به گزارش رحا مدیا، حجتالاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان، مدیر مدرسه علمیه دارالحکمه در دانشگاه هنر به موضوع هنر آزاداندیشی پرداخته است.
روؤس مطالب دو سخنرانی پایانی استاد پناهیان درباره آزادی و آزاداندیشی، به فرهیختگان گرامی و مخاطبان محترم رحا تقدیم میشود.
ولایت؛ ریشه و اساس آزادی
چرا در قرآن کریم از لفظ آزادی به صراحت استفاده نشده است؟ اگر آزادی اصالت دارد و آن را محور میدانید و هدف مهمی در دین است، پس چرا به لفظ آزادی در قرآنکریم تصریح نشده است؟ خداوند متعال در قرآن کریم به اساس و پایه آزادی خیلی اهمیت داده و اساس آزادی، ولایت است و کارکرد اصلی ولایت، آزادیبخشی است. لذا قرآن بر ریشه آزادی تأکید دارد که ولایت است.
ولایت، تضمینکننده آزادی فرد و جامعه
وقتی ما ولایت را درست معنا کنیم، عامل قدرتمندی است که تأمینکننده و تضمینکننده آزادی فرد و جامعه میباشد. ولیّ خدا احکام، آداب و بلکه اسرار آزادیبخشی به انسان را میداند؛ به همین دلیل است که ولیّ خدا دو کار اساسی دارد؛ آزادسازی روح انسان، و راهنمایی انسان.
پس یک دلیل اینکه در قرآن از آزادی سخن گفته نشده، این است که از ریشه آزادی بیشتر سخن گفته شده و تأکیدی که بر ریشه آزادی شده، بر دیگر رفتارهای خوب نشده است. رسالت اصلی ولایت، آزاد کردن جامعه و فرد است و این یک امر پیچیدهاست و پیچیدگی مقوله آزادی در دین بهنحو احسن و اکمل رعایت میشود، این امر سادهای نیست.
پیچیدگی و دشواری مقوله آزادی
رعایت آزادی یک انسان در برخورد تربیتیای که ولیّ خدا میخواهد با آن فرد داشتهباشد و رعایت آزادی کل جامعه و تضمین و تثبیت آزادی؛ اموری نیستند که بهسادگی انجام بگیرند. به این دلیل است که این کار بهدست اولیاء الهی سپرده میشود، چون سخت است. آنجایی که ولیّ خدا در مقام تربیت یک نفر یا در مقام تربیت و رشد یک جامعه است، این حرکت او را بهسمت خدا سوق بدهد و آزادیاش را رعایت بکند، خیلی سخت است. وقتی شما میخواهی یک نفر را نصیحت بکنی، نباید طوری نصیحت بکنی که احساس حقارت بکند. یا توصیه شده کسانی که دو سهم از ایمان را دارند، نباید از کسانی که یک سهم از ایمان را دارند، انتظار بیشتری داشتهباشند و به آنها تحمیل کنند. اگر چیزی را تحمیل کنی و او از دین بدش بیاید، تو مقصری. حالا شما از کجا میدانی هر کسی چند سهم از ایمان را دارد که آزادیاش را رعایت کنی؟
لفظ آزادی قابل سوءاستفادهاست
دلیل دوم اینکه از لفظ آزادی در قرآن استفاده نشده این است که لفظ آزادی قابل سوء استفادهاست. وقتی که شما از آزادی حرف میزنی اما از ریشه، برنامه و از نرمافزار تضمین آزادی صحبت نمیکنی، احتمالاً فریبی در کار است؛ همین فریبی که صهیونیستها دارند. از لفظ آزادی خیلی میتوان سوء استفادهکرد چون راههای رسیدن به آزادی مبهم است، مصادیقش پیچیدهاست. مثلاً اگر از انجام کاری خوشت نیامد، میتوانی فریاد بزنی که: «من را آزاد بگذارید» و هر چه که آزادی را بهمعنای حقیقی تضمین میکند، میتوانی برچسب بزنی که این ضد آزادی است. آزادی پیچیده و قابل سوءاستفاده است.
لذا دلیل دوم اینکه از لفظ آزادی زیاد استفاده نشده این است که این لفظ مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. هر کسی از آزادی حرف زد، بگو اینکه عالی است، چطور میخواهی تضمینش کنی؟ چطور میخواهی کنترل و تثبیتش کنی؟ آزادی که نمیتواند مانند شهاب ثاقب باشد که یک لحظه بیاید و برقی بزند و رد بشود.
باید عاشق حقیقت بود
آزاداندیشی یک هنر است، هر چیزی که پیچیدهاست را هنر میگویند. برای آزاداندیش شدن چه باید کرد؟ همه توصیههایی که درباره آزاداندیشی است، توصیههای دقیق ریاضی و مهندسی نیست و با یک هنری باید آنها را اجرا کرد، خیلی پیچیدهاست.
رابطه دل انسان با آزاداندیشی چگونه است؟ اگر دل، عاشق حقیقت شود و هیچجای دیگری متوقف نشود، این عشق به حقیقت تو را وادار به اندیشه میکند. این اندیشه کردن، تو را از همه موانع و نتایج دمدستی و سطحی و غلط عبور میدهد تا به نتیجه اصلی برسی. اما اگر دلت دوست داشتهباشد یک نتیجه خاصی به اثبات برسد، دیگر آزاداندیش نیستی، ذهن تو سوگیری دارد. در روانشناسی میگویند دچار سویه شناختی شدهای، ذهنت سوگیری پیدا کرده و به یک نتیجهای علاقمند شدهای. «حُبُّکَ اَلشَّیْءَ یُعْمِی وَ یُصِمُّ (من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۰)»؛ دوست داشتن یک چیزی، تو را کور و کر میکند.
باید علاقههای خوب را بهصورت متعادل پاسخ داد
برای آزاداندیشی باید تمام علاقههای خوب خودت را بهصورت متوازن پاسخ داده باشی، تا این تعادل برقرار شود. وقتی که شما به همه خوبیهای دل خود پرداخته باشی، یک توازن و تعادلی پیدا میکنی و بعد از از فشارهای جانبی آزاد میشوی.
باید آزاداندیشی را در جمع تمرین کرد
در جمع و زندگی جمعی یک سلسله مقررات وجود دارد که شما میتوانی با رعایت آنها آزاداندیشی خودت را پیدا کنی. یکی از مواردی که تمرین آزاداندیشی در جمع است، تحمل مخالف است. مورد دیگر که از قبلی زیباتر و درونیتر است این است که در جمع باشی ولی جمع دلت را نبرد؛ به این معنا که جمع نتواند تأثیر منفی روی دل بگذارد ولی تأثیر مثبت اشکال ندارد.
یکی از دیگر تمرینهای فوقالعاده در جمع این است که درباره کسی قضاوت نکنی. یا دیگران را از خودت بهتر بدانی! حسادت نکنی! اینها همه برای رهایی است. اگر اینها را در جمع رعایت کردی، کم کم از اسارتهای اندیشه نجات پیدا میکند.
برای آزاداندیشی باید از تشویق هم رها بود. هنرمند هم باید از تشویق رها باشد. هنرمند از مزد و مُد هم رها است. هنرمند در قالب خاصی گرفتار نمیشود که مثلاً الان مد است. هنرمند باید از اینها آزاد باشد تا آزاداندیش شود.
آیا عقاید دینی، نوعی جزماندیشی نیست؟
یکی از دلایل بسیار مهم برای اینکه ما باید درباره آزاداندیشی گفتگو کنیم، این است که ما افراد دینداری هستیم و دین در بخشی از داراییهای خودش یک جزماندیشیای دارد. وقتی شما دیندار میشوید، بهدنبال امر خدا هستید و سلیقه خود را کنار میگذارید. ظاهراً در اینجا آزاداندیشی هیچ راهی ندارد. یا وقتی عقایدی را میپذیرید دیگر از آنها دست برنمیدارید، و از دور احساس میشود که دین با آزاداندیشی رابطهای ندارد؛ همان طور که الان مشهور شدهاست.
ایمان، یک احساس خوب است؛ نه جزماندیشی
اولاً در مورد عقاید باید گفت که آن چیزی که در قرآن مطرح است، بحث عقاید نیست؛ بحث ایمان است. ایمان اثر عقیده است، اثر فکر سالم است که به قلب وارد میشود و یک احساس آرامش و امنیت به آدم میدهد. اینکه آدم احساس خوبی داشتهباشد، خیلی چیز خوبی است، این جزماندیشی نیست. یک احساس خوب است؛ مثل احساس شجاعت و احساس سخاوت. ایمان با جزماندیشی فرق میکند. آن چیزی که در دین مطرح است، عقیده نیست بلکه ایمان است.
ایمان، با اعتقاد فرق میکند
توضیح دوم این است که بعضیها عقایدشان خوب است ولی ایمان ندارند. این افراد عقیده بهمعنای قاطعیت عقلی و فکری را دارند ولی ایمان به قلبشان وارد نشده و بعد حقیقت را انکار کردند و با آن مبارزه کردند. ابوجهل به نبوت پیغمبر (ص) معتقد بود و میگفت پیامبر وقتی میگوید به من وحی میآید که دروغ نمیگوید، حتماً به او وحی میآید ولی من نمیتوانم قبول کنم. خب چرا قبول نمیکنی؟ خودت استدلال آوردی که او دروغ نمیگوید؟ حسادت او اجازه نمیدهد که ایمان به قلبش وارد شود. خداوند در قرآن حساب عقیده را از ایمان جدا میکند، آن چیزی که ملاک است ایمان است؛ یک احساس خوب، احساس اطمینان و آرامش.
برای دوری از جزماندیشی، باید اصول اندیشیدن را رعایت کرد
توضیح بعدی این است که اصول اندیشیدن باید درست باشد. اگر من یک اصولی داشته باشم و شما هم اصول دیگری در مورد اندیشه صحیح داشتهباشید که اصلاً سنگ روی سنگبند نمیشود. بهعنوان مثال اولین اصل بدیهیای که ما باید بپذیریم تا بتوانیم با هم حرف بزنیم این است که اجتماع نقیضین محال است. یعنی کلام نباید پارادوکسیکال باشد و نباید دچار تناقض درونی باشد. مثلاً الان هوا یا گرم است یا سرد است. نمیتوان گفت هوا هم گرم است و هم سرد است. مگر اینکه جهاتش را عوض کنید؛ از این جهت میگویم که گرم است و از این جهت میگویم سرد است؛ آن وقت متناقض نمیشود و الّا اجتماع نقیضین محال است.
اگر کسی اصول اندیشیدن را رعایت کند، به خدا میرسد
ما باید اصول تفکر را رعایت بکنیم. اگر شما اصول تفکر را رعایت بکنی، طبیعتاً به خدا هم میرسی. این نتیجه یک تفکر سالم است. وقتی که به نتیجه فکر سالم که درست حرکت کرده، برسی این جزء جزماندیشی نیست! این مصداق یک تفکر بالنده است که اگر کسی به اینجا نرسیده باشد، اتفاقاً او جزماندیش است، او یک جای فکرش ایراد دارد. خداباوری از نظر ذهنی، نتیجه این آزاداندیشی است. به همین دلیل در اصول عقاید تقلید جایز نیست؛ یعنی اعتقاد و ایمان باید نتیجه آزاداندیشی باشد و خودت درک کرده باشی.