رحا مدیا | مهدی جمشیدی، پژوهشگر فرهنگی و نویسنده
۱. مرحوم علامه طهرانی -رضواناللهتعالیعلیه- میگویند: تقیزاده، از همان فراماسونرهای مشهور و از همان مَلاعینی بود که فتوای بهدار کشیدن شیخفضلالله نوری را امضا کرد، و قاضیِ محکمه نیز که شیخ ابراهیم زنجانی بود حکم کرد و شیخفضلالله را بهدار کشیدند؛ با آن مرد عالِم، مجتهد، عادل، و حتی «مرجع تقلیدِ وقت» چنین کردند؛ شیخفضلالله نوری، عالِم عادی نبود، «مرجع» بود. پدر من گفت من که تحصیلاتم در نجف تمام شد و آمدم تهران، به پدرم گفتم: در تهران کسی هست که از درس او استفاده کنم؟ پدرم گفت: برو درس شیخفضلالله. این حرف بر من گران آمد که ما که در آنجا اساتید بزرگی را طیّ کردیم، حالا چگونه پدر من میگوید به درس شیخ برو. به درس او رفتم، ولی در اتاق درس ننشستم، بلکه بیرون نشستم که یک درس او را گوش کنم و اگر پسندیدم بروم. ایشان قَسم میخورد که شیخ، چنان وارد مبحث شد و چنان خروج از مبحث پیدا کرد که بهتحقیق، از هیچیک از أعاظم و مراجع نجف و کربلا کمتر نبود. در مقابل، آنچنان بر ضد شیخ، به تبلیغات دست زدند و سرانجام نیز او را دار زدند، و همین تقیزاده، حکم بهدار زدن او کرد. مردم هم میگفتند شیخی بوده که خلاف مصلحتِ وقت عمل میکرده و او را بهدار زدند. با تبلیغات، شیخفضلالله را در افکار عمومی، بهعنوان یک مردِ «عامی» و «کماهمّیّت» و «خائن» و «کمفهم» و «خودخواه» جلوه دادند. یک روز در زمان سابق، من به یکی ازکتابخانههای تهران رفتهبودم، بعضی از اساتید دانشگاه هم آنجا بودند و دیدند که من شیخ را تقویّت میکنم؛ اینها تعجّب کردند و گفتند بهواقع شما درباره شیخ، چنین نظری دارید و او را خائن نمیدانید؟! (علامه طهرانی، سالک آگاه، صص ۱۳۴-۱۳۶).
۲. تصریح علامه طهرانی به اینکه شیخ شهید، «مرجع تقلید» بوده، سخن درخور توجّه و مداقّه است و نشانمیدهد که ایشان از نظر علمی و فقهی، در مرتبه بسیاری بالایی بوده است، درحالیکه حتّی امروز نیز اهل تحقیق و تأمّل، چنین شناختی از منزلت و مکانت شیخ ندارند و او را بیشتر سیاسی میانگارند تا علمی. شیخ توانست میان این دو، جمع برقرار کند و در عین وجاهت علمی، به بصیرت سیاسی نیز دست یابد. کسانیکه درباره قوّت علمی شیخ، تردید روا میداند، در پی این هستند که نظر و موضع سیاسی او را فرو بکاهند و از اهمّیّت و اعتبار، ساقط کنند. بیان علامه طهرانی نشانمیدهد که شیخ از لحاظ فقهی، قابلمقایسه با عالیترین فقها و علمای نجف بوده است. اینجاست که اعدام شیخ، معنای بسیار تأسفبارتر و تلختری مییابد.
۳. نکته درخشان دیگری که در بیان علامه طهرانی آمده، بازی روایتی است که در برابر شیخ شهید، به راهانداختند و به تخریب و ترور شخصیّت او پرداختند. شیخ شهید، «شهید کجروایت» بود و جریان روشنفکری سکولار در دوره مشروطه توانست با وارونمایی و تحریف، نهفقط خودش را توجیه کند، بلکه شیخفضلالله را دیده عوام و خواص، بدنام و بدعمل جلوه بدهد. هرچند دیگران بهدلیل ضعفهای فکری و تحلیلی نسبت به بنیانهای سیاسیِ تجدّد و مقاصد روشنفکریِ سکولار، توانمند نبودند و در زمین تجدّد، بازی کردند، اما با این حال، تذکّرات و انذارهای شیخ، باید آنها را از خواب غفلت و سادهاندیشی بیدار میکرد. این قدرت روایتیِ روشنفکریِ سکولار را نشانمیدهد که فضای غالب را پدید آورد و ذهنها را مرعوب و مسخّر کرد. شیخ شهید، هرچه کوشید این وضع و حالت اجتماعی را در هم بشکند و رگهها و ریشههای انحراف را نمایان سازد، موفق نشد؛ چراکه او در غربت و تنهایی قرار گرفتهبود و جامعه بهصورت یکپارچه و حداکثری، مشروطه را طلبیدهبود و نسبت به ماهیّت سکولار آن حسّاسیّتی نداشت. در اثر تحریف، چنین وضعی شکل میگیرد که جای قهرمان و خائن تغییر میکند و مدار حرکت جامعه به ورطه زوال هویّتی فرومیافتد. جنگ شناختی، این اندازه مهم و تعیینکننده است و میتواند سرنوشت اجتماع را صورتبندی کرد.
۴. اگر بخشی از جبهه اصحاب حقیقت، دچار نقصان تحلیلی و سادهنگری فکری شود و نتواند نقشههای پنهان را بخواند و حملبرصحت کند، به «روشنفکری سکولار»، اعتماد خواهد کرد و سیاست و جامعه را به آنها واگذار خواهد نمود. در نظر نگرفتن مرزهای فکری و اعتقادی نسبت به تجدّد و پیوستنِ عملگرایانه به کنشگران بومیِ تجدّد، چنین نتیجهای در پی دارد. علمای آن روز، «استبدادِ قاجار» را دیدند و برآشوبیدند، اما «سکولاریسمِ روشنفکری» را ندیدند و اعتماد کردند.