الذله» را باور دارد جاریست، و چون روح در جان آزادگان، و چون هوا در سینه تنگ مظلومان.

در کودکی که ظلم را نمی‌پذیرد، در جوانی که جانش را نثار ارزش می‌کند، در مادری که چشم‌به‌راه است، در ملتی که با دست خالی در برابر طاغوت ایستاده…، عاشورا، همان‌جاست، و ما اگر در تربیت، در رسانه، در سیاست، در مدرسه، در حوزه از عاشورا دور شویم، از فطرت فاصله گرفته‌ایم.

اگر حسین را فقط در محرّم یاد کنیم و نه در سبک زندگی و انتخاب‌های اجتماعی‌مان، عاشورا را به عزاداری بی‌اثر تقلیل داده‌ایم. عاشورا، ماندگار است چون ما را به یاد حقیقتی می‌اندازد که هیچ‌کس را از آن گریزی نیست. اینکه در نهایت باید یکی را انتخاب کنیم؛ یا راه حسین (ع)، یا راه یزید!

یوسف پورجم در رحا

guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افشاری
افشاری
9 ساعت قبل

عالی بود