بازگشت تبریزیان و انتشار دوباره سخنان او بار دیگر توجه را به مجموعهای از ادعاهایی جلب کرده است که نه تنها پشتوانه علمی ندارند، بلکه با تکیه بر قطعیتسازیهای بیپشتوانه، خود را جایگزین پزشکی و دانش تجربی جلوه میدهند. مسئله اصلی در مواجهه با او، شخصِ تبریزیان نیست؛ مشکل در ماهیتِ گفتاری است که او سالهاست ترویج میکند و در آن تجربه شخصی، باور فردی و روایتهای غیرقابل راستیآزمایی در جایگاهی قرار میگیرند که باید با داده، آزمایش، سند و ارزیابی تخصصی اعتبار یابند.
در محتوای سخنان او علم مدرن نه به عنوان نظامی قابل نقد، بلکه به عنوان پدیدهای معیوب، فریبکار یا بیارزش معرفی میشود. این در حالی است که دانش پزشکی، با همه محدودیتهایش، حوزهای است که درمان را بر اساس آزمون و خطای کنترلشده، بررسی آماری و نظارت دقیق تولید میکند. تبریزیان با نادیده گرفتن این سازوکار، تشخیص و درمان را به سطح «باور شخصی» تقلیل میدهد و همین نقطه، مشکل محتوای سخنان اوست. وقتی کسی از درمان هزاران بیمار سخن میگوید بدون آنکه حتی یک پرونده قابل تأیید ارائه کند، عملاً اعتماد عمومی را از مسیر واقعیت به سمت روایت شخصی منتقل میکند.
این رویکرد ضدعلمی گاهی تا حدّ اقداماتی نمادین و ویرانگر نیز پیش رفته است. از جمله نمونههای آشکار آن، آتش زدن کتاب طب هاریسون است. چنین عملی نه تنها هیچ سنخیتی با روحیه علمی و پژوهشی ندارد، بلکه در تضاد با سنت تاریخی حوزههای علمیه و علمای بزرگ دینی است.
آسیب اما فقط علمی نیست. بخش مهمی از ادعاهای او با برچسب «اسلامی» وارد میشوند؛ در حالی که نه سیره علمای دین اینگونه برخورد با دیگر علوم بوده و نه سنت علمی حوزههای علمیه چنین نگاه مطلقی به درمان داشته است. نسبت دادن نسخههای اثباتنشده به دین، دین را در موضعی قرار میدهد که اگر آن نسخهها ناکارآمد یا حتی خطرناک باشند، این ناکارآمدی به حساب دین گذاشته میشود. این همان جایی است که محتوای سخنان تبریزیان، بدون آنکه شاید خود او متوجه باشد، به جای تقویت جایگاه روحانیت، تصویری ضدعلم، غیرواقعگرا و آسیبزننده از آن ارائه میکند.
از سوی دیگر، نوع بیان تبریزیان _که بر قطعیت مطلق و حذف هرگونه پرسش یا تردید استوار است_ با روح پژوهشگرانه و روشمند ناسازگار است؛ روشی که چه در علوم تجربی و چه در علوم عقلی، همواره بر امکان نقد، بررسی دوباره و گشودگی نسبت به استدلالهای تازه تکیه دارد. در سخنان او نه افقی برای سنجش فراهم میشود و نه معیاری برای مقایسه و ارزیابی. چنین لحن یکسویهای، بهجای آنکه فهم مخاطب را ارتقا دهد، نوعی اطمینان بیپایه ایجاد میکند؛ اطمینانی که بهویژه در حوزه سلامت، میتواند مقدمه تصمیمهایی باشد که پیامدهای سنگینی به دنبال داشته و سرآغاز خطاهایی جبرانناپذیر است.
تبریزیان عملاً با کنار گذاشتن سازوکارهای علم و قرار دادن ادعاهای بزرگ در جای خالی سند، یک دوگانهی جعلی میان دین و علم میسازد: گویی ایمان در برابر تجربه قرار گرفته و پزشکی در برابر باور. این تصویرسازی نه واقعی است و نه مفید؛ هم به فهم عمومی از دین لطمه میزند و هم جایگاه علم را در زندگی مردم تضعیف میکند. خطرناکتر از همه آنکه، در این نوع روایت، بیمار تبدیل به میدان آزمایش نسخههایی میشود که هیچگاه در محیط علمی آزموده نشدهاند.
تبریزیان ادعا می کند ۲۲ هزار سرطانی را درمان کرده است و در واقع با چنین ادعاهایی در حال وارد کردن ضرباتی سخت به تصویر عمومی از روحانیت است، او به راحتی می تواند تصویر ضدعلم، ضداجتماعی و سبک زندگی دور از عقلانیت را به عنوان یک روحانی نمایندگی کند!
مشکل اساسی سخنان تبریزیان نه در تفاوت نگاه او با پزشکی مدرن است و نه در نقدهایش به نظام درمانی؛ نقد علمی اگر بر پایه سند باشد مفید است. مسئله در اینجاست که او برای نقد علم، بهجای ارائه شواهد، از بیاعتبارسازی کلی و روایتسازی مطلق استفاده میکند؛ و برای ارائه راهحل، نه داده و تجربه کنترلشده، بلکه تجربه فردی(بر فرض وجود چنین تجربهای) و برداشت شخصی را جایگزین میسازد. این مجموعه، شاکله گفتاریای را میسازد که نتیجهاش نه افزایش آگاهی مردم، بلکه افزایش سوءتفاهم، بیاعتمادی و امیدهای واهی است. جامعهای که سلامت خود را بر پایه ادعاهای راستیآزمایینشده بنا کند، دیر یا زود هزینه آن را در سطحی گسترده پرداخت خواهد کرد.



