مصطفی ملکیان؛ نواندیشِ اخلاق مدارِ سکولار، در آخرین درسگفتار خود درباب معرفت شناسی باورهای دینی گفته است؛ “اینکه نمی توانیم آدمها را دوست بداریم به این دلیل است که قائل هستیم حق آشکار است و در نزد ماست و اگر کسی با آن مخالفت کرد در مقابل حکم عقل است، پس نمی توانیم او را دوست بداریم”
او راه چاره را اینگونه بیان می کند؛ “اگر بگوئیم آشکارگی حقیقت یه چیز غلطی است این معنایش آن است که هم من در تاريكيها در حال قدمزدن هستم و هم رفيقم كه مخالف من است در تاريكي قدم ميزند و هر کدام می توانیم تفسیری از عالم داشته باشیم گاهی به حق، گاهی به ناحق و اگر بپذیریم همه ما در تاریکی قدم میزنیم آن وقت همه می توانیم به همدیگر محبت و شفقت داشته باشیم.”
این حرف یعنی کسی با کسی کاری نداشته باشد، حق همان است که او می گوید، زیرا تفسیر او از عالم اینگونه است. بنابراین نه سفارش به خوبی ها معنا دارد و نه پرهیز دادن از بدی ها، پس چرا ایشان نسخه اخلاق مداری می پیچند و دیگران را به تواضع، گذشت، عشق، مهربانی و عدالت، توصیه میکنند؟
به چاره پیشنهادی او، هر کسی حق دارد هر طور می خواهد رفتارکند و هیچ حق ثابتی وجود ندارد.
چرا عشق خوب است؟
چرا مهربانی خوب است؟
چرا عدالت خوب است؟
به حکم عقل؟!!
ملکیان قائل است، استناد به حکم عقل، عامل طلبکاری، بگیر و ببند، زدن و بردن است و چاره اش این است که عقل را رها کرده و به شک و نسبیت پناه ببریم تا با همدیگر را دوست بداریم.
جل الخالق