یادداشت؛

صدای مرگ پاپ

حذف شریعت از زندگی انسان، نه تنها لایه‌های سطحی، بلکه بنیادی‌ترین ریشه‌های هویتی انسان را دچار سرگردانی کرد تا امروز نهیلیسم سراسر اروپا و جهان مدرن را در خود ببلعد! ناگفته نماند که پاپ نیز با این سرگشتگی همراه شد. همان زمان که از انحراف‌های جنسی حمایت کرد و چشم بر روی جانایات جانیان صهیونیستی بست تا مبادا دین در سیاست دخالت کند!

رحامدیا | علی عسگری

ناقوس‌ها، صدای مرگ پاپ را خیلی دیر به صدا در آوردند!

مرگ پاپ زمانی رقم خورد که مسیح را به مسلخ خودبسندگی‌ها بردند تا دیگر صدای هدایتش جهانی را دگرگون نکند. همان زمانی که مارتین لوتر برداشت سلیقه‌ای را جایگزین مناسبی برای کتاب مقدس خواند و پس از او دین، ابزاری شد تا توجیه‌گر حیوانی زیستن یک عده اوباش سرمایه‌دار قلمداد شود. دینی که رنگ و رویی برایش نمانده بود.

شاید بدین جهت بود که چند قرن بعد، مارکسیست‌ها دین را افیون توده‌ها دانستند، غافل از آنکه مسیح هیچگاه اهل فریب و خدعه نبود. او رسول بود!

طرفداران مارکس، خبر نداشتند که اگر دین به ابزار فریب بدل گشته، از آن جهت است که هگل و هم‌مشربانش این چنین خواسته بودند. تناقض ایده‌ی «دینی بودن دولت، علی‌رغم جدایی‌اش از دین» در نگاه هگل، هرچند دغدغه‌مندانه به نظر می‌رسید؛ اما در نهایت نه دین اجرا شد و نه دولت، دینی شد!

از سوی دیگر، وابسته سازی تحولات بشری به انسانی که خود وابسته‌ترین موجود جهان است، خنجر دیگری بود که بر پیکر نحیف کشیشان وارد آمد. انسانی که کانت، آن را سرآمد همه‌ی خوبی‌ها پنداشت و توحید و معاد را ایده‌ی برتر خرد او عنوان کرد، جسم بی‌جانی از انسان ساخت که نه دینی برایش مانده بود و نه دنیایی.

حذف شریعت از زندگی انسان، نه تنها لایه‌های سطحی، بلکه بنیادی‌ترین ریشه‌های هویتی انسان را دچار سرگردانی کرد تا امروز نهیلیسم سراسر اروپا و جهان مدرن را در خود ببلعد! ناگفته نماند که پاپ نیز با این سرگشتگی همراه شد. همان زمان که از انحراف‌های جنسی حمایت کرد و چشم بر روی جانایات جانیان صهیونیستی بست تا مبادا دین در سیاست دخالت کند!

خبر مرگ پاپ خیلی دیر منتشر شد! پاپ وقتی مرد که دین، از دنیای مردم جدا شد تا طبیعت استعمارشده، برایش تصمیم بگیرد.

حکایت پاپ فرانسیس، قصه‌ی همه‌ی انسان‌های غرب‌پرست است. همان‌ها که نه آزادی دارند و نه انسانیت. همان افرادی که برایشان فرقی نمی‌کند در کجا زندگی می‌کنند؛ چراکه دوست دارند گاوی باشند در فلان مزرعه‌ی سوئیس! در جهانی که دیانت همچون کاسه، کوزه‌های سفالی قرون پیش از میلاد، در موزه‌های تاریخی، خاک خورده است، گاو بودن، بی‌شک نماد یک زندگی معمولی است؛ زیرا انسان بی‌دین، هویتی ندارد تا به آن ببالد.
اما در اینجا حکایت فرق می‌کند!

ایران، همان جایی است که دین و دنیای مردم درهم آمیخته بوده و خواهد بود. همان تمدنی است که علمای دینی‌اش، نه دین را مغلوب دولت ساختند و نه دولت را مرعوب دین. حکایت ولایت در ایران، داستان جدیدی است که تمدن مکانیکی غربی، حتی اگر سال‌ها مردم‌شناسی خود را به کار بگیرد، باز توان فهم آن را ندارد. ولایت حلقه‌ی اتصال دنیایی است که انسان ناسوتی را به سرای ملکوت رهنمون می‌سازد.

حال حساب کنید که تفاوت زمانی را که خمینی کبیر(ره) با رحلتش، جهانی را به هم ریخت تا از خود سؤال کنند: «باز مثل اویی هست تا انسان مرده را زنده کند؟» ؛ و زمانی که پاپ فرتوت واتیکان درگذشت، تا تنها برای چند لحظه، ناقوس‌های خاک خورده‌ی کلیسا را به تکان خوردن، وادارد!

guest
0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صدای مرگ پاپ

لینک کوتاه: