روایتی طولانی از گذر انقلاب اسلامی

انقلاب اسلامی؛ غیر قابل انحصار

بعد از آنکه بزرگترین و خارق‌العاده‌ترین انقلاب تاریخ، به نام انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ به ثمر نشست، عده‌ای در تلاش بودند تا با ایجاد انحصار در قدرت و یا تقسیم آن با منحرفان فکری مثل منافقین و یا نهضت آزادی، سیر آرمان‌خواهی دین‌دارانه‌ی مردم ایران را به انزوا ببرند تا ملی‌گرایی با پوششی مارکسیستی و یا لیبرال، حاکمیت ایران را رهبری کند.

رحا‌مدیا | علی عسگری، پژوهشگر علوم اجتماعی

حتما با این سؤال مواجه شده‌اید که چرا بعد از چهل و چند سال گذشت از انقلاب اسلامی، هنوز مردم از وجود مشکلات گسترده‌ای اعم از اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شکایت دارند؟ شاید این سؤال به جهت غفلت از برخی مسائل پیش‌آمده باشد که در طول این چند دهه رقم خورده است و یا معلول عدم روایت پیشرفت و سخن از دستاورد‌های علمی و نظامی جمهوری اسلامی باشد؛ اما این نوشته در تلاش است تا این بار با نگاهی جدید علت برخی از ناکامی‌ها در رسیدن به آرمان‌های انقلاب را روایت کند؛

بعد از آنکه بزرگترین و خارق‌العاده‌ترین انقلاب تاریخ، به نام انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ به ثمر نشست، عده‌ای در تلاش بودند تا با ایجاد انحصار در قدرت و یا تقسیم آن با منحرفان فکری مثل منافقین و یا نهضت آزادی، سیر آرمان‌خواهی دین‌دارانه‌ی مردم ایران را به انزوا ببرند تا ملی‌گرایی با پوششی مارکسیستی و یا لیبرال، حاکمیت ایران را رهبری کند.

این تلاش‌ها تا حدودی به ثمر نشست؛ به شکلی که دولت موقت توسط اعضای نهضت آزادی به رهبری بازرگان حدود ۴ روز پس از ۱۲ بهمن ۵۷ مستقر شد، اما با تسخیر لانه‌ی جاسوسی، چهره‌ی لیبرال و ماهیت غرب‌زده‌ی آن عیان گشت و همین امر اسباب استعفای بازرگان و دولتش را به ارمغان آورد.

در پی این استعفا، اولین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد، که نتیجه‌ی آن ریاست فردی مارکسیست و متعلق به حزب مجاهدین خلق(منافقین) به نام بنی‌صدر بود. وی نه تنها با رئیس شوری‌عالی قضایی، دکتر شهید بهشتی تقابل فکری داشت؛ بلکه ضمن مخالفت با ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی، نشان داده بود که علاقه‌ای به امام خمینی(ره) و رهبری ایشان ندارد. زین رو دوران ملتهب ریاست جمهوری او همزمان با آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث، نتایج خسارت‌باری را در دهه‌ی شصت نتیجه داد.
جنگ و ترور‌ها داخلی به رهبری منافقان، اوضاع سیاسی انقلاب نوپای اسلامی را با خطر جدی مواجه کرد و جگر‌های زیادی از جوانان و مردم شریف ایران را سوزاند که نمونه‌ی بارزش، شهادت شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر بود.

اما مسأله این است که علت استعفای بازرگان و ترور‌های دهه‌ی ۶۰ دقیقا برای چیست؟

استمرار جنگ و از سویی ایجاد تورم به واسطه‌ی دولت میرحسین موسوی که مخالفان زیادی همچون شهید آیت را باخود به همراه داشت، مسیر انحرافی جدیدی را در تاریخ انقلاب اسلامی گشود. مسیری که سال‌ها با نوع مدیریت خود، خون بر دل مردم نهاد. اولین قلبی که به واسطه‌ی سیاست‌های داخلی و خارجی دولت میرحسین خون شد، قلب حضرت امام بود. قلبی که جام زهر قطعنامه‌ی ۵۹۸ را نوشید تا قلم سیاه تاریخ دور نام میرحسین، ولایتی، هاشمی‌رفسنجانی و ظریف، خطی از بطلان بکشد.

ادامه‌ی روند مدیریتی میرحسین به واسطه‌ی برخی از وزرای او در دولت سازندگی هاشمی از یک سو و تغییر جهت سیاسی سوسیالیست‌های دولتی بعد از فروپاشی شوروی، به سمت لیبرالیسم از سوی دیگر، خبر از نقشه‌‌ای جدید در اخلال حرکت انقلاب اسلامی می‌داد!

روی کار آمدن چپ‌های حلقه‌ی کیان در قامت راست پوشان جبهه‌ی اصلاحات به ریاست سید محمد خاتمی و رقم زدن اولین فتنه‌‌ی روانی در سال ۷۸، نشان داد که دل‌خون کردن مردم انقلابی ایران و رهبر ایشان، پایان نخواهد یافت. استعفای جمع قابل توجهی از نمایندگان مجلس ششم در سال۸۲ و شعار‌های آنان بر ضد ولایت فقیه، شاهدی بود بر تکرار افکار بنی‌صدر، بازرگان و احزاب ملی اوائل انقلاب. افرادی که ملی‌گرایی خود را نه زیر سایه‌ی دین؛ بلکه تحت پرچم بلوک شرق و یا غرب دنبال می‌کردند.

اما اوضاع در دهه‌ی ۸۰ کمی فرق کرده بود. با ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد در رقابت با هاشمی‌رفسنجانی، مردم به خوبی نشان دادند که خواهان رقم خوردن مشکلات اقتصادی و فرهنگی دولت‌های سازندگی و اصلاحات نیستند. آنان به سبب همراه بودن دولت نهم با آرمان‌های واقعی انقلاب، احمدی‌نژاد را بهترین گزینه دیدند؛ اما دگرگونی سیاست‌های او در دوره‌ی دومش، ادامه‌ی همان روندی را نشان می‌داد که قبل‌تر هاشمی و خاتمی آن را تجربه کرده بودند، و آن مذاکره و دوستی با دشمنی به نام آمریکا بود!

سیاست‌های احمدی‌نژاد در سال‌های آخر خود، مردم ایران را دچار خطای راهبردی کرد تا آنجا که سبد ر‌أى‌شان نام حسن روحانی، پرچمدار مذاکره و تعامل با دشمن را نشان داد. تعاملی که با توافق برجام سعی داشت چهره‌ی شفقت‌آمیزی از آمریکایی‌ها و لیبرال‌های اروپایی به نمایش بگذارد، غافل از آنکه آنها خود نیز فراموش کرده بوند که این توافق، تئاتری بیش نیست!

نمایش برجام با بازیگران ساده‌لوح و باهوشش زود خاتمه یافت. نمایشی که جز کاپ اخلاق برای ساده لوحان زبان خارجی‌خوانده، چیزی را نصیب ملت نکرد. روند فریب‌کارانه‌ی دولت روحانی تا آنجا پیش رفت که مردم با دیدن چهره‌ی جدیدی مثل آیت الله سیدابراهیم رئیسی، تصمیم بر تغییر دولت گرفتند، اما روایت مزورانه‌ی روحانی و معاونش جهانگیری از برجام در ایام انتخابات سال ۹۶، ادامه‌ی بی‌تدبیری دولت اعتدال را از دل صندوق‌‌ها خارج کرد! دولت روحانی در دوره‌ی دوم شرایط مطلوبی نداشت چراکه برجام با بدعهدی آمریکایی‌ها مواجه شده بود و هیچ تحریمی نه تنها لغو نشد بلکه علاوه بر تحریم‌های جدید، مکانیسم ماشه نیز در دست لیبرال‌ها افتاده بود.

همه‌ی این اتفاقات در یک طرف دیده می‌شد اما مساله‌ی دیگر و مهم ایران، مبارزه با تروریست‌های تکفیری بود. جبهه‌ای که به نقل از ترامپ، تریلیون‌ها دلار برای تاسیس داعش از جیب آمریکایی‌ها خرج شده بود. خرجی هنگفت که حاج‌قاسم نه با مذاکره، بلکه با مقاومتی قهرمانانه و پیوندی برادرانه با همسایگان_عراق و افغانستان_ شرایط انزوا و درنهایت شکست داعش را در سال ۹۶ ترتیب داد.

مقاومت با نام حاج‌قاسم سلیمانی اوج گرفت؛ اما بی‌تفاوتی دولت روحانی و شخص ظریف به آن، دست آمریکایی‌ها برای ترور سردار سلیمانی را باز گذاشت تا بار دیگر قلب ملت ‌ایران چون جگری پاره، تکه تکه شود و قصه‌ی پر غصه‌ی رهبر انقلاب در گوش مردم نجوا شود.

حال واکنش مردم چه بود؟ شیوع ویروس کرونا و افزایش کشته‌ها نشان داد که دولت روحانی چیزی در چنته‌ی مدیریتی خود ندارد و منتظر است تا فقط دوره‌اش تمام شود. مردم دریافتند که انتخاب روحانی و راه حل مذاکره با غرب، سرابی بیش نبوده و چاره تنها اتکا به نیروی داخل و بازگشت به آرمان‌های انقلاب است. اما این چاره نیاز به زمان داشت و با کار‌های سطحی و کوتاه مدت قابل حل نبود. میراثی که مسیر اقتصادش را هاشمی و راه فرهنگش را لیبرال‌ها به سردمداری اصلاحات، منسد کرده بودند، با کار جهادی، مدبرانه و انقلابی قابل احیاء و بازگشایی بود. برای این اتفاق، آیت ‌الله رئیسی گزینه‌ی مطلوبی بود که مردم او را برگزیدند. توافق با چین، روسیه و کشور‌های ثروتمند آمریکای لاتین و آفریقا، تلاش برای ایجاد خط تجاری جاده‌ی ابریشم که می‌توانست دست استعماری چندصد ساله‌ی غربی‌ها را از منطقه‌ی میانه جدا کند و تولید واکسن بومی ضمن واردات واکسن در جهت ریشه‌کن کردن کرونا، مهم‌ترین اقدامات بنیادین رئیس جمهوری بود که قبل از اتمام دوران ریاستش، در ورزقان و برای گپ و گفت با مردم محروم آنجا، به شهادت رسید.

آیت الله رئیسی در حالی به شهادت رسید، که ایران برای اولین بار اقتدار نظامی خود را در سطحی جهانی و در راستای جواب به تجاوز صهیونیست‌ها به کنسول‌گری ایران در سوریه، با عملیات وعده‌ی صادق نشان داد. وعده‌ای که استمرارش نیازمند باور به مقاومت بود اما کج‌روایت‌ها از دولت شهید جمهور و تحریف آشکار اقدامات اساسی او، سبب شد تا دست ابهام، خلعت ریاست را بر تن مسعود پزشکیان بنشاند. خلعتی که برتن رئیس جمهورِ اضطراری ایران، زیادی بزرگ به نظر می‌آید!

سوال اینجاست که این ابهامات از کجا نشأت گرفت؟ ظریف که مُبلغ پزشکیان در ایام انتخاباتی بود، همان ظریفی بود که برجامش خون بر دل مردم نشاند. همتی‌ نیز که وزیر اقتصادی او معرفی ‌شد همان کسی بود که در بانک مرکزی تورم افسار گسیخته و بی‌سابقه‌ی بعد از انقلاب را رقم زد.

پس چرا مردم این بار تصمیم داشتند تا پزشکیان را بر سر کار بیاورند؟

برای پاسخ به این سؤال، شاید لازم باشد به سوال اول این نوشته پاسخ بدهیم. چرا بازگان استعفا داد و منافقان ترور کردند؟ جواب یک عبارت است: ولایت فقیه!

ولایت فقیه همان مساله‌ای است که سبب شد تا ایران بعد از چند صد سال به استقلال سیاسی برسد و با مقاومت مردمش، در برابر تهدید‌های داخلی و خارجی قرار بگیرد، اما اینکه چرا این نوع تفکر استقلال‌طلبانه هیچ‌گاه در انتخاب‌های مردم بروز و ظهور کامل نیافته است، نیازمند بررسی هوشیاری دشمنانی است که به خوبی، نقطه‌ی قوت انقلاب را فهمیده‌اند. باید اذعان داشت که ولایت فقیه ستون خیمه‌ی انقلاب است، اما این خیمه برای جلوگیری از سوز سرما و محافظت از تیغ تیز آفتاب، نیازمند پارچه‌ای محکم و گره‌های در هم تنیده‌ایست که امنیت چادر را زیر سؤال نبرد. نمی‌شود عمود خیمه محکم باشد ولی چادری پاره پاره بر روی آن کشیده شود. اینجاست که پارچه‌ی کهنه خیمه، وجود و عدم عمود آن را یکسان جلوه داده است. بر همین اساس دشمن بعد از انقلاب در تلاش بوده تا با القای شبهه، ادراک اجتماعی را دچار خطای محاسباتی کند و به سبب آن سیاست‌های ابلاغی رهبری نظام را بی اثر سازد.

خطای محاسباتی در ادراک عمومی مردم، دارای چنان قوتی است که می‌تواند آدم‌های دورست انقلاب را بر سر دولت جمهوری اسلامی بنشاند. طبیعتا با چنین رخدادی، استقلال سیاسی بر محوریت ولایت فقیه کم‌رنگ خواهد شد و به هر میزان که این امر صورت پذیرد، وابستگی و خودباختگی پررنگ‌تر می‌شود. وقتی این مهم حاصل شد، دیگر اثبات کارآمدی جمهوری اسلامی سخت خواهد بود، زیرا باید سخن از نظامی‌ گفت که نهاد رسانه‌ی بیگانه بر ساختار قدرت داخلی آن اثر گذاشته، تا برخی ولی فقیه را علت العلل بعضی از ناکارآمدی‌ها تلقی کنند!

نیک درمی‌یابیم اگر روایتی کلان از آنچه‌ که ولایت فقیه به ارمغان آورده است، ارائه ندهیم، هر رتب و یابسی ادعای دلسوزی برای این کشور می‌کند تا استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را از ملت ایران بستاند.

یادداشتی مرتبط از همین نویسنده

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها