رحا مدیا | سعید احمدی
وقتی هدایتِ نقاش، سر درس نقاشی، داشت دربارهی محمود فرشچیان آسمانریسمان میخواند که «این آدم نه هنر میفهمد و نه هنرمند است» و «راه و رویهی او پشتپا زدن به مکتب فلان و ایسم بهمان است» عین این بود که خود صادق هدایت دارد برایم بوف کور میخواند. نوجوانی بودم پانزدهشانزدهساله و بن و کنه دعوای بزرگترها به ادراکم نمیگنجید؛ ولی ته دلم میگفت که پر قبای استاد نوگرای نقاشی ایرانی برای من، با این حرفها که نه، با هفتاد من از این بافتنها و گفتنها نجس نمیشود.
گاهی نسبتهایی بین ما و دیگران هست برای خوشآمدن بیدلیل یا بدآمدن بیعلت؛ اگرچه در عالم علت و معلول، هم میزها سبب دارند هم چیزها. تهش را که دربیاوریم، سرنخ آن حسهای مرموز و مارموز را میفهمیم. معلوم بود که من، آن رستاخیز هنر ایرانی را بیدلیل دوست داشتم؛ قلمموی او برایم همان چیزی را میکشید که قلم جلال در نثر و سخن نیما و اخوان در شعر. بعدها برایم آشکار شد که جنس ایراندوستی این دست آدمها که اسم آوردم، فرقی عیان دارد با الباقی آنها.
برخی، شاهنامه را مثل طوطی از بر بکنند و عین بلبل هم بخوانند، باز نمیتوانند قر و فرها و ادا و اطوارشان را پشت آن زبان و بیان اصیل فردوسی مخفی کنند. ته هر بیت کتاب عجم تا یک ایسم نچسبانی، زبان این جماعت را نمیفهمی. شاهنامه با روشنفکری نمیسازد. غربزده نه غم رستم را میشناسد، نه اشک سیاوش را میفهمد و نه شورش کاوه را درک میکند.
از همینجا و بیدلیل یا بادلیل، نام ببرم از سیدعلی خامنهای که ازقضا رجل و فحل سیاست است؛ به همین علت هم شاید گفتن از او و دربارهی او برایم راحت نباشد؛ چون هرگز میل به مداحی رجال و نساء بهویژه سیاسیهایشان نداشتهام؛ اما این یکی از شخصیتهایی است که، بهرغم آلودهبودنم به نشستوبرخاست گاه و بیگاه با برخی مخالفان تندوتیزش، در همهی بریدههای عمرم، هرگز بدِ او به دلم راه نیافت که نیافت. اکنون روشنتر از گذشته معلوم شد که همهی خلوص و عیار ایرانیبودن را او دارد. جنس و سنخ سخن و رفتار او نیز نوگرایی در امر سیاست ایرانی است.
ایشان و آنان به ایرانیبودن بیمایهی مسترها و میسیزهای فارسیزبان دچار و گرفتار نشدهاند؛ حتی به تصلب «ادام الله ظله الوارف»ها. اینان، در عین و حین نوگرایی، در دام مدرنیته نیفتاده و از تخدیر و تسخیر نظم و نظام نو غربی، جسته و رستهاند. ایران ما در عرصهی فرهنگ، ادب و سیاست و هر چیز دیگرش به چنین نوابغی نیاز داشته، دارد و خواهد داشت و به آنان مدیون است. این نوع از مردان و زنان تمدن زنده و بالندهی ایران اسلامی، ریشه در بیگانهگرایی که ندارند، هیچ؛ شاخههای خود را هم به آن پیوند نمیزنند.
از فرشچیان قلممو بهدست تا خامنهای سلاح در دست، نشان دادهاند که نوگراییِ در مدار تمدن، نه تقلید میشناسد و نه پافشاری بر ظواهر سنت. اینان نسل راستین قهرمانان افسانهای یا واقعی این مرز و بوماند. پاسداریِ فرزانهوار از گوهرِ جاودانِ هویت، میان سیلابِ تحولات فکری و فرهنگی جهان، کاری است که از این آدمها برآمده است. کسانی که نه در دستهی نوکیسههای غربزده میگنجند و نه در قفسِ سنتستایان جامدمغز. راه اینان، پویهای است آگاهانه میانِ این دو گرداب. روح رفتگانشان شاد، نامشان زندهی ابدی و سایهی ماندگانشان همچنان مستدام و بر دوام.