رحا مدیا | علی عسگری
ماکس وبر از نظریهپردازان علوم اجتماعی، بر این عقیده است که کنش مبتنی بر عاطفه و احساسات، اقتداری از جنس فرهمندانه و کاریزماتیک به ارمغان میآورد. وبر همچنین به دلیل بهرهگیری از نگاه تجربی، ارزشها را فاقد سنجش عقلانی دانسته و در نتیجه کنشهای معطوف به ارزش را در ردیف احساسات دانسته و اقتداری از جنس کاریزما را برای آن نیز توصیف میکند.
از لوازم رهبری کاریزماتیک، به انقلابهای سطحی و احساسی، کنشهای مخرب اجتماعی همچون شورشهای خیابانی و در نهایت جنگهای جهانی اشاره کردهاند. این برداشت، از آنجایی نشأت گرفته است که رهبری لنین و یا هیتلر را به عنوان قدرتی فرهمندانه توصیف کرده و پیروان ایشان را فاقد عقلانیتی کارآمد دانستهاند. زین رو اقتدار کاریزماتیک وبر، نه تنها رد شد، بلکه برای جلوگیری از آثار سوء آن به نظریهی «جامعهی مدنی هگل» و یا «اصلاح طلبی پوپر» پناه برده شد.
نه به شعور اجتماعی!
یکی از ویژگیهای مهم نظریهی جامعهی مدنی هگل، عدم اعتقاد به توانایی فهم مردم نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی است. این نظریه معتقد است، مردم به دلیل عاطفی بودن، دست به انتخابهایی میزنند که خود از آثار آن غافل بوده و سرانجام، اتفاقی مرگبار را صورت میدهند. به همین منظور، احزاب سیاسی برای واسطه میان رهبر جامعه و مردم، از راه حلهای هگل در جهت جلوگیری از انتخاب احساسی و غیر عقلائی ایشان شمرده شده است. (هفت موج اصلاحات/ حمید پارسانیا)
این راه حل، رفته رفته در نهادهای سیاستگزار کشورهای در حال توسعه جای خود را پیدا میکند تا آنجا که ایران در زمان پهلوی احزاب سیاسی تشکیل میدهد. ایجاد حزب سیاسی در ایران، اگرچه از دیدگاه هگل ترسیم نشده بود، اما نوع نگاه احزاب سیاسی قبل از انقلاب و برخی از آنان تا کنون، ارادهی آگاهانهی مردم در برابر قدرتهای بیگانه را نادیده گرفته و از آن تفسیری احساسی و غیر عقلانی ارائه کردهاند.
تشکیل حزب رستاخیز در زمان پهلوی دوم، خود مؤیدی بر این سخن است. شاه، زمانی این حزب را تشکیل داد که قیام مردم ایران علیه استبداد سیاه پهلوی به اوج خود رسیده بود و او با ایجاد این حزب در تلاش بود تا مردم انقلابی را در صف شورشیان خیابانی و جاهلان قرار دهد؛ اما مردم در نهایت استقلال سیاسی کشور را رقم زدند.
حال این استقلال چگونه صورت گرفت؟ باور امام خمینی(ره) بر خلاف هگل به جامعه، نشان از اقتداری داشت که هیچگاه وبر بدان معتقد نبود؛ اقتداری که بر محور ارزشهای فطری و انسانی تولید میشد تا ضمن آگاه ساختن جامعه، ابزار سلطهی استبداد را از بین ببرد. بر این اساس، مردم نه تنها درگیر احساسات صرف نمیشدند، بلکه عواطف خود را نیز در جهت رشد فطرت و باز تولید قدرتی اجتماعی علیه خوانش ابزاری آن به کار میگرفتند.
به تعبیر دیگر، اگر هگل احزاب سیاسی را برای رشد عقلانیت اجتماعی طلب میکرد، اما به جهت پیش فرض منفی نسبت به مردم و احساسی خواندن آنان، هیچگاه این امر تحقق نیافت، زیرا کارکرد حزب، اثری معکوس داشت و چون توسعهی فهم اجتماعی برای آن اهمیتی نداشت، بنابراین یا در صدد تأمین منافع حزبی خود بر آمد و یا در خدمت اسبتداد سلطنتی گام بر میداشت!
در نتیجه میتوان گفت، حزب در ساختار سیاسی غرب، تنها به محلی برای ارضای امیال گروهی خاص ایجاد شد تا تأمین عقلانیت اجتماعی مردم برای انتخابهای آگاهانه! به همین منظور در انتخاباتهای اجتماعی نیز هیچگاه رشد منطقی و عقلانی انسانها مورد علاقهی احزاب نبوده، چراکه منفعت گروهی آنان اقتضای استفادهی ابزاری از قدرت را داشته و در نهایت تحمیق عمومی و انتخاب احساسی دیگر رقم میخورد.
انکار ارزشخواهی!
آرمانخواهی موجود میان مردمی که اصلاح امور سیاسی و اجتماعی خود را طلب میکردند و ویرانیهای ناشی از اسبتداد حاکمان بعد از انقلابهای مهم اروپا، این تلقی را به وجود آورد که هیچ ارزشی نه حقیقی است و نه میتوان بر اساس آن اصلاحات را مطالبه کرد!
کارل پوپر، کسی بود که با نسبی خواندن ارزشها، رفتارهای انقلابی و رادیکال را طرد کرد و هرگونه اصلاح را تنها در ساختار موجود سیاسی، مطلوب دانست. با این نگاه اگر ارزشها بیداری ملتها در برابر ظلم را رقم زنند ویا موجب اقدامی علیه بروکراسی سیاسی احزاب گردند، نا مشروع و محکوم به مقابله هستند.
بومی سازی اندیشهی پوپر در ایران به اواسط دههی هفتاد توسط جریان موسوم به «اصلاحطلب» بر میگردد. ایشان ضمن نسبی انگاری ارزشهای اسلامی، هرگونه ساختارمندی آن در قامت نظامی سیاسی را غیر قابل قبول دانسته و از همین روی، ولایت فقیه را یا عنصری بی اساس در حاکمیت تفسیر کرده و یا از آن به عنوان رهبری کاریزماتیک یاد میکردند تا از ابزار قدرتش برای بهرهمندی از منافع حزبی استفاده کنند.
جریانی که مردم را نمیبیند!
ترکیب نگاه هگلی به حزب سیاسی و اندیشهی پوپری به ارزشهای اجتماعی، میتواند خود موجب سلطهی نامرئی یک گروه خاص در جامعه شود. گروهی که علاوه بر نادیدهانگاری شعور اجتماعی در تحلیل و درک مسائل پیرامون خود، به هیچ ارزشی پایبند نبوده و از آنجا که منافع خود را مقدم بر دیگر مطالبات اجتماعی قلمداد میکند، بر اساس ارزشهای خود ساخته، به عملیاتهای مخرب در لایههای بنیادین جامعه روی میآورد.
فتنهی 88 از سوی سران حزب اصلاحات، زمانی رقم خورد که مردم بر اساس عقلانیت اجتماعی مبتنی بر ارزشها و آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی- استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی- با مشارکتی کمسابقه، حضوری مؤثر در انتخابات به ارمغان آوردند، اما از آنجا که منافع حزبی اصلاحات در خطر بود، فتنه و شورشی صورت پذیرفت که بعدها سبب افزایش تحریمها علیه ایران و ترور دانشمندان هستهای شد.
این جریان سیاسی به واسطهی توسعهی هژمون رسانهای دشمن در کشور و افزایش سکوهای خارجی به عنوان شبکههای اجتماعی، با نفوذ در دادههای مردم، ایشان را از شناخت صحیح مسائل اجتماعی بازداشتهاند که از نتایج آن میتوان به روی کارآمدن دولت یازدهم و انعقاد معاهدهی برجام و فعال شدن مکانیزم ماشه در سال 1404 اشاره داشت. معاهدهای که علیرغم خوشبینی و تعهد طرف ایرانی، به صورت یکطرفه از سوی آمریکا نادیده گرفته شد و در نهایت با آغاز دور جدید مذاکرات در سال 1404، به عنوان عملیات فریب بستر تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک ایران را فراهم آورد.
این اتفاق درحالی رقم خود که اصلاحات برخلاف ارزشهای انقلاب، دولت وقت را به مذاکره با متجاوزان دعوت کرده بود. از طرفی تحلیل اصلاحات بر انزوای انقلابیگری و شخص ولی فقیه از جامعه حکایت داشت که با انسجام اجتماعی گستردهی مردم و حمایت ایشان از ولایت و انقلاب، مرگ اندیشههای پوپری اصلاحطلبان را فراهم آورد.
اصلاحات بعد از ناقص ماندن تحلیلهایش در مطبوعات و شبکههای اجتماعی و ناکام ماندن در سکولاریزه کردن مردم، ابتدا با جدایی انگاری ملت و امت، انسجام اجتماعی را متناسب با منفعت حزبی خود کلید زد و سپس با شایعهی کواکبیان- از اعضای این حزب- در صدا و سیما مبنی بر نفوذ جاسوسان میان مسئولان با ایجاد رابطه، سعی در وارد ساختن خدشه به اعتماد عمومی داشت.
اقدامات اصلاحات در حالی با خط رسانهای دشمنان کشور همسو بوده است، که هرگاه با حذف برخی رسانههای خود و تریبونهای خبریشان مواجه میشدند، دست به دامن ولایت فقهیی میبردند که آن را عنصری زائد در حاکمیت میدانستند. عنصری که به هنگام در خطر افتادن منافع، قرائتی کاریزماتیک از آن داشتهاند.
بنابراین باید توجه داشت که خط حزب اصلاحات برای بقاء آیا به دنبال سلطه بر مردم براساس تحمیق ایشان است یا قید سلطه را زده و به دنبال همراهی با ارزشهای انقلاب در جهت مبارزه با دشمنان ایران است؟!
قرائن نشان میدهد که مذاکرهخواهی مجدد اصلاحات بدون در نظر گرفتن تنفر عمومی ملت در برابر آمریکا و همسویی 180 استاد دانشگاه اقتصاد با این جریان برای اخلال در عقلانیت ایمانی مردم، نقشهای در کنار دیگر نقشههای دشمنان است تا ضمن برهم زدن محاسبات اجتماعی مردم، حذف اسرائیل در منطقه را به عنوان آرمان مهم انقلاب اسلامی کمرنگ کرده و در نهایت با ایجاد جنگ ادراکی در جامعه، انسجام حاصل را بر هم زده و مسیر سلطهی بیگانگان بر ملت ایران را هموار سازد.
اتفاقی که نه با منافع حزبی اصلاحات در تضاد است و نه با نسبی انگاری ارزشها از دیدگاه آنها!