روایتی از اربعین؛

بی‌حجاب در محضر امام

تحمل بی‌حجابی در دل نجف، در محضر علی (ع)، سنگین بود. با خودم گفتم: «خدایا، اینجا دیگر جای سکوت نیست… مگر نه این‌که دل‌های این مردم به عشق علی و حسین آمده؟» پس آمادگی شنیدن یک تذکر مهربانانه را دارند! شاید همین دختر هم، با این خستگی و گرمای راه، حواسش نیست که روسری‌اش افتاده. شاید هم الان یکی از اعضای خانواده را گم کرده و اصلاً در خودش نیست!

رحا مدیا | مجید ابطحی

از زیارت مولا برگشته بودیم، می‌خواستیم برویم سمت مقبره‌ی کمیل (ره).

هوای گرم و ازدحام جمعیت، اما انگار در بهشت نفس می‌کشیدی. شش خانواده‌ بودیم، آرام و سبک‌بال، قدم‌های خسته‌مان را برمی‌داشتیم، در خیابان‌های نجف، خانه‌ی پدری!

داشتیم به پل «ثورة العشرین» نزدیک می‌شدیم که چشمم به صحنه‌ای افتاد. زیر پل، دختر نوجوانی از هم‌وطنان‌مان ایستاده بود… اما بی‌حجاب! انگار تکه‌ای از تصویر، در این زیباییِ نجف، ناجور بود.

تحمل بی‌حجابی در دل نجف، در محضر علی (ع)، سنگین بود. با خودم گفتم: «خدایا، اینجا دیگر جای سکوت نیست… مگر نه این‌که دل‌های این مردم به عشق علی و حسین آمده؟» پس آمادگی شنیدن یک تذکر مهربانانه را دارند! شاید همین دختر هم، با این خستگی و گرمای راه، حواسش نیست که روسری‌اش افتاده. شاید هم الان یکی از اعضای خانواده را گم کرده و اصلاً در خودش نیست!

اما باید بداند که اینجا، محضر امام است؛ امامی که به شوق زیارتش فرسنگ‌ها راه آمده، اما همه‌ی این‌ها مجوز نمی‌شود که مرتکب حرام شود. اصلاً حیف است این همه ثواب را خراب کند. حتماً دلش نمی‌خواهد امامش از او ناراضی باشد، امام، پدر، همان پدری که این دختر، دلش را به او بسته و به زیارتش آمده.

در کسری از ثانیه، همه‌ی این افکار از ذهنم گذشت. معطل نکردم، جلو رفتم. نزدیک‌تر که رفتم، شنیدم ترکی صحبت می‌کند، با مادر و خواهرانش.
آن سال هم مثل سال قبل، معمم رفته بودم. به زبان ترکی، آرام و مهربان گفتم: «دختر خانم، روسری‌تو بذار سرت… اینجا محضر امامه.»

با کمی تندی جواب داد: «بورا کی حرم دییر!» یعنی: «اینجا که حرم نیست!»

معلوم بود حجاب را به‌عنوان یک حکم الهی، که الآن امامش هم از او می‌خواهد، درک نکرده!

از حاضرجوابی‌اش اصلاً ناراحت نشدم. انگار با خواهر کوچک‌ترم روبه‌رو بودم که لج کرده، ولی ته دلش چیزی نیست. من حتی بی‌حجاب‌های خیابان‌های تبریز را هم در جبهه‌ی مقابل خودم نمی‌دیدم، چه رسد به این زائر حسین(ع) که مثل خودم عاشق امام است و این همه راه آمده. من هم که برتر از او نیستم. من فقط واسطه‌ام، طلبه‌ای که وظیفه دارد صدای پدرانه‌ی امام را به گوش فرزندش برساند.

دلم خواست فقط صدای امامش باشم؛ اگر امام خودش اینجا بود، آیا با تندی حرف می‌زد؟ به زبان مهر می‌گفت: «دخترم، حرمت پدر را نگه دار…» و من هم، همین کار را کردم. گفتم: «اِلَه بورادا حَرَمدی، امامن مَحضَریندَییخ!» یعنی: «اینجا هم حرمه، در محضر امامیم!»

دلم آرام شده بود؛ و اینک نهی از منکری که شیرینی‌اش تا همیشه در ذهنم خواهد ماند.

روایتی دیگر از مجید ابطحی

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها