نزدیک به دو دهه میباشد که اصطلاح “اسلام رحمانی” به طور جدی در ادبیات فکریِ ایران مطرح شده و در همین راستا، مضامین و مصادیقی را نیز به خود اختصاص داده است. این انگاره از یکسو با آموزههای اسلام مواجۀ گزینشی دارد و از دیگر سو، محصولی است از تحریف محتوایی اسلام، که با تکیه بر ظواهر، حقیقت را دگرگون میسازد!
این خوانش تلفیقی از اسلام و لیبرالیسم است، از همین جهت باید آن را از نمونههای متأخّر اسلام التقاطی نیز قلمداد کرد؛ التقاط به آن معنا که قائل به اصالت اسلام نیست و آن را بر اساس قواعد دیگر مکتبها تفسیر میکند و باطلِ آن مکاتب را در کنار حقِ اسلام مینشاند!
قائلانِ به اسلامرحمانی، تحتِ این عنوان که “قرائتِ عصری از اسلام” مطلوب است و باید نواندیشانه به اسلام نگریست و آن را با اقتضائات زمانۀ کنونی منطبق نمود، دست به تصرف در اسلام میزنند و برداشتی لیبرالیستی از اسلام میآفرینند که در حقیقت بدعت است، نه اجتهاد روشمند و منطقی!
گرچه رگههایی از آنچه امروز اسلامرحمانی میخوانیم در دهۀ پنجاه و شصت شمسی نیز در میان روشنفکرانِ شبهدینی وجود داشتهاست اما؛ از اواخر دهۀ شصت یا اوایل دهۀ هفتاد، این خوانش ناقص با شتاب رشد کرد و به تدریج در مقابل “اسلام ناب” سر برآورد و صفآرایی کرد.
اگر در دهههای چهل و پنجاه شمسی بازار ایدئولوژی مارکسیستی در ایران پُر رونق شده بود و به واسطۀ شیوع تب انقلابیگری و موجهای ضدسرمایهداری در جهان، روشنفکران و برخی جوانان ایرانی نیز به ایدئولوژیهای مارکسیستی گراییده و به برداشتی مارکسیستی از اسلام قائل شده بودند، در اواخر دهۀ شصت و با افول و مرگ ایدئولوژی مارکسیستی در جهان، ایدئولوژی لیبرالیستی شیوع یافت و لیبرالدموکراسی، که مدعی غلبه بر ایدئولوژی مارکسیستی و شکست آن بود، در صدر نشست!
این چرخش ایدئولوژیک در گسترۀ جهانی، روشنفکران ایرانی را نیز که مطیع و دنبالهرو جریان ایدئولوژیک غالب و مسلط در غرب بودند، به هوس هواداری از ایدئولوژی لیبرالیستی افکند و حتی برخی نیروهای تندروِ چپ و مبارز که در ضدیت با نظام سرمایهداری، گوی سبقت از همگان ربوده بودند را نیز دچار دگردیسی کرد و به این ترتیب اسلام رحمانی بهتدریج تشخّص یافت.
قائلان اسلام رحمانی تصریح به التقاط نمیکنند و از تلفیق اسلام با لیبرالیسم سخن نمیگویند، بلکه مضامین ایدئولوژی لیبرالیستی از قبیل آزادی، حقوق بشر، عقلانیت، دموکراسی و… را مقولات عام و مقتضای جهان متجدد تصویر میکنند و آنگاه نتیجه میگیرند که اسلام چارهای جز انطباقِ حداکثری با این ضرورتها ندارد و چنین قرائتی از اسلام، همان اسلام حقیقی است!
در انگارۀ اسلامرحمانی، اسلام یک دین حداقلی است؛ به این معنا که احکام و مضامین آن تنها و یا بیشتر مربوط به رابطۀ معنوی و عبادی انسان با خداوند است و اسلام امکان نظامسازی اجتماعی ندارد اما مطالعۀ مستقیم دین اسلام بهوضوح نشان میدهد که این دین هرگز به امور فردی محصور نیست و آشکارا در حوزههای اجتماعی از قبیل فرهنگی و سیاسی و اقتصادی مداخله کرده و دارای نظامات خاص فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میباشد.
قائلان به اسلام رحمانی میگویند تدبیر فرهنگ با تکیه بر استبداد و تحکم صواب نیست، بلکه باید در همۀ امور با تأسی به دموکراسی با تعریف غربیاش، به عقلانیت جمعی رجوع کرد اما نمیگویند که این ادعا دچار معضل “انسانشناختی” است و خواست و ارادۀ انسان تا آنجا محترم است که با کمال و سعادتش سازگار باشد و آزادیِ دیگری را محدود نکند!
هرچند تساهل و تسامح فرهنگی با تفکر اسلامی سازگار نیست و اگرچه اسلام آیین محبت و مودت است اما هرگز عقبنشینی از ارزشهای اسلامی را تجویز نمیکند اما؛ تساهل و تسامح فرهنگی دیگر بروندادِ اسلامرحمانی است که همزیستی مسالمتآمیز خُردهفرهنگها را بدون در نظر نظر گرفتن تمایزها و خصیصهها تجویز میکند!
در انگارۀ اسلام رحمانی، دولت تنها موظف به برقراری آزادی و امنیت در عرصۀ فرهنگ است و در قبال هدایت فرهنگیِ جامعه بهسوی ارزشهای الهی تکلیفی برعهده ندارد اما؛ براساس استدلالهای نقلی و عقلی میتوان اثبات کرد که نهتنها دولت اسلامی در قبال فرهنگ مسئولیت دارد بلکه مهمترین غایت دولت اسلامی و وجه تمایز آن از دولت سکولار، همین خصوصیت است.
در تفکر اسلامرحمانی از آنجا که در جهان کنونی، غرب بهمثابۀ یک فرهنگ، بسط عالمگیر یافته و جهانی شدن نیز در واقع چیزی جز غربیشدن نیست، پس باید به جای مقاومت و انکار، با اختیار خود در این مسیر گام نهاد و خود را با اقتضائات آن هماهنگ ساخت اما از منظر یک اندیشمندِ قائل به اسلام ناب، اسلام از قدرت مقاومت فرهنگی در برابر تجدد از نوع غربیاش، برخوردار است که وقوع یک انقلاب دینیِ تمامعیار در ایران در دوران معاصر، مویّد همین گزاره میباشد.
